حقوق زن در ایران: یک قرن ایستایی و پویایی
۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعهامام جماعت مسجد عبدالعظیم در زمان تاسیس "مدرسه دوشیزگان" در تهران گفته بود که کلمه دوشیزه شهوتانگیز است، وای بر ملتی که مدرسه دوشیزگان داشته باشد...
این مدرسه که در سال ۱۲۸۱شمسی بنا شد، سرانجام در سکوت مشروطهخواهان و با تلاش سنتگرایان و دینپرستان تعطیل شد. یکی از شروط بازگشایی دوباره مدرسه آن بود که نام "دوشیزه" از تابلوی آن برداشته شود!
وضعیت آموزشی، حقوقی و فرهنگی زنان از آن زمان تاکنون تغییرات زیادی داشته است. برخی از این دگرگونیها، مانند حق تحصیل یا حضور در پهنه اجتماع و اقتصاد، سیری ماهوی و صعودی داشتهاند. اما باورها، تعبیرها و تعریفهای سنتی از زن همچنان در افکار عمومی جامعه جای دارند و سیاستهای کلان دولتی نیز با تبلیغات، الگوسازی یا لوایح قانونی، نقشی انکارناپذیر در بازتولید و تحمیل نقشهای سنتی برای زنان ایفا میکنند.
دکتر شهلا اعزازی، استاد دانشگاه و پژوهشگر دررشتههای جامعهشناسی و مطالعات زنان، در گفتوگو با دویچهوله تاکید میکند که دوگانگی سنت و مدرنیته در مناسبات اجتماعی و حقوقی موجب شده که بخشی از خواستهای زنان ایران همان خواستهای آغاز مشروطیت و مطالبات یکصد سال پیش باشند.
دویچهوله: ما در مرور تاریخ میبینیم که بحث حقوق زنان از اوان مشروطه آغاز میشود و نمایندگی آن را هم شاهزادگان قاجار یا دختران خانوادههای اشراف بر عهده دارند. الان پژوهشی وجود دارد که نشان دهد مطالبات زنان را چه گروه خاصی نمایندگی میکند؟
شهلا اعزازی: در دوران مورد اشاره شما، قشر بالای جامعه تحصیلکرده بودند و مزایایی برای خود داشتند. برخی از آنها بخشی از این مزایا از جمله حق آموزش را برای عموم نیز خواستند. البته درخواستهای دیگری نیز وجود داشت که متاسفانه هنوز بعضی از آنها امروزه هم مورد تقاضای مدافعان حقوق زنان است.
در شرایط امروزه، روشنفکران هستند که پیشگام بوده و مسائل زنان را طرح کردهاند. البته این روشنفکر را باید در گیومه بهکار ببرم. از بعد فرهنگی زنان تحصیلکرده و زنان متوسط به بالا بیانگر درخواستها هستند. اما واقعیت دیگر این است که پیگیری حقوق زن توسط کسان دیگری نیز انجام میشود که در این ابعاد "روشنفکری" نمیگنجند. گروهی از زنان در زندگی عینی خود با قوانین و آداب و رسومی روبرو میشوند که اصلا با شرایط زیستن در دنیای کنونی وفق ندارد. این گروه زنان، بدون آنکه آموزشی دیده باشند، تنها به دلیل شرایط شخصی خود این مسائل را درک کرده و در قبال ناحقیها مقاومت نشان میدهند؛ دستکم اگر مقاومت اجتماعی و گروهی نکنند، مقاومت فردی میکنند.
درخواستها از طرف زنان تحصیلکرده قشر متوسط بهبالای جامعه ایران طرح شده و میشود، زیرا اینها به رسانهها دسترسی دارند و امکاناتی برای بیان خواستهای خود دارند. اما آگاه بودن به مشکلات زنان، تقریبا در میان کلیه قشرها و بر اساس تجربه وجود دارد. عمده زنان میدانند که شرایط زندگیشان آنگونه نیست که باید باشد. برخی اقدام فردی میکنند و برخی از طریق اقدامهای جمعی در صدد تغییر قوانین برمیآیند.
سوادآموزی بهعنوان پایه اولیه بیداری و آگاهی زن، هم در دوران مشروطیت و هم در آغاز حکومت پهلوی مورد توجه بوده است. اما آیا دیپلمگرفتن و لیسانسیه شدن زنان ما، نقش قاطع و برگشتناپذیری در رشد اجتماعی و فکری آنان داشته؟ ما میبینیم که بسیاری دختران درسخوانده به حقوق خود واقف نیستند و حتی از حقوق موجود نیز دفاع نمیکنند.
واقعیت این است که ضرورت ندارد که همه مردم فرمهای حقوقی را بدانند و بشناسند. در جامعه ایران، اگر به دختران ما آموخته نشود که کمبودهای حقوقیشان چیست، خودشان به سراغ کتابهای قانون نمیروند. تازه من از دختران دانشجو صحبت میکنم، وگرنه در دبیرستان که اصلا چنین درکی را ندارند.
