«نتیجه مذاکرات» گروه کیوسک، بازگشتی به ریشه • گپی با آرش سبحانی
۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه
دویچه وله: گپی بزنیم دربارهی پنجمین آلبوم گروه کیوسک به اسم «نتیجهی مذاکرات». دوست داشتیم هم دربارهی روندی که کیوسک از لحاظ سبکی پشت سر گذاشته و هم دربارهی کم و کیف کار تازهی گروه گفتوگو کنیم و ببینیم نتیجهاش چه میشود؟
آرش سبحانی: حتماً. در خدمتتان هستم.
بشنوید: گپی با آرش سبحانی درباره «نتیجه مذاکرت» کار تازهی گروه کیوسک
از سبک شروع کنیم. اولین کارهای کیوسک بیشتر حال و هوای راک و بلوز را داشت. با گذشت زمان، مخصوصاً بعد از تغییر و تحولاتی که در ترکیب اعضای گروه اتفاق افتاد، رنگ و بوی موسیقی ملل مثلاً موسیقی جیپسی بیشتر شد، به طوری که مثلاً آلبوم چهارمتان، «سه تقطیره» با کیوسکی که در «آدم معمولی» یا «عشق سرعت» میشنیدیم، خیلی تفاوت داشت. در آلبوم جدیدتان یعنی «نتیجهی مذاکرات» قطعاتی است با حس و حال راک و بلوز. به نظرم کیوسک کمی به ریشهاش برگشته و کار تازهی گروه ترکیبی از فضای قدیمی و دستاوردهای سبکی جدید است. تا چه اندازه این حس درست است؟
کاملاً درست است. آن اوایل، وقتی من کار ساختن این آلبوم را شروع کردم، از آلبوم اولمان خیلی متأثر بودم. یعنی فکر کردم که «آدم معمولی» از لحاظ ذهنی فضایی ساخته که ما در آلبوم بعدی از آن دور شده بودیم و حالا ناآگاهانه یا خودآگاهانه کمی دلم برای آن فضا تنگ شده بود. چند قطعه مثل «حاجی یادت نیست» یا «دندهی سنگین» آن حال و هوا را دارد. این آلبوم جدید مقدار زیادی برگشت داشت به همان فضا. ولی رفتهرفته باز بالانسی پیدا شد، بین آهنگهایی که همان حال و هوای جیپسی و به قول شما موسیقی ملل را دارد و آهنگهای راک. به نظر من در این آلبوم توازنی بهوجود آمده و بخشی از آن به نظر من خودآگاهانه بود.
این ترکیب حس قدیمی و فضای جدید را به نظر من در همان ترانهی اول میشود حس کرد که اسمش هست: «بارون نمیاد اینجا مرتضی». شروع قطعه تا اندازهای حال و هوای کیوسک قدیمی را دارد و دقیقاً با شروع ترجیعبند که یکهو ریتم عوض میشود، کیوسکی را میشنویم که در این اواخر بیشتر شنیده بودیم: نوای ویلون، صدای همخوان...
درست است. ما در واقع هم در این آلبوم و هم آلبوم قبلی سعی میکردیم که این کار را انجام دهیم. ایدهی ما این بود که سازهایی را که خاصیت راک دارند، مثل گیتار الکتریک یا درامز و یا بیس، از طبیعت خودشان دور نکنیم و در عین حال جاهایی هم که ویلون و آکاردئون یا سازهایی از این دست داریم، آنها را هم به زور راک نکنیم. در واقع میخواهیم این دو جای خودشان را داشته باشند و به توازونی برسند. میتوان گفت چالش ما این بود که میخواستیم این دو عنصر را به توازنی برسانیم و فکر میکنم در آلبومهای بعدی هم بیشتر روی آن کار کنیم.
این توازنی که گفتی خودآگاهانه بوده، تا چه اندازههم برمیگردد به فیدبکهایی که گرفتید، واکنش شنوندهها یا مخاطبهایی که فضای آلبومهای اول را بیشتر میپسندیدند؟
یکسری از مخاطبها تنوع را دوست دارند، یکسری نوآوری را دوست دارند و عدهای هم دوست ندارند از آن چیز اورژینال دور شوند. این تا حدودی میتواند آدم را گول بزند. منتهی برای خود ما یک پروسه یا نوعی فرهنگ یادگیری است. من فکر میکنم از آن آهنگ آلبوم دوم، «تو کجایی»، یکجورایی شروع شده تا الان که (اگر) همین جوری بیاییم، میبینیم که ما میخواستیم به این بالانس برسیم. مثلاً من فکر میکنم که در این فضا آهنگ «وردار ببر» یک تجربهی دیگر بود. فکر نمیکنم چندان متأثر از واکنشهای مخاطب بوده. این تجربهی خودمان بود.
