عشق و سکس در ادبیات برونمرز
۱۳۹۲ دی ۱۰, سهشنبهمرزشکنی جنسی در جامعه و ادبیات همواره با مقاومت، حمله و برچسبزنی قشرهای جزماندیش روبرو شده است. فروغ فرخزاد در اواخر دههی ۱۳۴۰، از آنجا که از جمله از شکوفایی "گل سرخ" در بدن خود سخن گفت و به ارتکاب "گناهی لذتبخش" اعتراف کرد، "دیوانهای بدنام" خوانده شد.
"گناه" فروغ در محدودهی بیخطر و بیضرر نثار نگاهی عاشقانه و زیباییشناسانه به تن و شرح شکوفایی حسها و میلهای اسرارآمیز آن میگنجید که در هالهای از نمادها و نشانهها برای نخستین بار از سوی یک زن شاعر مطرح میشد.
گسترهی نثر و شعر فارسی پیش از آن با ادبیات تنکامهگرا، زیباییشناسی جسم و جنسیت از "دیدگاهی مردانه" بیگانه نبود. واکنش دشمنانه و نابودکنندهی جامعهی روشنفکری آن دوران که تخریب شخصیت فروغ را هدف داشت، از آن رو که این مقولهها این بار از زبان یک شاعر زن مطرح میشد، فاجعهبرانگیز بود.
امروزه، از دولتی سر اشاعهی سانسور اسلامی در همهی زمینهها، هنرمندان زن و مرد هر دو از پرداختن به چنین موضوعهایی ممنوع شدهاند. واژههایی مانند عشق، سکس، زندگی مشترک آزاد، هر چند بیش از پیش در زندگی روزمرهی درونمرزیها مطرح است، از گسترهی ادبیات، تبعید شده است. ادبیات تبعید و مهاجرت، از اینرو، در برونمرز به تنهایی در پی کشف حد و مرزهای این پهنهی پر راز و رمز همت گماشته است.
آغاز راه
ادبیات دیاسپورای ایرانی [diaspora به معنای "جوامع دور از وطن"] در سالهای واپسین دههی ۱۹۸۰، در کنار دستمایههایی چون گریز از ایران، گسستن از باورهای گذشته، فروپاشی هویتی، جستجوی شناسههای زیستی و مسائلی از این دست که بیشتر رنگی سیاسی داشت، با تاکید بیشتری به موضوعهایی نظیر عشق، جنسیت و زنانگی هم پرداخت و گاه آن را به عنوان درونمایهی اصلی اثر، به کانون کشف و شهود شخصی بدل کرد.
بهروز شیدا، منتقد و پژوهشگر ادبی ساکن سوئد، که تولیدات ادبی برونمرز را نه بر مبنای موضوع، بلکه بر پایهی دوران ردهبندی میکند، این مقولات را متعلق به "دوران سوم" میداند. او این مرحله را "دورانِ تعمق هستیشناسانه" میخواند: «موضوعهای عمدهی ادبیات خارج از کشور در این دوران را شاید بتوان چنین شماره کرد: جستوجوی ریشههای سرگردانیی نوع انسان، رقابت، تنهایی، مرگ، مدرن، سنت، چپ، راست، تنهایی، زنانهگی، مردانهگی.»
تاثیر فرهنگ "بیگانه"
در بازتاباندن ادبی موضوعهایی که در برونمرز به مرزشکنی جنسی انجامیده، تاثیرپذیرى از فرهنگ کشور "میزبان" بیشک نقش مهمی بازی کرده است. آزادی بیان و تصویر و نیز دیگر آزادیهایی که در غرب دستکم در گسترهی هنری تضمین شده است و تنها برای حمایت از حقوق کودکان و نوجوانان محدود میشود، به نویسندهی مهاجر ایرانی نیز امکان داده است، خود را از بند باید ونبایدهای ذهنی و زبانی برهاند و از خواستها و نیازهای جنسی خود سخن گوید.
