بازتاب دردهای درون در ادبیات برونمرزی
۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبهروشنفکران درونمرزی در نخستین سالهای مهاجرت نه رفتن یاران را باور داشتند و نه میتوانستند جوازی منطقی برای این کار آنان صادر کنند. سیمین بهبهانی با همه غمی که از ترک وطن یارانش داشت، سرانجام زبان به گلایه گشود وسرود: بروید تا بمانم / بروید تا بمانم / که من از وطن جدائی به خدا نمیتوانم / من و کنج این پریشان، به دیار سفله کیشان / نروم که مهر ایشان به گداوشی ستانم /
یا رضا براهنی، منتقد ادبی که اکنون سالهاست خود به مهاجرت رفته و در کانادا زندگی میکند، گفت: به مردمان خردمند اگر اشاره کنند / که از دو قرعه، یکی مرگ، دیگری تبعید / گزین کنند یکی را که بهترین باشد / همه شتاب کنند آن سوی قلمرو مرز / و این طبیعت آن هاست / و این طبیعت ما نیست /
اما گویا او سرانجام طبیعت و خرد تبعیدیان را برگزید.
قصه های فرار
از آن جا که مهاجرین اغلب از راه کوه و کمر، یا با قایق و کشتی و اسب و کرجی دهکدهها را در نوردیدند تا با واسطههای فرار انسانی به مرزهای آن سوی وطن سفر کنند، واژگان جدیدی وارد شعر و داستان فارسی شد که سابقه آن را کمتر میتوان در ادبیات ایران پیدا کرد.
سعید یوسف، شاعر تبعیدی که از راه دهکدهای به نام "قزل کند" میهن را ترک کرده است، میسراید: اندکی مانده بدان تیغه کوه / رفته تا زانو در برف فرو / نیم چرخی بزن آن جا / زیر پایت را یک لحظه ببین / لکه ای کوچک شاید بتوان دید آن جا، آن پائین/ آن قزل کند است / واپسین منزل در میهن دلبند است /
قصهها نیز روایاتی از همین فرارها بودند. ساسان قهرمان در رمان "گسل" مینویسد: «حسن به بالای تپه رسیده، افسار اسب را کشید و اسب ایستاد. باد، ما و یال اسبش را تکان میداد. منظره عجیبی بود، فکر کردم هیچ چیز واقعیت ندارد و من مشغول تماشای یک فیلم هستم. به او نزدیک شدیم. حسن از اسب پائین پرید و گفت: رسیدیم! ترکیه است. ترکیه! رد شدیم و باران گرفت. حالا ما در مرز ایستادهایم. در مرزی که دیگر نه پشت سرش مال ماست، نه پیش رویش!»
اکبر سردوزامی، نویسنده تبعیدی مقیم دانمارک میگوید: «داستان نویسی که درگیر خودش باشد، فقط "مننامه" مینویسد.» آیا این داستانها تنها "من نامه" نویسی است و نقش روان درمانی را برای نویسندگان ایفا میکند یا نه؟
ادبیات زمینی و نه سرزمینی!
محمود کیانوش، پژوهشگر، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی مقیم بریتانیا، معتقد است که این مساله بستگی به نویسنده دارد:«ما از برخی نویسندگانی که در تبعید مینویسند آثاری میخوانیم که در سطح جهانی قرار می گیرند، ادبیات خصوصی نیست، ادبیات انسانی است. یا ادبیات زمینی است و نه سرزمینی. یعنی آثارشان به دلیل در غربت بودن، ناله از غربت نیست، بلکه تلاشی است که نویسنده موقعیت خودش را در دنیای امروز و در هستی پیدا کند. گروهی هم در شعرشان و هم در داستانهایشان این نحوه دید پیدا است. اما بعضی ها هم هستند که چون با بار خاطراتشان از ایران به خارج آمدهاند و منتظر بودهاند که باز به وطنشان بازگردند، در یک حالت تعلیق به سر میبرند.»