در جامعه ایران دختران ما به تجربه و در زندگی متوجه این مشکلات و متوجه نقص در حقوق خود میشوند. آنها نه تنها آموزش نمیبینند، بلکه در رسانهها دایما تبلیغ میکنند که بینهایت حقوق به زنان در خانواده داده میشود. اما اینها بهمحض تشکیل خانواده، میبینند که مشکلات زیادی از نظر حقوقی هست. در بهترین حالت، این دختران با ابتکارهایی مثل مهریه بالا، حقوق فردی خود را تضمین میکنند.
من حرف شما را تصدیق میکنم که بسیاری زنان آن آگاهی واعتماد به خود را ندارند. وقتی به بعضی زنان میگوییم حق طلاق داشته باشید، همان صحبتهای کلیشهای را طرح میکنند که زن احساساتی است و اگر این حق را داشته باشد، فورا تصمیم میگیرد؛ این یک تلقین است.
اما من که با قشر جوان دانشجو سر و کار دارم، میبینم که دیگر این تلقینها اثر ندارند. در این ده سال اخیر به جرات میتوانم بگویم که در نوع آگاهی دختران و پسران ما تغییر ایجاد شده است. دختران اعتماد بهنفس بیشتری پیدا کردهاند و از کمبود حقوق ناراحتند.
اما آیا این توجه و تغییر فراگیر است؟ یعنی خارج از پایتخت و شهرهای بزرگ ایران هم دیده میشود؟
نه، همه جا تهران نیست. ما در شهرستانها مواردی داریم که نه تنها اصلا بحث حقوق در کار نیست، بلکه دخترها از کوچکترین تحرک، تفکر و هر فعالیتی که فکرش را بکنید، بهدور هستند و در مورد آنها تنها نمیتوانیم روی سواد مدرسهای با همه مشکلات آموزش مدرسهای تاکید کنیم و بگوییم که حالا که آموزش دیدهاند، میتوانند درک بهتری از زندگی و حقوق خود داشته باشند.
دروس مدرسه باید به نوعی باشد که شما را آماده زندگی در جامعه معاصر بکند. من نه تنها در مسایل زنان یا حقوق، بلکه روی متون کتابهای درسی صحبت دارم که تنها کاری که نمیکنند این است که فرد را با خلاقیت، با اعتماد به نفس و با قدرت تصمیمگیری به جامعه تحویل دهند. در نتیجه انتظار درستی نیست که بگوییم چون درس خواندهاند، حتما حقوق خود را میخواهند.
حال که صحبت به اینجا کشید، شما فکر میکنید همان گروههای پیشرو و "روشنفکر" جامعه ایران چه درکی از برابری زن و مرد دارند؟ مثلا در غرب این برابری، کار و کوشش مشترک، مساوات در برابر قانون، مسئولیتهای اجتماعی و اقتصادی مشترک را صرفنظر از نتایج آن در بر میگیرد.
باید تاحدودی موافقت کنم با شما که شواهدی در جامعه ما از درک ناقص در این زمینه هست. مفهومی را که شما درباره مسئولیت و حق میگویید، در جامعه ایران نیست و دلیل آن هم تضادهای بین سنت و مدرنیته است. من و همکارانم در پژوهشهای مربوط به همسرگزینی و روابط زندگی دیدیم که دختران و پسران ما درگیر دو نوع هنجار و ارزش موجود در جامعه هستند. یکی ارزشهای مدرن است که تمام این مسائل دوشادوش هم بودن، همفکر بودن و کار کردن و غیره را در بر میگیرد، اما شرایط سنتی همچنان خود را تحمیل میکنند.
دختران ما میخواهند کار کنند، فعال و همقدم همسر خود باشند، اما جامعه فاقد آن نهادهای مدرن جوامع دمکراتیک است. در نتیجه بهطور فردی اقدام به گرفتن حق خود میکنند. مثلا در اول ازدواج مهریهی بالا میگذارند که اگر کار روزی به طلاق کشید، سرمایه یا پشتوانهای داشته باشند.
آمار بیکاری در ایران در میان زنان بیشتر است و این آمار در میان دختران تحصیلکرده به مراتب بالاتر میرود. این نشان میدهد که این جامعه به نوعی شکل گرفته که از استخدام دختران با تحصیلات بالا جلوگیری میکند.
آن نهادهایی که در جوامع دمکراتیک روابط افراد و زن و مرد را سامان میدهد، در ایران نیست و در نتیجه مردم مجبورند با وجودیکه فکر و عقیده نو دارند، بهدلیل کمبود سازمانهای حمایتکننده، به سنتها رو بیاورند.