این گروه از دستبهقلمان بر این باور است که از جمله به واسطهی طرح جلوههای گوناگون امیال جنسی و کنکاش در شورِ تنکامگی، به هویت کامل انسانی خود دست مییابد و تصویری تمام و کمال از "من" خود ارائه میدهد. برخی از نویسندگان، شناخت این "من" را لازمهی ارتباطگیری با "دیگری" میدانند و معتقدند که فرد تبعیدی، بدون کشف هویت فردی و جنسی خود، از برقراری رابطه با جامعه هم ناتوان میماند.
حسین نوشآذر، نویسندهی ساکن فرانسه، در این باره میگوید: «انسان تبعیدی، از نظر اجتماعی در قدمهای نخست احساس درماندگی میکند. درماندگی اجتماعی با ناتوانی در سکس و ارتباطپذیری بستگیهایی دارد. این "درگیری" در ادبیات، گاهی به شکل ماجراهای رختخوابی و از آغوشی به آغوشی دیگر پناه بردن و در مورد زنان، مثلاً در برخی از اشعار به شکل برهنگی در زبان نمود پیدا میکند. من الان که به داستانهای بیست سال قبلم نگاه میکنم با خودم میگویم، این آدمها چقدر پرتنش هستند و چقدر نیازمند رابطه بودهاند و چقدر تلاش میکنند که با به مزایده گذاشتن تنشان این رابطه را به دست بیاورند. نمیدانم تا چه حد این تنشها عمومیت داشته است. من اما آن را شخصاً در زندگیام به عنوان یک انسان دورافتاده و تبعیدی تجربه کردهام و در داستانهای دورهی نخست زندگی ادبیام هم بازتابش را میبینم. اینکه تا چه حد این آزادیها، فاشگوییها و حریمشکنیها به خودیابی انجامیده، البته بحث دیگریست.»
ویژگی زبانی آثار زنان نویسنده
در این میان برخی از نویسندگان زن، تنها به پرداختن به تن و نوشتن "شرح ماجراهای جنسی" خود بسنده نکردهاند. این گروه همزمان علیه آداب و سنتهای دیرپای پدرسالارانه نیز شوریدهاند و قوانین، قراردادها و ارزشهای اخلاقی حاکم بر جامعه را به چالش کشیدهاند. بیپروایی در بکارگیری زبانی برهنه که شور و میل جنسی را به تصویر میکشد، از ویژگیهای برخی از آثار این نویسندگان است.
از دیدگاه این قلمبدستان، باید بیتصنع و با هشیاری مرزشکنی کرد؛ استفاده از زبانی گستاخ و برهنه، خود "نوعی شورش است علیه زبان ریا". در این میان کم نیست شمار آثاری که با هدف "شورش" و نشاندادن بیریایی، به تکرار و احیای زبان روسپیخانهای و "کافنگاری" در ادبیات پرداختهاند. در این گونه آثار حتی کانون درک و حس از مغز و قلب به "مرکز تن" منتقل شده است.
توجه به بدن و "اعضای حساس" آن، طرح احساسات درونی چون شرح تمناها، توصیف تن معشوق (مرد، زن)، محرومیتهای جنسی، رابطهی آزاد جنسی، عشق، خیانت و تاثیر آن بر روابط زناشویی، از جمله دستمایههای بارز ادبیات زنانهی مهاجرت و تبعید است.
کل این ادبیات ولی یک هدف را دنبال میکند که عزت گوشهگیر، نویسنده و نمایشنامهنویس ساکن شیکاگو، آن را اینگونه توضیح میدهد: «نگاه من به اروتیسم، توجه به آن نیروی زندگیبخش در هستی است که در بسیاری از فرهنگها به شکل تابو درآمده است. یعنی رابطهی غریزی و جسمانی انسان که متکی است بر یک نیروی پرجنبش توفندهی اسرارآمیز خالص و خام، و متکی بر عشق و معنویتی که متکی است بر آزادی و زیبایی شناسی هنری.»
دویچه وله برای آشنایی بیشتر با بازتاب عشق و سکس و تنانگی با اسد سیف، کارشناس ادبی ساکن آلمان، گفتوگو کردهاست:
دویچهوله: بازتاب انقلاب جنسی نوین در ادبیات اغلب کشورهای اروپایی (مثلا در آلمان) در اواخر سالهای دههی ۱۹۶۰ میلادی، با جنبشی همراه بود که روابط سیاسی و اجتماعی این کشورها را هم بهکلی دگرگون کرد. طرح عشق و سکس در "ادبیات تبعید" ایران اما یک گرایش فاقد این زمینهی اجتماعی بود و بیشتر از تاثیر زندگی در برونمرز ناشی میشد. این "بیزمینهگی" چه نقشی در روند شکلگیری ادبیات عاشقانه و گسترش آن در خارج داشت؟
اسد سیف: آزادی و دمکراسی چیزی است که با تجربه در رابطه است. در فکر میتوان دمکرات بود، اما در رفتار است که باید آن را نشان داد. آنچه در دههی شصت در غرب اتفاق افتاد، پیشزمینهای داشت که نباید از نظر دور نگاه داشته شود. غرب در این سالها هم در عرصه ادبیات و هم در عرصههای دانش و فن تجربهای گرانبار از دوران رنسانس را با خود به همراه داشت. این تجربهها در انقلاب صنعتی، اجتماعی، جنبشهای فرهنگی و هنری، دو جنگ جهانی و دهها حادثه دیگر بارور شدند. انقلاب جنسی را باید در چنین روندی پی گرفت. جوانان در این سالها نمیخواستند به سان نسل گذشته عشق بورزند و در سیاست مداخله کنند. آنان جهانی دیگر میخواستند. عصیان حق آنان بود. از دریچهی امروز که به شورش آنان نگریسته شود، در نقد به آن، نمیتوان دستآوردهای آن را نادیده گرفت.
در ایران اما ما نه تنها از چنین تجربههایی دور بودیم، بلکه انقلاب سال ۵۷ جامعه را به حداقل صد سال عقبتر کشاند. به یاد داشته باشیم که ما جز دورهای کوتاه در زمان حکومت دکتر مصدق هیچگاه دمکراسی و آزادی را تجربه نکردیم. ما از جامعهای میآییم که تنها نمادهای دنیای مدرن در آن دیده میشوند. در این سالها فکر مدرن راه ورود به کشور نداشت. شاهراهها در کنار آسمانخراشها احداث شدند، اتوموبیل و هواپیما وارد کشور شد، کارخانهها آغاز به کار کردند، مدارس نوین جایگزین مکتبخانه شد، دولت و مجلس بنیان گرفتند و حتا احزابی نیز ساخته شدند، ولی آزادی و دمکراسی همیشه ممنوع بود.
با این پرسش باز میگردم به ادبیات؛ آیا ادبیات مدرن میتواند بدون آزادی اندیشه و بیان آفریده شود؟ میدانیم که جانمایهی داستان و شعر مدرن همانا فردیتِ آزاد انسان است. تا فردیت انسان آزاد نباشد، شخصیتها در داستان نمیتوانند جان بگیرند. در "صد سال داستاننویسی" ما هیچگاه فردیت شخصیتهای داستانی، همچون شخصیت خالقان آنها آزاد نبود. برای همین ما همیشه در داستاننویسی ایران "تیپ" داشتهایم، افرادی کلیشهای که یا در لشگر خوبها جای میگرفتند یا در شمار بدها نماد زشتیها بودند. در این راستا نباید زحمتهای چند نویسنده را در خلق آثاری ماندنی به حساب جامعه نوشت.
و اما عشق که خود را سراسر در فردیت نشان میدهد، چگونه میتواند در تن این آثار جایی بیابد. طبیعیست که ما صاحب ادبیات عاشقانهای غنی در تاریخ هستیم ولی در گذر به جامعه نو این عشق توان تحول و باروری نیافت. اخلاق حاکم بر جامعه آن را بر نمیتافت. به طور کلی جامعه ما با مفهوم عشق، آنسان که در غرب پذیرفته شده بود، بیگانه بوده و هست.