او میافزاید: «این گونه نویسندگان نوشتههایشان تنها ناله است و شکایت. نوشتههایشان تحت تاثیر اخباری است که به گوششان می رسد. موقعیت میهنشان را با شرایط پیشین می سنجند و ناراحت هستند و فرصت این که خودشان را در مقام یک فرد در هستی امروز بشر قرار دهند و این موقعیت را دریابند و از افق دورتری به مسائل روزمره نگاه کنند ندارند.»
کیانوش اما انکار نمیکند که هر نوشتاری بازتابی از دردها و مشکلات نویسنده است. «بدون تردید هر نویسندهای، آئینهای از فردیت خویش را در برابر خود قرار میدهد. اما این فردیت دو مدار دارد. در یک مدار این فرد وابسته است به یک محیط و خانواده و تاریخ معین. اما اگر این فرد تلاش بیشتری بکند و با نگاهی عمیق مسائل را به صورت انسانی، بشری و زمینی بنگرد، ممکن است بازتاب همان دردها، به شکل دیگری بیان شود. به شکلی جهانیتر و انسانیتر که فردی نیست.»
محمود کیانوش از حافظ یاری میطلبد تا مقصود خود را از نگاه جهانی و بشری، روشنتر بیان کند: «بسیاری از غزلهای حافظ مسائل خصوصی اوست با ممدوحش، گله و شکایت ها و از این حرفها. ولی همین مسائل خصوصی را با دید و بیانی ارائه میدهد که خواننده امروز اصلا آن نالههای خصوصی را فراموش میکند. حافظ ناله خصوصی را تبدیل کرده است به یک ناله انسانی و بشری در عالم هستی. باید دید که نویسنده احساسات و عواطف خودش را بیان میکند یا این که بر مبنای آنچه بر او میگذرد، کوشش میکند انسان را در هستی و در جامعه و تاریخ بشناسد.»
وطن، عشق مشترک تبعیدیان
مهشید امیرشاهی اما در مورد بازتاب دردهای درون و نقش روان درمانی مطالب برای نویسنده تفاوتی میان نویسندگان درون و برون مرز نمیبیند:«همیشه در همه جا کسانی هستند که به نیت مرهم گذاشتن بر دردهای شخصیشان دست به قلم میبرند. از این نویسندهها هم در داخل داریم و هم در خارج از کشور. این مساله پدیده خاص تبعیدی ها نیست.»
لعبت والا، شاعر و روزنامه نگار مقیم بریتانیا، درد دوری از وطن را وجه مشترک میان تبعیدیان می داند و تائید میکند که این نوشتهها بازتاب دردهای درون هستند. اما در روان درمانی بودن آن تردید دارد.
او میگوید: «درد بیهویتی و درد دوری از وطن، یادآوری خاطرات گذشته، حسرت جدائیها و خواستنها و نتوانستنها، دردهای نهفته در نهاد شاعران و نویسندگان است که وجه مشترک آن در قالب عشق به وطن جلوه میکند. وطن مثل مادری است که هیچ انسانی در هیچ زمانی از عشق او بینیاز نیست. در هیچ سنی نمیتوان به بینیازی از عشق مادر رسید. طبیعتا میتوان گفت ادبیات در تبعید، بازتاب دردهای نهفته در نهاد نویسندگان آن است. ولی این که نقش روان درمانی هم ایفا میکند یا نه؟ پرسشی است که روانشناسان و جامعه شناسان پاسخگوی آن هستند.»
دوران تبعید آن چنان به درازا کشیده شده، که احتمالا امروز مشخصههای دیرین در برابر دیگر مسائل رنگ باخته اند. تبعیدیان هر یک به نوعی مشغول به کارند و در کشور میزبان ادغام شدهاند. اما آیا این درآمیختن با محیط تازه در نوع مطالب و زبان نویسنده هم تاثیر گذار بوده است؟ در نوشتاری دیگر به این دگرگونیها نیز خواهیم پرداخت.
الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی