چه فکر می کردیم، چه شد؟ − ۳۱ سال پس از انقلاب
۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سهشنبهسالگرد انقلاب فرا رسید برای سی و یکمین بار و به گمان برخی شاید برای آخرین بار در شکل و شمایل امسال.
انقلاب که شد، بعضی ها نوجوان بودند و پیاده نظام صحنه، بعضی ها میدان دار معرکه بودند و مدعی آن، عده ای هم نظاره گرش.
مخرج مشترک همه این بود که هیچکس تصوری از ایران سه دهه بعد نداشت. حتی آنان هم که امروز قدرت را در دست دارند، تصور نمیکردند روزی این چنین یکه تاز میدان باشند و رودروی لشکری از مخالفان،
مخالفانی که خود از پایه گذاران حکومت پس از انقلاب بودند.
زیادی خوش بین بودیم
میرحسین موسوی اولین و تنها نخست وزیر جمهوری اسلامی امروز وقتی به آنچه قرار بود بشود، و آنچه شد نگاه می کند می گوید:
«در سالهای اول انقلاب اکثریت مردم قانع شده بودند، که انقلاب همه ساختارهایی را که میتوانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده است و من هم یک نفر از این جمع بودم. ولی الان چنین اعتقادی ندارم.»
«... وقتی ملت ما میبیند که عملاَ این نیروهای امنیتی و نظامی هستند، که بر پروندههای قوه قضاییه حکم میرانند و در حقیقت این قوه قضاییه است که ضابط نیروهای امنیتی شده است، به این نتیجه میرسیم که ما در دوران اول انقلاب زیاد خوشبین شده بودیم.»
و مهدی کروبی دیگر رهبر مخالفان در بیانیه اش به مناسبت ۳۱ امین سالگرد انقلاب می نویسد:
«در حالی به استقبال سالروز ۲۲ بهمن امسال می رویم که دو رکن جمهوریت و اسلامیت نظام بشدت زیر سوال رفته است.»
او می گوید دیوارهای اعتماد میان مردم و حاکمیت شکسته شده و «میراث امام خمینی و خون بهای شهیدان با بزرگترین چالش سه دهه اخیر» روبرو شده است.
مجمع روحانیون مبارز نیز که اعضای آن، چهره های سرشناس جمهوری اسلامی هستند، در بیانیهی خود نوشته است:
«بسیار تأسف آور است که در حالی سی و یکمین سال پیروزی انقلاب را گرامی میداریم که عدهای از فرزندان انقلاب و وفاداران به راه امام و مدافعان حق و حرمت مردم و خواستاران عظمت و پیشرفت کشور در زندان بسر میبرند و فضای حضور و زندگی بر بسیاری از خدمتگذاران به اسلام، مردم و کشور تنگ شده است و افراط گرایان با سوق دادن حکومت به سوی سرکوب بیشتر از یک سو و تحریک بخشهایی از جامعه به ساختارشکنی از دیگر سو، درصدد افزایش بحران در کشور هستند، امری که بزرگترین زیانکار آن خود نظام خواهد بود.»
اصلا خوش بین نبودم
ولی این فقط طرفداران روی کار آمدن یک نظام اسلامی نیستند که از خود می پرسند چه می خواستیم، چه شد.
روشنفکران چپ و لائیک هم پاسخ های جالبی به این سوال می دهند:
«...در پاریس بودم و باور داشتم که چاه ترسناکی در برابر ما دهان باز کرده و دارد همه مان را می بلعد. این را یادم هست برای مرحوم شاملو نوشته بودم. به ایشان نوشتم آقای شاملو لطفا به شاه توهین نکنید. او در سرازیری افتاده و دارد سقوط می کند. اگر ما هم دنبال او راه افتاده و هلش بدهیم همه با هم در این چاه سقوط خواهیم کرد.»
این سخن شهرنوش پارسیپور است. نویسندهی آثاری چون "طوبا و معنای شب" و "زنان بدون مردان" در ادامه میگوید: «در آن موقع روشنفکرانی که با من برمی خوردند همه به من پرخاش می کردند که اهمیت انقلاب ایران را درک نکرده ام. می توانم از علی عرفان که در آن موقع به دستگاه خمینی نزدیک بود و بعد به سرعت از آنها کناره گرفت و جمیله ندائی که او هم تحت تاثیر انقلاب قرار گرفته بود و بعد به سرعت تغییر جهت داد نام ببرم. آنها شاهدند که من همیشه مخالف نظام غیر معقول جمهوری اسلامی بوده ام بدون آن که موضع سیاسی روشنی داشته باشم و یا سیاستمدار باشم.»
او می گوید که با تمام وجودش به بختیار احترام می گذاشته است.
«در آن سال کذای ۱۳۵۸ من در فرانسه زبان و تمدن چینی می خواندم و چون منابع مادی ام به پایان رسیده بود باید تصمیمی برای آیندهام میگرفتم. یا باید برای همیشه به جائی مهاجرت می کردم و یا به کشور باز میگشتم. راه حل دوم را انتخاب کردم.
امروز میل دارم دلیل این کار را برای شما بگویم. زمانی پیش از انقلاب یک نامزد آمریکائی داشتم که بسیاری از دوستان عقیده داشتند او جاسوس است. من اما چنین باوری نداشتم. با این احوال رابطه ما به دلایل متعددی به هم خورد. پس از انقلاب احساس کردم باید به کشور باز گردم. اگر نامزد من ، که پس ار انقلاب هم در ایران باقی مانده بود ، چاسوس بود من باید تقاص می دادم . اگرنه به مبارزه خود برای سرنگونی جمهوری که از آن متنفر بودم ادامه میدادم.»
برای پارسی پور، بازگشت به ایران دلیل بزرگ دیگری هم داشت: «فکر میکردم به عنوان نویسنده به هر کجا مهاجرت کنم نور قلمم خشک خواهد شد.»
شهرنوش پارسی پور درباره آینده ایران چنین فکر می کند: «با سقوط جمهوری اسلامی که بالاخره روزی در همین نزدیکی ها رخ خواهد داد اسلام به شدت در ایران تضعیف خواهد شد و اقلیتهای مذهبی رنگارنگ برای مدتی جانشین آن خواهند شد. منتهی چون جغرافیای ایران به گونه ای ست که همیشه طلب یک مذهب واحد می کند تا اداره اقوام و ملیت های مختلف در درون آن ممکن بشود، پس ما پس از یک دوران کوتاه آزادی که در آن بسیار معلق و وارو خواهیم زد وارد یک دیکتاتوری نوع جدید خواهیم شد. این بار شاید زیر پرچم زرتشت با رنگی تند از مذهب مسیح و البته کمک های معنوی یهودیان.
البته میخ اقلیت های مذهبی هم کوبیده خواهد شد چرا که آنها جزو نیازمندی های جامعه هستند.»
آمادگی محدود برای گذار به دمکراسی در سال ۵۷
مسعود فتحی از فعالان چپ در مورد تجربهی انقلاب چنین میگوید:
«۳۱ سال پیش در ۲۲ بهمن احساس غرور عجیبی داشتم و مثل همه کسانی که در مبارزات دوران حکومت پهلوی مشارکت داشتند، فکر میکردم آرزوهایم به ثمر نشسته است، دیکتاتوری رخت بر بسته است، دیگر بازگشت به عقب ممکن نیست. روحیه رمانتیک حاکم بر افکار و اندیشه های آن روز اجازه دقت کافی در حوادث را نمیداد.
من در آن بلبشوی اعدام برق آسای فرماندهان ارتش و حکومت سانسور بر رادیو و تلویزیون از همان فردای ۲۲ بهمن، هنوز فکر میکردم دری که به روی بهشت آزادی باز شده است، به قدرت مردم باز خواهد ماند و هنوز با آن سوی این قدرت که می توانست در قامت جمهوری اسلامی به یکی از سیاه ترین دوران تاریخ ایران منجر شود، فکر هم نمیکردم. تنها احساس من این بود که ما دوران رقابت سختی را در پیش خواهیم داشت و باید ابزار های لازم برای این کار را فراهم کنیم. به همین دلیل هم از همان فردای ۲۲ بهمن به دنبال راه انداختن یک روزنامه برای سازمان فدائیان خلق بودم. اما در عمل و با گذشت هر روز آشکارشد که رقابتی در کار نیست. همه چیز دال بر حذف بود. اول زنان بی حجاب، بعد فعالان جنبش های ملی و قومی و دست آخر تمامی کسانی که مثل حکومت فکر نمی کردند و دست آخر همه نیروهای سیاسی مخالف. »
مسعود فتحی در آستانه انقلاب بهمن از زندان آزاد شده بود. او جزو زندانیان وابسته به سازمان فدائیان خلق بود و بعد از ۲۲ بهمن برای این سازمان فعالیت شبانه روزی داشت.
او که اکنون عضو هیات سیاسی اجرائی اتحاد جمهوریخواهان ایران و نیزمدیر مسئول سایت خبری سایت "عصر نو" است می گوید:
«در حقیقت امروز که به گذشته بر می گردم تفاوت چندانی بین دگمهای چپ آن روز، با دگمهای سیاستمداران جمهوری اسلامی نمی بینم ، جز در این که دگم های ما به قرون اخیر و بعد از روشنگری و دگمهای آن ها به قرونی متاخرتر و ۱۴ قرن پیشتر تعلق داشت. اما آن چه مشترک بود، تحمیل این الگو ها بر واقعیت های جامعه بود. تخیلات ما در مورد سوسیالیسم علمی، امکان عملی شدن نیافت، ولی نتایج فاجعه بارعمل به طرح های حکومتگران در بنیان حکومت اسلامی در طول سی سال گذشته بر کسی پوشیده نیست.»
مسعود فتحی معتقد است که جامعه ایران در سال ۵۷ آمادگی محدودی برای گذار به دمکراسی داشت. یکی از بارزترین جلوه های آن بود که در عدم تحمل مخالف و به اصطلاح تجویز برخورد انقلابی و قاطع بروز میکرد. حذف دگراندیش و عدم تحمل مخالفت جلوه بارز آن در حکومت است.
«امروز دیگر بخش مهمی از فعالان سیاسی ایران و هم جامعه ما در پرتو مبارزات مدنی به یک نوع تعادل سیاسی رسیده اند و فرهنگ مدارا، گفت و گو و رقابت با مخالف جای طرد و حذف دیروز را گرفته است. چیزی که در بهمن ۵۷ کم تر کسی در بند تامین آن بود.
من به عنوان یک فعال سیاسی چپ هم در اندیشه های خودم و هم در کل چپ ایران دگرگونی های عمیقی را طی سی سال گذشته تجربه کرده ام و امروز اساسا درک کاملا متفاوتی نسبت به آن سال ها از اهداف سیاسی خودم دارم. و احترام به آزادی های فردی و اجتماعی و استقرار دمکراسی را اصل اول هر گامی به سوی عدالت اجتماعی می دانم.»
صبحی که سرود بهاران خجسته باد از رادیو پخش شد
مریم سطوت اولین روز پس از پیروزی انقلاب را چنین توصیف میکند:
«صبح روز انقلاب که سرود "بهاران خجسته باد" ازرادیو شنیده میشد، پنجره را بازکرده سینه را از هوای خنک بهمن ماه پرکرده با خود گفتم: از میان رفقایم من زنده ماندم و ایران بدون شاه را دیدم، حال میتوانی اسلحه را زمین بگذارم، به خانه بازگردم و خانواده را درآغوش گیرم. حال ایران جامعه ای خواهد داشت برای گفتگوی باز، با مجلسی انتخابی و فضایی آزاد و بدون تبعیض میان جنسیتها و ملیتها. سه سال بعد دوستانم اعدام شدند و خودم راهی دنیای غربت گشتم. بعد از سی سال از خود سؤال می کنم چرا تمام حرکات ما برای رسیدن به این جامعه انسانی با بن بست مواجه می شود؟»
مریم سطوت "پنجره" اش را از یک خانه مخفی باز کرده بود. او آنزمان چریک فدایی خلق بود.