نویسندگان تبعیدی ما در چنین موقعیتی به دنیایی پرتاب شدند که چند صد سال فکری از جامعهی ما جلوتر بود. در نگاه به این جامعه، در آموزش و تجربه در آن است که ادبیات تبعید ما میبایست شکل میگرفت، ادبیاتی که ریشه در زادبوم داشت و هستی در غرب. ادبیات تبعید در فاصله این دو دنیا خلق میشود. چگونگی آن اما با جهان دانایی و آگاهی خالق آن در رابطه است.
عشق و سکس در "ادبیات تبعید"، جلوهها و تعریفهای گوناگون دارد که اغلب در رفتار یا از زبان شخصیت اصلی اثر بیان میشود. مثلا برای یکی از این شخصیتها که دست به قلم هم هست، دیدن "معشوق" در حال اتوکشیدن لباس و خدمت به او، الهامبخش نوشتن میشود و به این خاطر عشقش به اصطلاح گل میکند و دیگری چون میتواند عادت فحاشی مزمن خود را کنار بگذارد، نتیجه میگیرد که به دام عشق افتاده است. آیا در ادبیات برونمرز میتوان شناسههای مشترکی برای این جلوهها و تعریفها مشخص کرد؟
سایه هر درختی با بزرگی آن درخت در رابطه است. نمیتوان و نباید از نویسندگان ما، یعنی کسانی که بیش از صد سال تجربه داستاننویسی ندارند، آنهم در سرزمینی خفقانزده، انتظار داشت، رمانی جهانی بیافرینند. اگر قول میلان کوندرا را بپذیریم و "دن کیشوت" را نخستین رمان جهان محسوب داریم، میبینیم که غرب تجربهای چهارصد ساله در این عرصه پشتسر دارد.
در تجربه است که ما در سکونتگاه جدیدِ خود "عشق" را میبینیم، اینکه نسبت به آن آگاه میشویم یا نه، به فرد بر میگردد. نمیتوان از نویسندهای که هنوز چون نسل پیشین خود میاندیشد، انتظار داشت، همه هستی معشوق را در آن عضو کوچک نبیند که "ناموس"اش مینامند و میدانند. عاشقانههای چنین نویسندهای به حتم سر از "پورنو" در میآورد. آن کس هم که نتواند این دنیای نو را ببیند و هضم کند، طبیعیست پرخاشگری آغاز کند، زیرا پرخاشگری واکنشی است به این فاصله، و به این تفاوت که میبینیم و در ناآگاهی خویش از درک آن عاجزیم.
به نظرم، به طور کلی نمیتوان در این عرصه "شناسههای مشترکی برای این جلوهها" یافت، همانطور که نمیتوان مفاهیم و محتوای ادبیات تبعید معاصر ما را از نظر تاریخی، زمانمند کرد. نویسندهها رشد میکنند، میبالند و بهتر مینویسند. در این میان عدهای از رشد باز میمانند و چه بسا از نوشتن فاصله میگیرند.
گذشته از آن، رمان و داستان شرح موقعیتی ویژه است، شکل عام ندارد و نمیتوان آن را تعمیم داد و اینجاست که از فلسفه متمایز میشود. فلسفه میکوشد از موقعیتهای ویژه به نتیجهای عام دست یابد، چیزی که در رمان دیده نمیشود.
