جنگ قدرت، خامنهای ماند و رفسنجانی رفت
۱۳۹۵ دی ۲۲, چهارشنبهاحمد هاشم یکی از پژوهشگران حوزه مطالعات اسلامی در سال ۱۹۹۵ در کتاب خود به نام "بحران دولت ایران" به پدیده ولایت فقیه میپردازد و نهاد ولایت فقیه را به جامهای تشبیه میکند که صرفا برای آیتالله خمینی دوخته باشند و مدعی میشود که این نهاد تنها تا زمانی که او عنوان ولی فقیه را عهدهدار است، میتواند به طور کارآمد عمل کند.
احمد هاشم از تلفیق رهبری سیاسی و مرجعیت در نهاد ولایت فقیه سخن میگوید و اینکه خمینی به عنوان یک روحانی بلندپایه در نهاد ولایت فقیه هم پدیده مرجعیت را گرد آورده بود و هم رهبری سیاسی را. احمد هاشم به انتخاب خامنهای از سوی مجلس خبرگان اشاره میکند و مینویسد گرچه خامنهای برای کسب مقام ولی فقیه، آیتالله اعلام میشود، ولی از منظر مدارج دینی، روحانی بلندپایهای نیست و از همین رو بین مرجعیت و رهبری سیاسی در نهاد ولایت فقیه شکاف میافتد. به باور احمد هاشم، انتخاب خامنهای به عنوان ولی فقیه و جانشین خمینی در اثر شکافی که بین مرجعیت و رهبری سیاسی ایجاد میکند، در فرجامین نگاه منجر به تضعیف مداوم نهاد ولایت فقیه در ایران میشود.
۲۱ سال پس از انتشار این کتاب، تاریخ جمهوری اسلامی پیشبینی احمد هاشم را تایید نمیکند. خامنهای با علم به ضعف خود در حوزه مرجعیت، موفق میشود با اتکا بر قدرت نظامی، امنیتی و اقتصادی کاستیهای ناشی از فقدان مرجعیت را جبران کند و نهاد ولایت فقیه را از یک نهاد کمابیش دینیسیاسی به نهادی صرفا سیاسی بدل سازد.
ولایت فقیه و جنگ قدرت
جنگ بر سر قدرت در جمهوری اسلامی با جنبش دوم خرداد شروع نشد. جنگ قدرت از واپسین سالهای زندگی خمینی شروع شده بود. جنگ قدرتی که در آن هنگام جلوهای علنی و آشکار نداشت و همه نیروها مرعوب اصل "وحدت کلمه" شده بودند. اما پس از درگذشت خمینی اختلافات شدت و حدت گرفت و منجر به شکلگیری دستهبندیهای مختلف در درون مراکز قدرت جمهوری اسلامی شد.
خامنهای که با پشتیبانی رفسنجانی به مقام رهبری جمهوری اسلامی رسیده بود، محتاطانه سیاست تثبیت قدرت خود را شروع کرد و رفسنجانی که پس از ترور آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی بدل به مرد شماره دو جمهوری اسلامی شده بود، بر آن بود تا موقعیت خود را تحکیم بخشد.
هاشمی رفسنجانی نه تنها ریاست مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت، بلکه پس از برکناری بنیصدر از ریاست جمهوری، عملا وظیفه فرماندهی جنگ را نیز برعهده گرفت و تا واپسین روزهای حیات خمینی جانشین فرمانده کل قوا بود. پس از درگذشت خمینی، خامنهای کرسی ولایت فقیه را تصاحب کرد و رفسنجانی بر مسند جمهوریت نشست. و این سرآغاز جنگ قدرت بین خامنهای و رفسنجانی بود.
بیشتر بخوانید: هاشمی رفسنجانی؛ از مرد شماره دو نظام تا "رهبر فتنه"
ولایت و جمهوریت
جنگ قدرت بین خامنهای و رفسنجانی بیش و پیش از آنکه علتی شخصی داشته باشد، ریشه در آن تناقض ماهوی داشت که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نهادینه شده است. این تناقض ماهوی بین دو نهاد ولایت و جمهوریت است. نظام سیاسی جمهوری اسلامی بر پایه رکن جمهوریت، حقوقی به شهروندان میدهد که در عمل نهاد ولایت آنها را نقض میکند.
جمهوریت با رای شهروندانی که به بلوغ سیاسی رسیدهاند، اعتبار مییابد ولی ولایت بلوغ سیاسی امت را یا نمیپذیرد یا معتبر نمیشناسد. ولایت فقیه و بهویژه ولایت انتصابی فقیه بر باور امت به مشروعیت الهی این نهاد تکیه دارد و مشروعیت الهی نیاز به رای مردم را بر نمیتابد.