امروز انسان برایم انسان است
«شور جوانی و آرزوی تغییر دنیا محرک اصلی برای شرکت در حرکتی بود که ادامه آن به شرکت در فعالیتهای مدرسه انجامید. دنیائی بهتر، دنیائی که در آن نشانی از فقر و نابرابری نباشد. آزادی آن هوائی بود که برای تنفسش حاضر به پرداخت هر بهائی بودم. حتی درافتادن با پدر و مادری که از ترس جان من ، می خواستند مانع شرکتم در اعتراضات خیابانی و فعالیتهای دانش آموزی ام شوند. من هم که هوادار فدائی بودم، مثل خیلی از همفکرهایم فکر می کردم بدیل دیکتاتوری ستمشاهی، دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان بهترین نوع دمکراسی است. اردوگاههای کار اجباری را حق بورژواها می دانستم. فکر می کردم انسان نه بعنوان انسان، بلکه بر اساس تعلقات طبقاتی و سیاسی اش به انسان خوب و بد نقسیم می شد و به همان سیاق دارای حقوق متفاوت و نه حق برابر انسانی.»
این سخنان فرزانه عظیمی است که در سال ۵۷ دانش آموزی ۱۷ ساله بود. او که امروز یک پسر دانشگاهی دارد و خودش عضو هیأت رئیسه شورای هماهنگی اتحاد جمهوریخواهان ایران است با نگاه به پشت سر می گوید که پس از گذشت نزدیک به ۳۰ سال وقتی به آن سالها بازمیگردد می بیند که این نگاه چگونه راه حل های بهتر ممکن را غیرقابل تصور و درنتیجه غیرعملی کرده بود و زندگی یا سیاه یا سفید.
فرزانه عظیمی میگوید:
«امروز انسان برایم انسان است، حتی مرگ دشمنم را نیز نمی خواهم. انسانها را برای ابد به یک طبقه و قشر و نگاه سیاسی متعلق نمی دانم و می دانم که انسان نیز مانند زندگی می تواند مدام در حال تغییر باشد و هنر ما اینکه در راه تغییر مثبت خود و محیط پیرامون خود تلاش کنیم و بدانیم که راههای طولانی نیز با قدمهای کوچک پیموده می شوند و هر قدم کوچک اما مثبت، می تواند تاثیرگذار باشد، حتی اگر این تاثیر امروز و در لحظه برایمان ملموس نباشد.»
بهایی سنگین و دستاوردی ناچیز
شهلا فرید، فعال سیاسی تجربهاش را این گونه بیان میکند:
«در سال انقلاب دانشجو بودم، گمان می کردم که جبر تاریخ پیروزی اندیشه ای است که به آن معتقدم، با شروع حرکتها خیال می کردم هنوز تا سقوط رژیم که برایم مصادف با دنیایی رنگین بود مسافت طولانی مانده است، که در این مسافت طولانی آن کسی که اکنون کف بر دهان آورده . فریاد می زند " خمینی عزیزم بگو که خون بریزم" به "منافع طبقاتی" خود آگاه می شود و همه با هم ان دنیای رنگین را شاهد خواهیم بود. گمان می بردم هنوز وقت هست و شاهد تظاهراتی با شعارهای ناب خواهم بود. در روز ۱۲ بهمن که قرار بود خمینی بیاید و همه در خیابان انقلاب (نام امروز آن) منتظر ایستاده بودند و بودیم ، برایم چیزی شبییه شوخی بود که منتظر یک آخوندی هستیم که حتی بلد نیست حرف بزند.»
برای شهلا فرید این شوخی تلخی بود:
«فکر می کنم تا مدتها من این ناباوری و شوخی خواندن را با خود همراه داشتم. این که چگونه واقعیت تلخ را ذره ذره پذیرفتم، خود داستانی جداست.