در قطعهی «بارون نمیاد اینجا مرتضی»، این مرتضی که با او درددل میکنی، یک شخصیت خیالی است یا واقعاً کسی به این اسم در زندگی بوده که همیشه دوست داشتی حرف دلت را برایش بگویی؟
به صورت اتفاقی همیشه یک «مرتضی» نامی در زندگی من بوده که با او خیلی درددل میکردم. من آدمی هستم که دوست دارم نق بزنم و گله کنم. همیشه یک سنگ صبوری بوده که بعد در این آهنگ اسمش «مرتضی» شد.
یا این که مخرج مشترکشان معمولاً مرتضی بوده؟
(با خنده) آره، مخرج مشترکشان مرتضی بوده. این بهترین واژهاست.
در همین قطعهی اول آلبوم هم لفظ «مذاکره» به گوش میرسد. آن هم مذاکره بین گاوهایی که در صف کارخانهی سوسیس ایستادهاند و رئیس کارخانه... فکر نمیکنی این مذاکره از همان اول به شکست محکوم باشد؟
آره، دقیقاً. خود جلد آلبوم هم دارد نتیجهی مذاکره را نشان میدهد که در این مذاکره اصلاً مذاکرهای در کار نیست. وقت کشی است یا به قول معروف به نوعی مشروعیت بخشیدن به گفتوگوهایی که گفتوگو نیستند. این یک فضای کلی است که هم در ذهن من حاکم بود و هم یکمقدار زیادی در اجتماع و هم بر شرایط زندگی همهمان سایه انداخته.
حالا که صحبت طرح جلد را کردی، قبل از این برسیم به ترانهی دوم، بپردازیم به طرح جلد آلبوم. بیننده دستی را میبیند که انگشتر عقیق به یکی از انگشتهایش است و تفنگی که گلولهای از آن شلیک شده و دودی که از لولهی تفنگ میآید بیرون. این ایده هم از اردلان بود؟
آره، کارهای گرافیک ما را که اردلان میکند. ما با همدیگر خیلی در موردش صحبت کردیم. هم در مورد این که اسم آلبوم چی باشد، که ایدههای مختلفی داشتیم، و هم در مورد این که جلدش چی باشد. اگر به این چهار آلبوم اخیر ما نگاه کنی و کنارهم بگذاری، میبینی که سبک گرافیکیشان استمراری داشته و اردلان خیلی هوشمندانه آن را تکرار کرده. یعنی سبکی است که وقتی آدم نگاه میکند، میبیند مال یک گروه است. این هم مثل آن چهارتا آلبوم اخیر گرافیکش کار اردلان است، ولی ایدهاش را میشود گفت که با همدیگر داشتیم.
یعنی نتیجهی مذاکرات شما دوتاست!
(با خنده) دقیقاً. نتیجهی مذاکرات گروه است. البته یکی دوتا از بچهها واقعاً مخالف بودند، این که عکس تفنگ یا مثلاً عکس خشنی روی جلد باشد. منتهی ما میخواستیم نشان دهیم که نتیجهی مذاکرات چه میشود.
صحبت ریشه را کردیم و بازگشت و تأثرگرفتن از کارهای اولتان. قطعهی دوم آلبوم، «حاجی یادت نیست» هم بیشتر حال و هوای کیوسک راک و بلوز را دارد. مخصوصاً با توجه به گیتارنوازی آخر قطعه که شنونده حس میکند یکجورایی جای چیزی خالی بوده و حالا به قول خودت خودآگاهانه سعی میکنید این عناصر را دوباره وارد کنید.
آره، من خودم خیلی دلم تنگ شده بود که در این قطعه و یکی دیگر از قطعهها گیتار بزنم.
پس دنبال بهانه میگشتی؟
(با خنده) دقیقاً. دنبال بهانه بودم که... میدانید، راک و بلوز بیشتر به ما فضا میدهد، این که بخواهیم شعر و ترانه را آزادانه پهن کنیم آن وسط. وقتی هرچه بیشتر میرویم به سمت جیپسی و جاز و اینها، شاید کمی دست و پایمان را میبندد. ولی این آهنگ بهخصوص چون یک حالت مرور این اتفاقهای ۳۰ سال اخیر بود، من دوست داشتم دست و پایم را باز بگذارم که بتوانم قشنگ به این طرف و آن طرف حرکت کنم و حرفم را بزنم. برای همین فرم راک و بلوز بیشتر جواب میداد.
اتفاقاً وقتی این قطعه را شنیدم، حس کردم که سعی کردهاید حوادث ایران بعد از انقلاب را در این قطعهی ۴ دقیقه و ۴۶ ثانیهای مرور کنی. از جنگ و بهشت زهرا و رقص مردم در خیابان گرفته تا حتی اتفاقاتی مثل ترور چهرههای اپوزیسیون مخالف مثلاً در رستوران میکونوس در آلمان یا اصولاً در داخل و خارج کشور. فرد مورد خطاب هم یک حاجی است که معتقدی اگر صدسال دیگرهم بگذرد، تغییر نمیکند. مثل این که به آینده خیلی امید نداری؟
نه، آن حاجی که صدسال تغییر نمیکند، یک شخص مشخص است. یعنی کسی است که به نظر من یک نقش عمده و پررنگی در این اتفاقات اخیر بازی کرده و بعد خودش را زده به آن راه. او به نظر من دارد نقش یک میانهرو را بازی میکند که برای خودش وجهه بخرد. ولی اگر برگردیم به گذشته، میبینیم ردش توی همان ترورهای خارج از کشور که گفتی هست. ردش در جنگ هم هست، در انقلاب هم، و دربرکناریهایی که بعد از انقلاب شد. بنیصدر یا منتظری و اینها. همه اتفاقاتی که بعد از انقلاب افتاد، تصمیمگیری او در تک تک شان نقش پررنگی داشت. او فکر میکرد سردار سازندگی و امیرکبیر است، ولی بیشتر شبیه کاریکاتور استالین بود.
آیا در این ترانه موضوعاتی را که به ذهنت آمد، همین طوری وارد کردی یا این که موضوعات زیاد بود و سعی کردی دستچین کنی و ترتیب مشخصی به آنها بدهی؟
نه متأسفانه نمیشد اینها را به اصطلاح منظم و روزشمار دستچین کرد. ولی خب چیزهایی هم بود که توالی داشتند. حجم ریا و دروغی که آدم از این طرف ماجرا میشنود و میگیرد، آن قدر زیاد است که تو نمیتوانی در ذهنت کانالیزهاش کنی. ولی به نظر من باید به آن اشاره میشد. این که یک آدمی، یک شخصیت سیاسی جایی قرار میگیرد و خیلیها به او میگویند، این، قوامالسلطنه دوران معاصر است و فلان و بهمان. ولی وقتی سابقه و کارنامهاش را نگاه میکنی، میبینی که پر از اشتباه است، پر از دروغ است، پر است از از این که حرف مردم را ندیده بگیرد. و این وضعیتی که الان همهی ما در آن گرفتاریم، بخش زیادش نتیجهتصمیمگیری غلط این شخص خاص است.
برویم سراغ قطعهی بعدی: «با تو شکست همیشه». ما در این قطعه کیوسکی را میشنویم که در آن بیشتر موسیقی ملل و موسیقی جیپسی در حرکت است. فکر کنم اسم آلبوم را از این قطعه برداشتید، چون در آن صحبت از شکست نتیجهی مذاکرات میکند.
آره، این «با تو شکست همیشه نتیجهی مذاکرات» یکی از جملههای مورد علاقهی بچههای گروه شده بود که هروقت با همدیگر حرف میزدیم و به جایی نمیرسید یا به جایی میرسید که یکی دوست نداشت، همه باهم میگفتند «با تو شکست همیشه نتیجهی مذاکرات». برای همین هم پررنگتر شد از آهنگهای دیگری که در آلبوم بود. ولی برای من همین طور است. من فکر میکنم این آهنگ بخش زیادش میشود گفت مثلاً همان آهنگ ترانهای که ما در آلبوم اولمان داشتیم، یکجور دیگر باز تولید شده، با یک فرم دیگری...
همان حس و حال را دارد.
دقیقاً. ملودیش را فکر میکنم دو سه سال پیش نوشته بودم. در واقع ساختارش را دو سه سال پیش ما پیدا کرده بودیم. ولی شعرش یک شعر دیگر بود که عوضش کردم و شد این.
حالا از مذاکره بین اعضای گروه صحبت کردی. پس با این حساب حمل اسلحه پیش شما ممنوع بوده؟
(با خنده) خوشبختانه همین طور است...
در قطعهی «دارم میروم» هم مثل قطعهی اول، این ترکیب کیوسک قدیم و جدید را به نظرم میشود شنید. هم یکجور موسیقی به اصطلاح "لایت" و هم رگههایی از بلوز و حتی کانتری را آدم در آن میشنود. انتخاب این که تا چه اندازه سبکها را باهم ترکیب و تلفیق کنید، به مضمون ترانهها هم بستگی دارد؟
تا حدود زیادی به آن بستگی دارد. به هر صورت تو نمیتوانی مضمونی را انتخاب کنی که از لحاظ فرم با خود ملودی همخوانی ندارد و تا حدود زیادی ازقضیه دنبالهروی میکند. ولی اتفاقی که جالب است و همیشه برای من میافتد، این است که این قطعات هنگامی که دارند تنظیم و ضبط میشوند، دچار (دگرگونی) و جهشی میشوند که خیلی فرق میکند با آن چیزی که اورژینال نوشته شده. این قطعه، همان طوری که تو گفتی، خیلی کانتری و خیلی "ملو" است و وقتی که ساخته شد، گیتار آکوستیک خیلی نقش پررنگی در آن داشت. ولی وقتی ضبط شد، که در بخش زیادی از کارهای ضبطش هم من نبودم و علی کمالی کارهایش را انجام داد، میشود گفت که یک حالت (نو) پیدا کرد. آن پرکاشنی که دارد رویش زده میشود و آن ریتم درامزی که شهروز گذاشته بود، مخصوصاً آخرش که دو بار درامز زده، فضای کمی ملایمتری به آن داده که از آن حالت کانتری دورش کرده که من خیلی دوست دارم. ولی بقیه چیزها، به قول شما راک، مایه زیادی دارد. من فکر میکنم این همفکری و تاثیری که بقیه بچهها هنگام ضبط میگذارند، یک حال و رنگی به کار میدهد که تو انتظارش را از قبل نداشتی.
یکی از قطعات جالب این آلبوم قطعهای است به اسم «حضرت تأیید کردهاند» که در آن بیشتر به اوضاع بعد از انتخابات ۸۸ میپردازی. در این قطعه موسیقی محلی شرق اروپا و همین طور جیپسی حرف اول را میزند. شما از دروغ، جعل آراء و لجن صحبت میکنی. به نظر میآید عناصری که در موسیقی این قطعه استفاده کردهاید، یکجوری تأییدی است بر مضمون ترانه. مثلاً این فضای باتلاقمانند را شنونده حس میکند. مخصوصاً صدای ترکیدن حبابهایی که پر هستند از گازهای نه چندان مطبوع. حداقل این چیزی بود که من حس کردم. برای پیدا کردن این عناصر بکر و هماهنگ کردن شعر و موسیقی خیلی کلنجار رفتید؟
اتفاقی که افتاد، یعنی در خود ترانه، این بود که بعد از انتخابات ما خواستیم قطعهای بسازیم و یکجورایی آن فضا را برای خودمان تعریف یا ضبط کنیم. اما شدنی نبود. یعنی واقعاً اتفاقاتی که بعد از انتخابات در دو سه سال اخیر افتاد، آن قدر تراژیک و آن قدر سخت و بد بود که هیچ جوری نمیشد این فضا را با موسیقی ضبط کرد. یا خیلی شعارگونه میشد، یا خیلی... میدانی، ما میخواستیم آن فضا را نداشته باشیم. چون اصولاً ما آن کاره نیستیم. از یکطرف هم اصلا خندهدار نبود. یعنی توی آن حال و هوا که کسی خندهاش نمیگیرد. الان که دور شدهایم و دو سالی از آن ماجرا گذشته، آدم طنزش را میبیند. طنزش هم تلخ است و اصلاً خندهدار نیست. یک چیز در واقع مسخره است. آن را با این سبک موسیقی میشود خیلی خوب نشان داد. ما یکبار این آهنگ را در مراسمی زنده اجراء کردیم، یعنی قبل از این که برای آلبوم ضبطش کنیم. آنجا خیلی شکل گرفت که این فضای طنزش به چه عناصری احتیاج دارد. مثلاً این که آخرش آدمهای مختلفی میگویند «حضرت تأیید کردند، حضرت تأیید کردند» و صدا میپیچد و صدای روباه مکار را میشنوی و... اینها همه چیزهایی بود که بچهها از آن فضا گرفتند. این فضای دروغ و تزویر و ریا. موسیقی جیپسی خیلی کمک میکرد که ما بتوانیم آن را تصویر کنیم.
بعد از ترکیدن حبابها و تأییدی که شنیدیم، میرسیم به قطعهی «تمام شد» که قطعهی عاشقانه است. اینتروی این قطعه، یعنی تقریباً ۳۰ ثانیه اول، خیلی من را یاد یکی از قطعات قدیمی خودت انداخت. قطعهی «حضور» که سالها پیش در آلبوم «دارقالی» گروه «راز شب» منتشر شده بود!
درست است. «حضور» هم همان حال و هوا را دارد. حتی ازلحاظ ملودی و آکورد هم شباهتهایی دارد. منتهی من یک تعلق خاطر شخصی به این آهنگ دارم. فکر میکنم شعر این ترانه را از بقیه ترانههای این آلبوم بیشتر دوست دارم. چون شخصیتر است.
برای من جالب بود که این قطعهی «تمام شد» قطعهی ششم آلبوم است که یازده ترانه دارد. یکجورایی حالت هاف تایم را دارد؛ یک استراحتی برای ذهن و گوش شنونده. چنین قصدی داشتید، یا واقعاً این اتفاقی بوده که این جای آلبوم قرارگرفته؟
نه، اتفاقاً خوشحالم که متوجه آن شدی. چون وقتی که ما آلبوم را میچیدیم... میدانی، با این وضعیتی که ملت آلبومها را دیجیتال میخرند و از روی ITunes اینها، دیگر خود ترتیب آلبوم آن قدر اهمیتی ندارد که مثلاً ده سال پیش داشت. بهجز آن کسانی که واقعاً جدی دنبال میکنند و کارهای گروهی را به ترتیب گوش میکنند و میخواهند بدانند که فضای آلبوم چی هست. عدهای هم هستند که میروند یکی دوتا تراکاش را میخرند و بعد هم ترتیب کارها برایشان اهمیتی ندارد. ولی وقتی ما داشتیم ترتیب قطعههای آلبوم را درست میکردیم، برایمان مهم بود که یک جایی آنتراکت بدهیم و فضا را بشکنیم. یک وقت تنفس بدهیم که بشود بقیه آلبوم را ادامه داد.
در این آلبوم دو قطعه را هم کاور کردید. ازجمله قطعهی معروف those were the days از « رسکین» موزیسین آمریکایی. اگر اشتباه نکنم این قطعه به سال ۱۹۶۸ برمیگردد. ارادت خاصی به این قطعه داشتید؟
آره. این قطعه اصلش که میدانید، موسیقی فولکلر روس است. یعنی یک آهنگ روسی است و آنها ملودیش را برداشتند و یک شعر انگلیسی روی آن گذاشتند. ما یک پروژه در ذهنمان بود که کمی نوستالژیک بود و میخواستیم یک کار ویژوئال موزیکال کنیم و دو سه سال اخیر ایران را با موزیک و فیلم به تصویر بکشیم. ما میخواستیم با این قطعه شروع کنیم، چون خود آهنگ مال دههی ۷۰ و ۶۰ است و نسل قبل از ما با آن رابطه برقرار میکنند. خود شعرش هم که صحبت از گذشته میکند. ما فکر میکردیم "کنتراست" باحالی میشود. برای همین کمی با آن کلنجار رفتیم و دیدیم که به سبک کار ما میخورد. وقتی که دیگر آن پروژه منتفی شد، گفتیم اگر قرار است یکی دو قطعه انگلیسی کاور کنیم، این میتواند کاندیدای خوبی باشد که به نظر من هم خوب شد که این کار را کردیم.