کامجویی، حسد، خشونت، انتقام، "خیانت"، عدم وفاداری، قبول مسئولیت یا رد آن ... مفاهیمی هستند که در ادبیات غرب در رابطه با عشق، سکس و زندگی مشترک آزاد در چارچوبی مدرن مطرح شدهاند. برخورد نویسندگان ما در این زمینهها چیست؟ آیا فرهنگ و دیدگاههای سنتی حاکم بر روابط جامعهی ایرانی را برجسته میکنند یا با دیدی انتقادی با آنها روبرو میشوند؟
مفاهیم مورد بحث، همانطور که در پرسش نیز آمدهاند، در ادبیات معاصر غرب "در چارچوبی مدرن" مطرح شدهاند و بار معنایی جهان پیشامدرن را در خود ندارند. نگاه به این مفاهیم از منظری نو صورت گرفته است. خشونت و انتقام و خیانت در این آثار، آن نیستند که در ادبیات کلاسیک دیده میشوند. دیگر نه "پنهلوپه"ای پیدا می شود تا در "ادیسه"ی هومر، سالهای سال بازگشت شوهرش، "اولیس" را منتظر باشد، و نه زمانه به دانته در شاهکارش، "دوزخ"، اجازه میدهد که شمشیر به دست "جیوانی مالاتستا" بدهد تا او همسرش، "فرانچسکا" را به همراه معشوق او، یعنی "پائولو"، به خاطر یک بوسه، به اتهام "خیانت به شوهر"، بکُشد و روانه دوزخ کند. خلاف ارادهی دانته، پیکرهای را که "رودن" سالها بعد، با الهام از این داستان با نام "دروازههای جهنم" ساخته بود، در دنیای نو "بوسه" نام گرفت، نمادی شد از عشق زمینی و جسمانی و جاودان گشت.
در جهان مدرن است که "مادام بواری" و "آنا کارنینا" نمیخواهند اسیر شوهر گردند و در بند او گرفتار بمانند.
جای تأسف است که در فرهنگ مردسالار حاکم بر ایران، هنوز هم مردان همچون "رستم دستان" میتوانند بر هر شهری که فرود میآیند، برای یک شب هم که شده، به صیغه یا راههایی دیگر، "تهمینه"ای به آغوش بکشند، بی آنکه "گناه"ی مرتکب شده یا "خیانت"ی کرده باشند. هیچ تقصیری نیز متوجه آنان نخواهد بود. زن اما اگر در چنین شرایطی آزادانه تن خویش بر تنی دیگر به عشق و لذت بپیچاند، اگر کشته نشود، تازیانهها بر تناش خواهند نشاند.
ادبیات مدرن را زبانی مدرن نیاز است. مفاهیم جهان مدرن را نمیتوان با زبان پوسیده و کهن بازگفت. یکی از بزرگترین مشکلات داستاننویسان ما همین است، اینکه مجبورند با زبان متحول ناگشته فارسی، رمان و داستان بنویسند یا شعر نو بسرایند.
ادبیات غرب در جهت تابوشکنی در این زمینهها، به موضوعهایی مانند آزار جنسی، خشونت جنسی در خانواده (پدر و دختر)، سوءاستفادهی جنسی از کودکان (پدوفیلی) هم پرداخته است. در برخی از آثار نویسندگان ایرانی، این تابوشکنیها هم دیده میشود (مثل سوءاستفادهی جنسی پدر از دختر در "میهن شیشهای"، یا مقولهی پدوفیلی در "مواظب مردها باش، پسرم...") این جلوهها در ادبیات معاصر دیاسپورا به چه شکلی مطرح میشود؟
در ادامهی سخنان پیشین، پیشرفت ما به ویژه در ادبیات تبعید، امیدوارکننده هستند. به دو نمونه اشاره کردید، میتوان آن را ادامه داد؛ در رمان "بیگانهای در من" اثر شکوه میرزادگی، شخصیت زن داستان میکوشد هویت زنانهی خویش را در میان آتش و خون انقلاب و خشونت حاکم بر کشور، بازشناسد. آذر، شخصیت رمان "گسل" اثر ساسان قهرمان، خود را از بند شوهر و خانواده میرهاند و میکوشد آنسان زندگی کند که خود دوست میدارد. خود را صاحب تن خویش میداند و میخواهد برای لذت تن، تصمیمگیرنده هماو باشد.
در "قفس طوطی جهانخانم" اثر نسیم خاکسار دختری را میبینیم که در میان خشونتهای حاکم، به ارادهی خویش همسر زندگی خود را انتخاب میکند و حتی "خطبهی عقد" را نیز خودش میخواند. مریم، شخصیت رمان "دور از خانه" اثر مهری یلفانی، در نجات باقیماندهی عمر، اراده پدر و شوهر را کنار میزند، آن راهی را در زندگی بر میگزیند که خود دوست میداشته است.