اکنون فکر می کنم که آنچیزی را که ما با این انقلاب بدست آوردیم، اگر در کفه ترازویی قرار دهیم که در طرف دیگر آن، چیزهایی باشد که از دست دادیم، طرفی که دستاوردهای ما باشد بسیار سبک است. آن میلیونها جان جوان که نابود شد و شور زندگی که فسرد را هیچ چیز جبران نخواهد کرد.»
دمکراسی در کشورهای پیشرفته را ناچیز شمردیم
«بزرگترین انحراف در نگرش ما آن بود که فکر می کردیم بدون آزادی های سیاسی، تحقق عدالت ممکن است. براساس همین کژفکری بود که در نخستین سالهای پس از انقلاب خیلی آسان دموکراسی و دستاوردهای بزرگ آن را در کشورهای پیشرفته غربی به هیچ می گرفتیم و تحت عنوان مبارزه علیه امپریالیسم پیکار در راه آزادی و حقوق بشر را نادیده می انگاشتیم.»
علی کشتگر از رهبران سازمان چریک های فدایی خلق در آنزمان، در ادامهی این سخنان میگوید که زیر تاثیر همین نگرش ایدئولوژیک بود که او و رفقایش از اقدام یاغی گرایانه اشغال سفارت آمریکا حمایت کردند. اقدامی که مستقیما در خدمت سرکوب آزادی های بدست آمده پس از انقلاب و تقویت فکر استبدادی قرار گرفت.
«بر این گمان بودیم که پس از انقلاب همه چیز در عرصه های اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی بهتر از پیش خواهد شد. و ما نیز فرصت آن را پیدا خواهیم کرد که اندیشه های عدالت خواهانه خود را در جامعه ترویج کنیم. بر این گمان بودیم که کم کم شرایط و بستر لازم برای کاستن از فاصله های طبقاتی و تحقق عدالت در جامعه فراهم میشود.
علاوه بر ما بسیاری از نیروهای مذهبی متاثر از ایدئولوژی چپ این خوشبینی را داشتند که پس از سقوط شاه اوضاع از همه نظر بهتر خواهد شد. اما کم کم متوجه شدیم که ترکیب دین و دولت منشاء بدترین فسادها، خشونت ها و دیکتاتوری ها است. آموختیم که بدون آزادی های سیاسی، تحقق عدالت سرابی بیش نیست. سرابی که مایه گمراهی و هلاکت است.»
علی کشتگر از جمله آن دسته از رهبران فدایی بود که می گوید پس ازدیدن سرکوب ها و اعدام های وحشیانه دهه شصت توهمشان درهم شکست. کشتگر میگوید این اعدامها دیدگان ما را بر واقعیت دولت دینی بیش از پیش باز کرد.
علی کشتگر نتیجه می گیرد که انقلاب برخلاف تصور او و یارانش، بیش از سه دهه استبداد سیاه دینی، خشونت و فقر و فساد را به ایران و ایرانیان تحمیل کرد و فرصت های تاریخی بسیاری را در سه دهه گذشته برباد داد.
به باور کشتگر «اینک اما، پس از یک تجربه تلخ و گران، پس از سی و یکسال دیکتاتوری دینی، ایرانیان در ابعاد میلیونی دریافته اند که جدایی دین و دولت یکی از شرایط لازم و حیاتی برای استقرار دموکراسی و نهادینه کردن حقوق فردی و سیاسی آحاد ملت است. در آستانه سی و یکمین سالگرد انقلاب پنچاه و هفت، من نسیم نوزایی جامعه ایران را که از درون جنبش دموکراسی خواهی سبز وزیدن گرفته احساس می کنم و خوشحالم که می بینم نسل جدید، با درس گرفتن از همه تجارب تلخ نسل های پیشین به این حقیقت ساده رسیده است که کسب حقوق فردی و سیاسی شهروندی، امری که پیش شرط آن نهادینه شدن دموکراسی است، بر هرچیزی و هر هدفی مقدم است.»
نیلوفر خسروی
تحریریه: رضا نیکجو