از جانب دیگر خامنهای برای تثبیت قدرت خود، به نهاد ولایت کارکردی سیاسی داده بود و این سیاست عملا به رقابت بین دو نهاد جمهوریت و ولایت دامن میزد. به قول شاعر ده درویش بر گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. سیاست تقویت و تثبیت نهاد ولایت که توسط خامنهای دنبال میشد، عملا تنها زمانی ممکن بود که دامنه قدرت نهاد موازی، یعنی جمهوریت کاهش مییافت.
اینکه خامنهای در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی با کدام رویکرد اقتصادی و سیاسی او موافق یا مخالف بود، یک موضوع است و اینکه خامنهای نمیتوانست در سایه یک رئیس جمهور قدرتمند موقعیت و جایگاه خود را تقویت کند، موضوعی دیگر.
جنگ قدرتی که به صف کشی بین نیروهای اصلاح طلب و اصولگرا منجر شد، تنها یکی از عرصههای جنگ بر سر قدرت سیاسی در ایران است. جنگ قدرت اصلی در تاریخ جمهوری اسلامی پس از درگذشت خمینی، بین دو نهاد ولایت و جمهوریت بوده و عملا رویارویی اصلاحطلبان و محافظهکاران در فرجامین نگاه متاثر از جنگ بین این دو نهاد بوده است. یعنی همان جنگ قدرتی که بین رفسنجانی و خامنهای شروع شد و تا پیروزی حسن روحانی در انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری با شدت و حدت تمام ادامه یافت. رفسنجانی مخالف تمرکز قدرت و اتوریته در دست ولی فقیه بود و آن را با سیاستهای خود سازگار نمیدید.
قد برافراشتن جمهوریت
برخلاف تصور بسیاری از تحلیلگران، نهاد جمهوریت پس از جنبش دوم خرداد یا پیروزی حسن روحانی نبود که در تقابل با نهاد ولایت فقیه عرض اندام کرد. در تاریخ جمهوری اسلامی پس از خمینی، قدرت نهاد جمهوریت در دو دوره افزایش یافته بود.
نخستین دوره مربوط میشود به دوره ۸ ساله ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی. رفسنجانی یک ماه پس از درگذشت خمینی به مقام ریاست جمهوری رسیده بود.
قدرت رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور و قدرت نهاد جمهوریت در این دوره ۸ ساله به حدی بود که نهاد ولایت به حاشیه رانده شده بود. خامنهای نه از کاریسمای خمینی بهره برده بود و نه از مقبولیت دینی کافی برای اعمال نظر برخوردار بود. به این ترتیب باید گفت که قدرت نهاد جمهوریت در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی عملا ریشه در ضعف نهاد ولایت و موقعیت سیاسی شخص خامنهای داشت.
بیشتر بخوانید: پدیده رفسنجانی؛ به حاشیه راندن مرد "رهبرساز"
رشد مخالفتها با رفسنجانی در اثر همراهی نیروهایی که بعدها به عنوان نیروهای اصلاح طلب وارد میدان شدند با نیروهای محافظهکاری که توسط خامنهای آشکار و پنهان هدایت میشدند، در جنگ قدرت بین دو نهاد ولایت و جمهوریت موثر واقع شد. نهاد ولایت در اثر پیروزی جنبش دوم خرداد نه تنها تضعیف نشد، بلکه خامنهای عملا موفق شد در دوره زمامداری خاتمی سیاست تثبیت قدرت خود را با جدیت بیشتری دنبال کند.
گستره مخالفت با رفسنجانی در سال ۱۳۸۴ به چنان حدی رسیده بود که منجر به پیروزی احمدینژاد در انتخابات شد. تبلیغات گستردهای که علیه رفسنجانی به راه افتاده بود، عملا رفسنجانی را به یکی از منفورترین سیاستمداران جمهوری اسلامی ایران بدل کرده بود. جنگ خامنهای و رفسنجانی با پیروزی احمدینژاد به پایان نرسید، ولی شکست سیاسی رفسنجانی موقعیت خامنهای را بسیار تحکیم بخشید.
