« با قانون اساسی، از اصلاح تا جابهجایی نظام»
۱۳۸۹ دی ۲۸, سهشنبهآیتالله خامنهای در سفری که پاییز گذشته به قم داشت، در دیدار با اعضای جامعه مدرسین نکاتی را بیان کرد که به تازگی منتشر شدهاند و دید او را به اداره جامعه بهتر روشن میکنند. او در بخشی از این سخنان گفته است که « يك روزی توی اين كشور تلاش میشد -هم شعارش داده شد، هم عملا تلاش شد كه حاكميت دوگانه درست كنند. يعني واقعا برای اين كار بنا كردند سرمايهگذاری كردن. مراد از حاكميت دوگانه هم فقط اين نيست كه دو دستگاه در راس كشور قرار داشته باشند كه هر كدام به نوبه خودشان تصميمگيری كنند؛ اين معنايش اين بود كه منزلت رهبری و ولايت فقيه و اين حرفهايی كه ماها داريم و انقلاب از اول داشته، اينها را از جايگاه تعيينكنندگی و فصلالخطاب بودن كنار بيندازند و برايش رقيب درست كنند.»
اکنون رهبران مخالف دولت به پروسهای انتقاد میکنند که به «فصلالخطاب» بودن ولایت فقیه منجر شده است. این تحولات از چه زمان، با چه کسی و چگونه شروع شدند؟ چرا کروبی، موسوی و خاتمی همچنان به دوره ولایت خمینی چشم دوختهاند و این «میراث» چه مفهومی برای آنها دارد؟
گفتگو با سعید رضویفقیه، روزنامهنگارو تحلیلگر سیاسی.
دویچهوله: حذف نخست وزیر و افزودن «مطلقه» به ولایت فقیه یکی از نکاتی است که مهدی کروبی در مصاحبهاش با «اعتماد ملی» به آن اشاره کرده است. اقداماتی که به گفته او همزمان با انتخاب علی خامنهای به مقام رهبری و دوره ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی است. این دو گام چه تاثیری بر شرایط کنونی گذاشتهاند؟
سعید رضویفقیه: این که تغییر قانون اساسی جمهوری اسلامی صرفا مربوط بشود به دوران رهبری آقای خامنهای، بحث دقیقی نیست. برای این که بازنگری قانون اساسی نخست جمهوری اسلامی در روزهای پایانی حیات آیتالله خمینی و با تصمیمات مجموعه مدیران ارشد نظام صورت میگرفت و زمانی که آیتالله خامنهای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی انتخاب شد، هنوز بازنگری قانون اساسی در جریان بود. این قانون بعد از بازنگری، دچار نوعی تمرکزگرایی افراطی، هم در قوهی مجریه، هم در حوزهی اختیارات رهبری، هم در ادارهی رسانهی ملی و هم در قوهی قضاییه شد و فکر میکنم این تغییر و انحراف به سمت تمرکزگرایی، جوهرهی جمهوریت نظام را بسیار تضعیف کرد و اختیارات رهبری را افزایش داد.
البته شاید آنموقع دلنگرانیهایی در این زمینه وجود داشت که فقدان کاریزمای آیتالله خمینی موجب دشواریهایی برای رهبر آینده بشود و به همین جهت، افزودن قید مطلقه به رهبری، میخواست تا حدی این فقدان کاریزما را جبران کند.
ولی در هرصورت تجربهی عینی و عملی ما این بود که ولایت مطلقهی فقیه، با توجه به تصریحی که در قانون جدید اساسی شده، موجب سوءاستفادهها از جانب رهبری و یا اطرافیان ایشان شد و نهایتاً ما با شرایطی مواجه هستیم که دیگر نه خبری از جمهوریت نظام مانده و نه متأسفانه و بدتر از آن، خبری از اسلامیت این نظام.
جوهر جمهوریت که به آن اشاره میکنید، در زمان آیتالله خمینی چقدر قوی بود؟
ما باید در نظر داشته باشیم که بههرحال آیتالله خمینی مؤسس نظام و رهبر انقلاب بود، به معنای واقعی کلمه رهبر انقلاب بود. ایشان پیش از آنکه رهبر نظام جمهوری اسلامی و یا ولیفقیه باشد، یک رهبر مردمی برای انقلاب اسلامی بود و در شرایطی هم میدیدیم که حرف ایشان مافوق قانون اساسی تلقی میشد و حمایتهای مردمی و حمایت بسیاری از نیروهای سیاسی حاکم در کشور از ایشان، همین تلقی را ایجاد میکرد که آیتالله خمینی روی طاق نظام نشسته بود و نه ذیل این طاق.