نرگس، شخصیت داستان "قارچهای روی سینه مادر" اثر عزتالسادات گوشهگیر، فکر میکند "زن بودن" را از او دزدیدهاند. او میکوشد خود را از خشونت حاکم بر زندگی زناشویی برهاند، ارادهی شوهر را پس میزند و به رهایی و هویتِ شخصی میرسد. این نویسنده در مجموعه داستان "آن زن، آن اتاق کوچک عشق" از حسهای جنسی زن مینویسد، از آزارهای جنسی شوهر میگوید، تابوها را میشکند و از مرزهای خوسانسوری میگذرد تا از عشق و لذت بنویسد.
فهیمه فرسایی در داستان "کالبدشکافی یک عشق تاریک" دنیای بزرگتری را کشف میکند، دنیایی که میتوان در آن در کمال صلح و آرامش با دادن شاخهای رُز سفید به همسر، از او جدا شد و به یک زندگی زناشویی نقطه پایان گذاشت و از "سنگینی کشندهی یک عشق ناممکن" نجات یافت.
در داستان "عاشیق" اثر مرضیه ستوده، زن در برابر خشونت شوهر قد علم میکند و سرانجام او را از خانه بیرون میاندازد. زن در "بریدههای نور" اثر مهرنوش مزارعی، به تابوی "خودارضایی" نزدیک میشود و نوری دیگر بر زندگی خویش میتاباند.
شهرنوش پارسیپور برای نخستینبار در داستانهای فارسی از تابوی "بکارت" مینویسد، شرّی که هنوز در ایران مرگآفرین است. شهلا شفیق در "سوگ" عشق را با ماتم و سوگ در میآمیزد تا شخصیت زن داستان، عشق مادری خویش به دختری را که دیگر زنده نیست، در تنکامی با مردی بجوید که قلب دختر اکنون در بدن او میتپد. شخصیت زن داستان "سفر" اثر نجمه موسوی در جستجوی گذشته، به عشق دوران جوانی و لذتهایی میرسد که زندگی را سرشار میکردند.
در پسِ همه این داستانها آزارهای جنسی و جسمی، اجتماعی و خانوادگی را میتوان به خوبی بازیافت.
چندی است که موضوع همجنسگرایی به ادبیات هم راه یافته است. ("پسران عشق" از قاضی ربیحاوی و داستانهای کوتاهی که در اینترنت منتشر میشوند.) آیا تفاوتی میان عشق میان دو همجنس و دو ناهمجنس در ادبیات دیاسپورا وجود دارد؟ چه شناسههایی برای این دو گونه عشق مطرح میشود؟
جامعه تبعیدی ما ابتدا اگرچه به سختی ولی سرانجام پذیرفت که صفت "مرض" را از پدیدهی همجنسگرایی حذف کند. همجنسگرایان ایرانی نیز در این فضای آزاد، واقعیت جنسی خویش را آشکار داشتند. شهامت آنان در شکستن تابوها قابل ستایش است. همآنان بودند که نخستین نشریههای فارسی زبان همجنسگرایان را انتشار دادند. این فضا به خلق ادبیات همجنسگرایانه کمک کرد.
البته نباید تأثیر ترجمهی آثاری را که در عرصه "سکسوآلیته" و "سکسولوژی" در این سالها به فارسی منتشر شده، و همچنین جنبش جهانی همجنسگرایان را در دستیابی به حقوق شهروندی خویش، نادیده گرفت.
تا آنجا که من به یاد دارم، در کنار آثاری که در نشریات همجنسگرایان ایرانی انتشار یافت، نخستین بار در رمان "تابستان تلخ" اثر رضا علامهزاده، صحنهای کوتاه از این رفتار آورده شده است. داستان "مردی در حاشیه" اثر شهرام رحیمیان نیز تراژدی یک عشق همجنسگرایانه است در ایران. مردی در این داستان که ناظم مدرسه است در تطابق هستی جنسی خویش با جامعه در میماند. در داستان "زنی برای کشتن و دوست داشتن" از همین نویسنده، دو زن عاشق هم میشوند و رفتاری همجنسگرایانه دارند. در رمان "سایهها" اثر منظر حسینی نیز یکی از شخصیتها زنی "دوجنسگرا" است و آگاه به زندگی جنسی خویش.