یکی دیگر از قطعات آلبوم اسمش هست «دندهی سنگین» که ریتم واقعا سنگینی هم دارد، با صدای نوستالژیک کیبورد. تنظیم این قطعه بیشتر کار تو بود یا اردلان یا هردوتان؟ چون شما یکجورهایی جواب تکنوازی ارگ اردلان را با گیتار الکتریک میدهی!
تنظیم قطعه را با همدیگر انجام دادیم. در واقع من بیشتر آن ساختار آکورد آهنگ در ذهنم بود، بریکهایی که در ریتم اتفاق میافتد، اینها در ذهنم بود. منتهی قبل از رفتن سر ضبط، من و اردلان خیلی باهم کلنجار رفتیم و آن صدای کیبورد و آن فضای دقیقاً... من نمیدانم دقیقاً تا چه حد این حس را القاء میکرد. ولی فکر میکنم خیلی تحت تأثیر Supertramp است، کارهای قدیمیتر Supertramp ، سالهای ۱۹۷۲ و ۷۳؛ کارهای اوایل ۷۰شان. البته اردلان خیلی به Supertramp علاقه ندارد، ولی من مدام به آن سمت میکشاندمش و او هم همراهی میکرد. ولی یک بالانسی بین هردوتامان بود.
اتفاقاً این هم از آن قطعاتی است که شنونده میتواند کیوسک قدیمی و جدید را در آن بشنود. یعنی اوایلاش بیشتر حالت جدید دارد، بعد آرام آرام دوباره بازگشت به ریشه است، با گیتارنوازی.
دقیقاً. این حس را داشتم که دوست دارم برگردم به «آدم معمولی» و قطعهای آن شکلی داشته باشیم.
در قطعهی «پس کی پس» که کمی حال و هوای پاپ و حتی رگههایی از موسیقی فانک را هم دارد، از انتظاراتت میخوانی که به نظر میآید امیدی به برآورده شدنش نیست، هان؟
این یک (انتظار) تلخی است که نمیدانم ... در «تو کجایی» هم این انتظار هست. این انتظار نمیدانم از کجا در ما هست. حتماً یک ژنی هست که بعداً کسی کشفاش میکند و با دارویی انشااله خنثی میشود. انگار ما همیشه منتظر اتفاقی هستیم که در آینده بیافتد یا کسی که بیآید یا چیزی تغییر کند که یکجورهایی در این آهنگ کلافه شده. من البته خیلی دوست داشتم که حال و هوای آلبوم برگردد به کارهای دههی ۷۰. مثلاً کارهای فانک و دیسکوی دههی ۷۰ و حتی کارهایی که قبل از انقلاب همان سالهای پنجاه شمسی شهرام شبپره میکرد. کارهای دیسکو طوری که آن دوران خیلی پروپیمان بود و سازهای بادی و سازهای شلوغ داشت. من دوست داشتم آن حال و هوا را برگردانم.
چه طور شد که آلبوم را با قطعهای بدون کلام، یعنی قطعهی «شهر ابری»، تمام کردید؟
در واقع میشود گفت که آن قطعه خیلی آدم را به فکر فرو میبرد. حداقل من را. من هر وقت به آن گوش میکنم، زیادی سنگین است. من فکر میکردم اگر هرجای آلبوم این را میگذاشتم، اگر کار را گوش میکردم، دوست داشتم همانجا تمام کنم. یعنی دوست داشتم بایستم، دوست نداشتم بعدش چیزی گوش کنم. برای همین گذاشتیم آخر که در واقع تمام کند. نقطهی آخر جمله باشد.
برنامههای آتیتان به چه ترتیب است؟
ما بعد از این که آلبوم منتشر شود، تا آخر سال ۲۰۱۱ چهارتا اجراء داریم. سهتا در سوئد، یکی در لندن. بعد از ژانویه هم، فکر کنم آخرهای ژانویه تا اوایل مارس در کانادا و شمال آمریکا. در شهرهایی که ایرانیهای زیادی هستند، اجراهایی خواهیم داشت که البته برنامههایش دارد ریخته میشود و تاریخ دقیقش را بعداً اعلام میکنیم. بعدهم همان حوالی مارس فکر میکنم باز اجراهائی در اروپا داشته باشیم و این بار فکر کنم ترکیه و جاهایی که قبلاً نرفتیم.
مصاحبهگر: شهرام احدی
تحریریه: جواد طالعی