اما در عینحال باید در نظر بگیریم که روحیهی مردمدارانهی آیتالله خمینی، باعث میشد که در موارد بسیار، جمهوریت دوران گذار، یعنی جمهوری مقید به اسلامیت، بتواند بهصورتی کارآمد پیش برود. در انتخابات مجلس، در انتخابات ریاست جمهوری و در موارد دیگر و اگر در زمان جنگ، ایشان مجبور بود فضای سیاسی کشور را بهنحوی فوقالعاده کنترل کند، اما در عین حال، رقابت سیاسی بهطور کلی، محدود و ممنوع نشده بود و جناحهایی بودند که میتوانستند در چهارچوبهی جمهوریت نظام، رقابت نسبتاً آزاد داشته باشند.
ممکن است توضیح بدهید که این رقابت آزاد بین چه جناحهایی جریان داشت؟
در درجهی اول، این رقابت آزاد بین جناح موسوم به خط امام یا چپ مذهبی و جناح موسوم به راست یا محافظهکار بود. من معتقد هستم و نشانههای زیادی هم هست که آیتالله خمینی در بسیاری از موارد، علیرغم اینکه میتوانست اعمال نفوذ کند، ولی نکرد و اجازه داد که مردم تصمیم خود را در انتخاب نمایندگان یا انتخاب رییس جمهور بگیرند و فرایند تحولات سیاسی در ایران به شکلی نیمهدمکراتیک بهپیش برود.
سالهای آخر رهبری آیتالله خمینی، مهر اعدامهای دستهجمعی را بر پیشانی دارد و ادامهی بیمورد جنگی که به گفته منتقدین برای برخی مقامهای مسئول کیسههای پرپول بههمراه آورد و برای مردم ویرانی و مرگ. درباره این مسائل در «جمهوریت» آن دوران چه قضاوتی میکنید؟
فعلاً قصد داوری ندارم و فکر میکنم در آینده شاید پژوهشگران جدی، با توجه به اسناد معتبری که در دست دارند و یا بهدست خواهند آورد، بتوانند داوری واقعبینانهتر و منصفانهتری در مورد مطالبی که به آن اشاره کردید، ارائه کنند و بهخصوص در مورد عملکرد آیتالله خمینی و نقشاش در تحولات سیاسی ایران.
اما فکر میکنم که آیتالله خمینی در سالهای پایانی عمر خود بهشدت ضعیف بود و در نتیجهی این ضعف و فتور جسمانی، نقشاش در تصمیمگیریها و تحولاتی که در رأس هرم قدرت صورت میگرفت، خیلی کاهش پیدا کرده بود و برعکس، نقش مدیران ارشد جمهوری اسلامی و بهخصوص شخص سید احمد خمینی، به عنوان نزدیکترین فرد به آیتالله خمینی و یکی از اشخاص تعیین کننده در دفتر ایشان، خیلی افزایش پیدا کرده بود و بنابراین سوءاستفادههای زیادی از فتور جسمانی آیتالله خمینی صورت گرفت. در همین زمینه، من باید به حذف آیتالله منتظری که بهنظرم یک توطئهی درازمدت بود، اشاره کنم و همچنین به بازنگری در قانون اساسی.
نکتهی دیگر هم این است که ما در دوران رهبری آیتالله خمینی، با یک جنگ سراسری مواجه بودیم که بهشدت توانایی اقتصادی، سیاسی و نظامی کشور را فروکاسته بود و بنابراین آیتالله خمینی با توجه به دغدغههایی که در مورد آیندهی نظام جمهوری اسلامی داشت، طبیعتاً خیلی قاطعتر، تندتر و بعضاً خشنتر در مورد این مسائل تصمیمگیری میکرد و اعدامهای سال ۶۷ را من یا ناشی از ضعف و فتور جسمانی ایشان و سوءاستفاده از این مسئله میدانم و یا ناشی از خشونتی که آیتالله خمینی برای حفظ نظام لازم میدانست.
ولی در هردو صورت، بهنظر من، اعدام کسانی که قبلاً محاکمه شده و به زندانهای کوتاهمدت محکوم شده بودند، هیچ توجیهی ندارد، حتی اگر دستور آن از طرف یک فقیه جامعالشرایط صادر شده باشد.
اما نکتهی دیگری هم که باید به آن توجه کنیم، این است که گروههای سیاسی هم در روزهای اول انقلاب، برخورد خوبی با نظام تازه تأسیسشده نداشتند و همین مسئله باعث شده بود که آیتالله خمینی، بهخصوص از سالهای ۵۹ و ۶۰ به بعد، نسبت به اپوزیسیون و حتی روشنفکران غیرمذهبی، بسیار بدبین باشد و بنابراین تصمیمگیریهایش در سالهای بعد، تحت تأثیر این بدبینی انجام شود.