دوره دوم عرض اندام نهاد جمهوریت مربوط به واپسینسالهای ریاست جمهوری احمدینژاد میشود. جنبش سبز کل نظام جمهوری اسلامی را به چالش کشیده بود. این تصور که رهبران جمهوری اسلامی و به ویژه ولی فقیه از نارضایتیهای عمومی مردم بی اطلاع بودهاند، تصوری خطاست. ناخشنودی و نارضایتی مردم و بهویژه در شهرهای بزرگ رازی نبود که کسی از آن بی خبر بوده باشد. اما آنچه باعث غافلگیر شدن خامنهای و بیت رهبری او شد، ظرفیت جامعه برای اقدام سیاسی بود.
دوره دوم ریاست جمهوری احمدینژاد بر بستر مدیریت بحران سیاسی ناشی از جنبش سبز شکل گرفته بود. احمدینژاد در واپسین سالهای زمامداری خود کوشید تا از فرصت به دست آمده به سود تقویت موقعیت خود بهره گیرد. افزایش قدرت فرد احمدینژاد، عملا باعث تقویت نهاد جمهوریت در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی میشد و این موضوعی نبود که خامنهای حاضر به پذیرش آن باشد. اختلاف نظرهای بین ولی فقیه و رئیس جمهور در این دوره نه تنها به اوج خود رسید، بلکه علنی شد. پایان کار احمدینژاد عملا باعث آن شد که در جنگ بین دو نهاد، کفه ترازو به سود نهاد ولایت سنگینتر شود. حسن روحانی زمانی به قدرت رسید که نهاد جمهوریت از قدرت زیادی برخوردار نبود.
مرگ سیاسی رفسنجانی
شکست سیاسی رفسنجانی در نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و به موازات آن قدرت گیری اصولگرایان در کشور باعث کاسته شدن از نفوذ سیاسی رفسنجانی و اصلاح طلبان شد. فشارها بر رفسنجانی و خاتمی به گونهای مداوم در حال افزایش بود. پس از انتخابات مناقشه برانگیز دهمین دوره ریاست جمهوری و در سایه مدیریت بحران سیاسی ناشی از جنبش سبز، فشارهای هدایت شده از سوی بیت رهبری چنان افزایش یافت که عملا رفسنجانی و سران جریان اصلاح طلب به حاشیه رانده شدند. گرچه خامنهای تا واپسین روزهای حیات رفسنجانی از رویارویی آشکار با او که یکی از جلوههای آن میتوانست تحمیل حصر خانگی باشد، خودداری کرد، اما یک مرگ تدریجی سیاسی را برای رفسنجانی رقم زد.
مرگ سیاسی و مرگ بیولوژیک سیاستمداران الزاما بر هم منطبق نیستند. مرگ سیاسی برخلاف مرگ بیولوژیک در یک لحظه اتفاق نمیافتد، بلکه یک روند است. مرگ سیاسی رفسنجانی با شکست در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری آغاز شد و موفقیت رفسنجانی در انتخابات خبرگان دو سال بعد نیز تغییر جدی در موقعیت سیاسی او نداد.
رفسنجانی پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری گفته بود که پس از رای مردم به روحانی و بهبود وضعیت سیاسی میتواند راحت بمیرد. حال آنکه پیروزی روحانی تغییری جدی در وضعیت سیاسی ایجاد نکرد. حصر رهبران جنبش سبز ادامه یافت و فراتر از آن فشارها بر شخص رفسنجانی و خاتمی افزایش یافت. جنگ قدرت بین خامنهای و رفسنجانی به سود خامنهای و به سود نهاد ولایت به پایان رسید و روحانی نیز در دوران زمامداری خود نتوانست مانع از کاهش بیشتر قدرت نهاد جمهوریت بشود.
خامنهای و "خط امام"
سیاستی که بنیانگذار جمهوری اسلامی در پیش گرفته بود، عملا میبایست به تثبیت و تقویت نهاد ولایت منجر میشد. تئوکراسی آرمانخواهانه اوایل حیات جمهوری اسلامی در عمل منجر به استقرار حکومت اتوکراتیک و یکهسالاری ولی فقیه شد. از این منظر روند سرکوب مخالفان و پایان دادن به فضای چند صدایی در ایران پس از انقلاب که توسط خمینی شروع شده بود عملا راه به تمرکز هر چه بیشتر قدرت و اتوریته سیاسی میبرد. "خط امام"، در فرجامین نگاه و ورای تفسیرها و تعبیرها، عملا به معنای تثبیت قدرت ولی فقیه بود. در سایه همین خط و مشی بود که دولت بازرگان از کار برکنار شد، به ریاست جمهوری بنی صدر خاتمه دادند و آرای مردم را نادیده گرفتند، نیروهای مخالف جمهوری اسلامی یکی پس از دیگری سرکوب شدند و تلاش کردند "وحدت کلمه" را از طریق کشتار تابستان ۶۷ به جامعه ایران تحمیل کنند.