"پسران عشق" از قاضی ربیحاوی فکر میکنم نخستین رمان ایرانی باشد که بر عشقی همجنسگرایانه استوار است.
تفاوت میان عشقهای همجنسگرایانه و غیرهمجنسگرایانه در ادبیات موجود بیشتر نه در رابطه زوجها با یکدیگر، بلکه پیوندشان با اجتماع خود را مینمایاند. جامعه ما همجنسگرایان را برنمیتابد. رسوبات اخلاق سنتی نوعی فشار را بر آنان روا میدارد که گاه به فاجعه میانجامد.
روابط همجنسگرایانه در ادبیات پیشامدرن ایران رابطهای یکجانبه بود که میتوان آن را با "بچهبازی"، "شاهدبازی" و "امردبازی" تعریف کرد. امیران و پادشاهان نیز بسیار مواقع، در تنوعطلبیهای خویش سراغ همجنس رفتهاند، چنانچه در "قابوسنامه" عنصرالمعالی کیکاوسبن وشمگیر به پسر خود گیلانشاه توصیه می کند: «از غلامان و زنان میل خویش به یک جنس مدار تا از هر دو بهرهور باشی ... تابستان میل به غلامان و زمستان میل به زنان کن.» شاید جالب باشد ذکر این نکته که سانسورچیان جمهوری اسلامی در بازچاپ این اثر تمامی "باب پانزدهم" آن را که "اندر تمتع کردن و ترتیب آن" نام دارد، از کتاب حذف کردهاند.
بهطور کلی به نظر میرسد که مردان نویسنده در این رابطهها اغلب به شرح دنیای بیرونی ـ عینی و نویسندگان زن به دنیای درون شخصیتهای داستانهای خود نقب میزنند (البته اگر استثناهایی مثل مجید رمان "عارفی در پاریس" یا زنهای بینام داستانهای کوتاه مهرنوش مزارعی را کنار بگذاریم). این تفاوت دید و پرداخت از کجا سرچشمه میگیرد؟
می دانیم که در تمایز پورنوگرافی با اروتیسم، اولی را در شرح، نمایش یا توصیف رفتار ظاهری عشقورزی و عمل جنسی، و دومی را در معنویت بخشیدن به عشق و خواهشهای تن، یعنی پیوند درون و بیرون انسان در لذت جنسی، بیان میدارند. اروتیسم با آگاهی و خودآگاهی فرد در رابطه است، حاصل جامعهای است که زن و مرد در آن برابرند، در آزادی زندگی میکنند، به هم وابسته نیستند و فردیت یکدیگر را به رسمیت میشناسند؛ چیزی که در فرآوردههای پورنوگرافی نمیبینیم.
با پذیرش این تعریف و تکیه بر سئوال، با نگاه به آثار آفریده شده، کم و بیش به همان نتیجهای میرسیم که در پرسش آمده. علت به نظر من شاید در رسوب فرهنگ مردسالاری است که در ضمیر ما مردان نهفته شده. این را نیز باید در نظر داشت که در "کالا" کردن "جنس" برای "بازار" در جهان سرمایهداری معاصر نیز همین موضوع تبلیغ میشود، چیزی که به درستی حساسیت فمینیستها را نیز برانگیخته است.
با نگاه به "دنیای مجازی" در پیگیری این موضوع میتوان به خوبی دریافت که تولیدات پورنو در این عرصه در بیشترین اندازه خویش، از آن مردان است. زن "پورنونگار" اندک است.
در یک نگاه کلی، اگر رفتار جنسی را در ادبیاتی که مردان آفریدهاند بررسی کنیم، میبینیم که "غرور مردانه" در آن نقش اساسی دارد. بستر بر سلطهی مردانه استوار است، مردان حاکم بر بسترند و زن اسیر ارادهی مرد است. این رفتار چه بسا در بعضی از آثاری که زنان آفریدهاند نیز دیده میشود. پنداری زن هنوز نپذیرفته که میتواند نقشی فعال و تعیینکننده در رفتار جنسی داشته باشد.