به نظر منتقدین الان هم همین وقایع تکرار میشود. با تمام این احوال میبینیم که همچنان هم آقای کروبی و هم آقای موسوی دائم به آنچه "میراث امام" خوانده میشود، اتکا میکنند. این میراث چه اعتباری میتواند به رهبران فعلی جنبشی بدهد که به جنبش سبز موسوم شده است؟
از منظر دیگری میتوانیم به قضیه نگاه کنیم و آن هم این است که جمهوری اسلامی در شرایط فعلی هیچ آلترناتیوی ندارد. بنابراین اگر واقعبین باشیم، باید در نظر بگیریم که بازگرداندن جمهوری اسلامی به مبانی اولیهی خود که رأی مردم را "فصلالخطاب" میداند و تعیینکنندهترین پایه برای جابهجایی قدرت تلقی میکند، میتواند زمینهی خوبی برای انجام اصلاحات سیاسی در ایران باشد.
برعکس، شعار سرنگونی جمهوری اسلامی، بدون ارائهی یک چشمانداز روشن و بدون اینکه به واقعیتهای موجود و توازن قوای اجتماعی و سیاسی توجه داشته باشیم، میتواند ما را دچار نوعی خیالگرایی یا تقدیرگرایی بکند که هیچ فایدهای نه برای جامعهای ایرانی و نه برای نیروهای سیاسی دارد.
از این منظر، فکر میکنم که تکیه آقایان کروبی، موسوی و خاتمی و دیگران روی باز گرداندن جمهوری اسلامی به مبانی اولیهاش، میتواند یک تلاش واقعبینانه برای باز کردن فضای سیاسی و پایهگذاری یک جریان اصلاحی جدید تلقی شود.
اما از طرف دیگر، طبیعتاً چون آقایان موسوی و کروبی و حتی آقای خاتمی، شخصیت سیاسیشان بر بستر تثبیت و توسعهی جمهوری اسلامی شکل گرفته و بالیده، هیچ چارهای ندارند جز اینکه بر مبنای همین پیشینه و همین پسزمینه، فعالیت سیاسی خود را ادامه بدهند و قطع ارتباط آنها با میراث آیتالله خمینی، یعنی جمهوری اسلامی، میتواند آنها را در یک خلاء سیاسی قرار بدهد و آنها را حداقل برای مدت کوتاهی، دچار یک بیهویتی سیاسی بکند.
من فکر میکنم که آنها منطقیترین و عاقلانهترین شیوه را برگزیدهاند. بهخصوص از این جهت که جمهوری اسلامی مطابق با مبانی اولیهی خودش و مطابق با آنچه به عنوان مذاکرات قانون اساسی در تاریخ ثبت شده است، واقعاً نظامی است که رأی مردم در آن نقش تعیین کننده دارد و حتی قید اسلامیت نتوانسته جمهوریت آن را به تمام معنا کمرنگ و یا حتی بیرنگ بکند.
در اولین دوره انتخابات مجلس، نیروهای اپوزیسیون هم در آن شرکت کردند و در شهرهایی مانند تهران هم به اندازهی کافی رأی آوردند. ولی بههیچ عنوان این امکان را نیافتند که وارد مجلس بشوند. بعد از آن هم شرایط به نوعی تغییر کرد که بهکلی همهی کسانی که به اپوزیسیون تعلق داشتند، حذف شدند و به قول شما، فقط جناحی ماند که خود را جناح خط امام «چپ» میدانست. حال بازگشت به چنین دورهای چه راهی را باز میکند؟
من بازگشت به آن دوران را از جنبهی مصداقی نگفتم. یعنی نگفتم ما باید به شرایطی برگردیم که مثلاً روشنفکران غیرمذهبی، نیروهای سیاسی ملی و یا چپ، حق حضور در رقابتهای سیاسی را نداشته باشند. بحث من حقوقی و مفهومی بود و اینکه جمهوری اسلامی در آن زمان، ظرفیتهای حقوقی لازم را برای حضور همهی نیروهای سیاسی با گرایشهای مختلف داشت، آزادی بیان تا حد قابل توجهی، مطابق با تصریح قانون اساسی تضمین شده بود، ولو اینکه عملاً اجرا نمیشد.
اما یک مشکل اساسی آن موقع وجود داشت و آن هم این بود که گفتمان سیاسی حاکم بر فضای سیاسی ایران، گفتمان حذف بود و نه تنها جمهوری اسلامی که توانست مخالفان خود را حذف کند، بلکه گروههای سیاسی مخالف هم اگر توانایی پیدا میکردند که خود را در رأس هرم قدرت تثبیت کنند، قطعاً مخالفان خود را حذف میکردند. این را ما در ادبیات سیاسی پوزیسیون و اپوزیسیون، از سالهای ۵۸ تا ۶۲ بهطور آشکار، مشاهده میکنیم.