بیشتر بخوانید: واکنشها به درگذشت اکبر هاشمی رفسنجانی
در پیشبرد سیاست تحکیم موقعیت نهاد ولایت، خامنهای از همه نیروها و امکانات موجود در ساختار سیاسی و نظامی کشور بهره گرفت. بیت خود را بدل به مقر فرماندهی ولایت کرد، نفوذ خود را بر قوه قضائیه افزایش داد، در پیوند با سپاه پاسداران و دیگر نهادهای امنیتی و نظامی به رهبری سیاسی خود توان فوقالعادهای بخشید و با بهره گرفتن از امکانات اقتصادی و مالی فراوان جنگ ولایت با جمهوریت را آشکارا به سود ولایت رقم زد.
خامنهای و مشکل جانشین
احمد هاشم به هنگام نوشتن کتاب "بحران دولت ایران" نتوانست احتمال تمرکز قدرت ولایت از سوی خامنهای را پیشبینی کند. به باور او میبایست فقدان مرجعیت و کاریسما ره به تضعیف موقعیت خامنهای به عنوان ولی فقیه ببرد. اما خامنهای موفق شد با تبدیل تام و تمام حکومت الهی به یکهسالاری موقعیت نهاد ولایت را تحکیم کند. اگر ارزیابی احمد هاشم درباره خامنهای خطا از آب در آمد، اما درباره جانشین خامنهای صدق میکند.
مشکل اصلی ناشی از تمرکز قدرت و اتوریته در حکومتهای اتوکراتیک، مشکل جانشین است. استقرار یکهسالاری عملا باعث ذوب شدن نهاد ولایت در شخص ولی فقیه شده است. در جنگ قدرت بین خامنهای و رفسنجانی، خامنهای پیروز شد. ولی پیروزی خامنهای پیروزی ولی فقیه بر مخالفان خود بود. اما این نوع از تمرکز اتوریته و قدرت در دست خامنهای انتقال آن به ولی فقیه بعدی را دشوار میکند.
زیرکی سیاسی خامنهای
بقا و دوام قدرت سیاسی، خواه بقای تاج و تخت باشد یا دستار و ولایت، بدون زیرکی سیاسی ممکن نیست. زیرکی سیاسی الزاما وابسته به اخلاق و وجدان سیاسی نیست. در دنیای سیاست، و به ویژه در حکومتهای غیردموکراتیک، در بسی موارد حفظ قدرت سیاسی با نادیده گرفتن وجدان سیاسی و زیر پا گذاشتن موازین اخلاقی ممکن است.
خامنهای به عنوان ولی فقیه توانست بحرانهای متعددی را مدیریت کند. مهمترین آن، بحران سیاسی ناشی از انتخابات مناقشهانگیز سال ۸۸ بود. او توانست در جنگ قدرت خود با رفسنجانی پیروز شود. خامنهای در لحظهی مرگ بیولوژیک رفسنجانی که در پی مرگ سیاسی تدریجی او رخ داد، بدل به قویترین مرد جمهوری اسلامی شده بود. کارنامه خامنهای حکایت از زیرکی سیاسی او دارد. زیرکی سیاسی که در عمل ارزشی برای موازین اخلاقی و وجدان سیاسی قائل نیست.
آیتالله منتظری چند ماه پیش از درگذشت خمینی و در اعتراض به کشتار تابستان ۶۷ داوطلبانه از قائممقامی ولی فقیه کنارهگیری کرد. کنارهگیری منتظری حکایت از پایبندی او به موازین اخلاقی داشت و بازتابگر وجدان سیاسی او بود. این کنارهگیری نشانی از زیرکی سیاسی نداشت، اما مهر مردم را برانگیخت.
رفسنجانی در جنگ قدرت با خامنهای داوطلبانه به حاشیه نرفت. به حاشیه رانده شد. او برای پیشبرد سیاستهای خود و ادامه جنگ بر سر قدرت ناگزیر گام به گام به مردم نزدیکتر شد و بر پشتیبانیاش از نیروهای میانهرو و اصلاح طلب افزود. رابطه رفسنجانی و جامعه رابطه "عشق و نفرت" بود. مراسم تشییع و خاکسپاری رفسنجانی از آن حکایت داشت که مهر او نیز در واپسین لحظات حیات سیاسیاش به دل مردم نشسته است.