میدانیم که تن در این عرصه به "سوژه" تبدیل میشود. و به این موضوع نیز آگاه هستیم که اسلام بر تن بنا گشته و تن انسان، خلاف مسحیت، نقشی بنیادی در این دین دارد. به روایتی دیگر تن، به ویژه تن زن، در اسلام "سوژه" است.
تن و اخلاق مذهبی یا سنتی در رمانهای غرب، جایگاه ویژهای دارد. تن زن و جامعه در ادبیات فمینیستی یا تن دو همجنسگرا در ادبیات همجنسگرایانه در غرب موضوع تازهای نیست. در ادبیات ما چنین چیزی غایب است.
رمان "ناتنی" اثر مهدی خلجی شاید در شمار نخستین آثاری باشد که موضوع آن تن است. در این رمان تن انسان را میبینیم که در اخلاق نظام مذهبی گرفتار آمده است. در این رمان "تن" در برابر "ناتن" قرار میگیرد. شخصیت اصلی داستان آیتاللهزاده است، خود نیز زمانی طلبه بوده. او ذهنی وسوسهگر و شیطانی دارد، زیرا به تن زن میاندیشد، زنی که در جامعهی او فقط یک سوژه جنسیست یا حداکثر مادر و خانهدار. ذهن پرسشگر این شخص او را به دنیای دیگری میکشاند. در این رمان از تنهایی صحبت می شود که نظام ایدئولوژیکِ حاکم را بر نمیتابند، و رژیم موفق به تسخیر آنها نمیشود.
در ادبیات معاصر با موضوعهای عشق و سکس ... اغلب از قراردادهای اجتماعی و موازین سنتی انتقاد میشود. (بر خلاف طرح عشق در ادبیات کلاسیک که بهانهای برای شکایت از جفای معشوق و بازگویی درد هجران و ... بود.) آیا تفاوتی میان طرح این چرخش نگرش، در داستان کوتاه و رمان دیده میشود؟
از آن زمان که فروید چشم جهان را بر واقعیتِ فعالیتهای جنسی بشر و تأثیر آن بر اجتماع گشود، زمان درازی نمیگذرد، ولی همین دوران باعث شد تا موضوع جنسیت به بحثی دامنهدار بدل شود. سیمون دوبوار آن را در فرهنگ بشری کاوید، ویلهلم رایش با تأثیر از فروید به بررسی سرکوب آن در جامعه پرداخت. میشل فوکو آن را در رابطه با قدرت قرار داد و فمینیستها بیوقفه همچنان برای آزادی و برابری زن و مرد و رهایی تن از سوژهی جنسی مبارزه میکنند. ادبیات در این روند با تأثیر از آن، جهانی دیگر خلق کرده و میکند، جهانی که دادههای حقیقی و واقعی زندگی را با دنیای خیال در میآمیزد تا واقعیتی دیگر، واقعیت داستان، را بیافریند.
ـ دنیای مجازی و شبکههای اجتماعی، چه نقشی در گسترش و پخش این گونه ادبیات بازی میکنند؟
دنیای مجازی از یکسو تابوشکنی میکند، امکانی فراهم میآورد تا ذهنهای سرکوبگشته بر زبان جاری گردند. در این راه اما معیارها چه بسا درهم میریزند. گاه ادبیات متعالیه در کنار ادبیات سرگرمی قرار میگیرد و گاه نیز ادبیات اروتیک در کنار ادبیات پورنو. با اینهمه به نظرم بودن آن به از نبودن آن است. در شرایط امروز ایران فکر میکنم گاه (با تأکید بر گاه) پورنو هم در تابوشکنیهای خویش در برابر قداست اخلاق مذهبی حاکم میتواند خصلت رهاییبخش داشته باشد، یعنی همان خصلتی را که ادبیات و هنر دارند.