از طرف دیگر، باید درنظر بگیریم که تحولات در طبیعت و جامعه، به صورت دفعی یا جهشوار صورت نمیگیرد و ما باید گامبهگام و بهطور تدریجی به سمت هدف خودمان پیش برویم. من گمان میکنم که جمهوری اسلامی مطابق با قانون اساسی اولیهی خود ، میتواند یک جمهوری دوران گذار باشد، برای اینکه ما را به طرف یک جمهوری تمام عیار و یا دمکراسی کامل هدایت کند و در شرایط جامعهی ایران، با توجه به نقشی که روحانیت و مذهب دارد و با توجه به قدرتی که جمهوری اسلامی کنونی دارد و نیروهای نظامی، امنیتی و قضایی زیادی هستند که در بدنهی این نظام حضور دارند، ما چارهای نداریم جز اینکه به اصلاح نظام جمهوری اسلامی فکر کنیم و نه به جابهجایی آن.
به وضعیت الان جمهوری اسلامی اشاره کردید. گاهی با این تحلیل مواجه میشویم که از «چالش» دولت احمدینژاد و تابوشکنیهای آن سخن به میان میآید. اشاره هم به مثلا نمایشنامهای است که اخیراً اجازهی آمدن روی صحنه را پیدا کرد، یا درگیری بر سر حضور زنان در ورزشگاهها یا فرستادن زنان به مسابقات ورزشی بینالمللی و… آیا این میتواند برای آقای احمدینژاد در میان جوانانی جا باز کند که دیگر نمیخواهند در محدوده آن آیتاللهها و روحانیونی که مورد اشاره شما هستند زندگی کنند؟
من گمان میکنم که این عملکرد و رفتار و گفتار نامتعارف آقای احمدینژاد یا آقای مشایی، تاکتیک سنجیدهای است که آنها برای جمعآوری آرای پراکنده در صحنهی جامعهی ایران انجام میدهند. در واقع، درست است که آقای احمدینژاد علیه روحانیت و مرجعیت اقداماتی میکند، اما اقدامات آقای احمدینژاد در جهت کاهش قدرت مرجعیت و روحانیت، بیشتر در جهت افزایش قدرت آیتالله خامنهای به عنوان رهبر نظام جمهوری اسلامی است و گمان میکنم نه آقای احمدینژاد و نه تیمی که با ایشان همکاری میکند، تعیین کنندگی لازم را برای تحولات اساسی در ایران ندارند و ایشان فقط به عنوان انبرک آیتالله خامنهای اقداماتی را انجام میدهد که خود آیتالله خامنهای آشکارا نمیتواند انجام بدهد.
حذف بخشی از روحانیت یا بخش عمدهی روحانیت محافظهکار و یا اصولگرایان محافظهکار، چه نفعی برای آقای خامنهای دارد؟
آیتالله خامنهای، درست است که مشروعیت قانونیاش را از قانون اساسی گرفته و به عنوان یک فقیه جامعالشرایط به رهبری جمهوری اسلامی منصوب شده است، اما اگر قدرت حقیقی آقای خامنهای بخواهد از حدی فراتر برود، بایستی خواهناخواه با کاهش قدرت بقیهی مراجع تقلید و سازمان روحانیت همراه شود.
بهنظر من، این بلندپروازی آیتالله خامنهای است که میخواهد مرجعیت و روحانیت را کاملاً حکومتی و مطیع فرامین همایونی بکند. اقدامی که حتی اگر آقای خامنهای در آن توفیق پیدا کند، در درازمدت به ضرر خود ایشان خواهد بود. برای اینکه قدرت روحانیت، مرجعیت و مشروعیت دینی و سنتی آنها، پایهی محکم جمهوری اسلامی تا به الان بوده است.
فکر میکنید تلاشهای آقای رفسنجانی برای نزدیک شدن به آقای خامنهای، میتواند تأثیرگذار باشد و در این روند تغییری بهوجود بیاورد؟
من گمان میکنم که تندروهای جناح راست با تلاشهای آقای هاشمی رفسنجانی موافقت نکنند و حمله و هجوم به آقای هاشمی را به شدت افزایش بدهند. اما فکر میکنم که آقای هاشمی با توجه به ابزارهایی که در اختیار دارد و با توجه به روابط قدیمیای که با آقای خامنهای دارد، توانایی آن را دارد که با ایشان به یک توافق برسد. توافقی برای آنکه نقطهی تعادلی در نظام جمهوری اسلامی ایجاد کند و از یک طرف، تندرویهای آقای احمدینژاد مهار بشود و از طرف دیگر، فضای سیاسی کمی بازتر از الان بشود، شاید آقای رفسنجانی در این زمینه بتواند توفیق پیدا کند.
مریم انصاری
تحریریه: مهیندخت مصباح