این دوگانگی، یعنی گردش بین راهکارهای سنتی و رفتارهای مدرن، خودش مسئلهساز است. در عینحال باید گفت، وقتی مشکلات قانونی کنونی را با درست کردن قوانین غلط دیگر مانند چند همسری و صیغه دامن میزنند، این اساسا برابری زن و مرد را به قهقرا میبرد. در این شرایط نمیتوان انتظار داشت که درک جامعه از برابری زن و مرد تعمیق یابد.
در سال ۱۳۰۶، حضور زنان در سالنهای تئاتر و سینما ممنوع بوده و گروهی کوشیدهاند این مشکل را با کمک عرف و قوانین وقت رفع کنند. اینک ما در آستانه سال ۱۳۹۰ با ممنوعیت حضور زنان در ورزشگاهها یا سینماهایی که مسابقه فوتبال را نشان میدهند یا با ممنوعیت قلیان کشیدن زنان در کافهها روبرو هستیم. مشابهتها در چیست؟ چرا پس از ۸۵ سال ما در مواردی در همان نقطه صفر هستیم؟
این همان بحثی بود که من اول صحبت کردم و گفتم که زنان دوره مشروطه، تنها به بخشی از خواستهای خود رسیدند. توجه کنید که آموزش روزگاری کفر بود اما الان عادی شده است. همزمان میبینیم که بسیاری مفاهیم آن دوران همچنان مطرح است. آنچه شما مثال زدید، نمونههای آشکار است، اما بسیاری رفتارهای منسوخ شده در مناسبات زن و مرد در جامعه ما دوباره رواج پیدا کردهاند. مثلا قتلهای ناموسی تنها در بخشهایی از ایران دیده میشد که آن هم در حال فروکش بود، اما الان میبینیم این پدیده در تهران و شهرهای بزرگ ایران نیز رایج شده و روز بهروز بیشتر میشود.
آدم فکرش را که میکند، میبیند در هشتاد سال پیش خود جامعه هم عقب بوده و عملا مقاومت افکار عمومی کمکی برای جلوگیری از پیشرفت اجتماعی زنان محسوب میشده است. اما الان بهنظر میرسد که افکار عمومی جلوست و مدیریت کلان حکومتی نبض این سنتگرایی و عقبگردها را در دست دارد. فکر میکنید بالاخره زور چه کس در این میان میچربد؟
طبیعتا زور آن کس که منابع قدرت را در اختیار دارد بیشتر است. اما اینطور هم نیست که مردم اصلا نتوانند کاری بکنند. مشکل عمده در همان تضاد میان سنت و جامعه مدرن است. تهران از نظر شهرنشینی، وسعت، تکنولوژی موجود و ظواهر موجود، مدرن است. از نظر تفکری، جامعه ما بسیاری از مفاهیم مدرن از جمله دمکراسی یا برابری زن و مرد را پذیرفته است.
بهنظر من، جامعه ما از این مرحله عبور کرده که قانونگذاران و کسانی که قدرت دارند، چنین سدهایی مقابل زنان بگذارند. جامعه این فشارها را قبول نمیکند ولو اگر به صورت قانون هم در بیایند.
زنان ما در ماههای اول انقلاب با شعار "یا روسری یا توسری" روبرو شده و مجبور شدند برای تحصیل و کار و ادامه حضور در اجتماع، روسری سرکنند. این شعار را مردان نمایندگی یا توجیه کردند و هنوز هم بسیاری مردان شهری ایرانی بهدلیل سنتی بودن خودشان و توافق ذهنی با درجه دوم بودن زن، بهطور ضمنی با فشارهای مختلف دولتی و قانونی نسبت به زنان تفاهم نشان میدهند. آیا الان زنان ما میتوانند همین مردان را به مرزبندی با چنین سیاستهایی بکشانند؟
درآغاز انقلاب گروههایی بودند، اما در برابر موج انقلاب قدرتی نداشتند و بیشتر هم متوجه مسائل سیاسی بودند.
من حرف شما را قبول دارم. مردانی هستند که دوست دارند زنانشان در خانه بمانند. من حتی شک دارم بسیاری از افراد که در مورد دمکراسی صحبت میکنند، در مورد زنان دور و بر خود رعایت دمکراسی و حقوق انسانی را بکنند. برای بسیاری از این افراد، حوزه خصوصی و خانوادگی با حوزه عمومی فرق میکند.
اما در شرایط حاضر گمان نمیکنم که حتی این گروه مردان بتوانند چنین کاری بکنند. البته این بستگی دارد که زنان چه مقاومتی کنند. اما دیگر دوران آن که زنان در تغییرات اجتماعی به کلی نادیده گرفته و منکوب شوند، گذشته است.
مهیندخت مصباح
تحریریه: کیواندخت قهاری