ایجاد نظام فدرالی در ایران و «پاشنه آشیل سیاست»
۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه
ایده ایجاد یک نظام فدرالی از زمان انقلاب مشروطه در ایران پاگرفت. ایدهآلی که هرگز عملی نشد. جنبشهای محلی در جغرافیای سیاسی آن زمان ایران، ترس از تجزیه را به خاطرهای ماندگار در میان بخشهایی از جامعه تبدیل کرد و بهانهای شدند برای تمرکز هرچه بیشتر قدرت در حکومت مرکزی.
در سه دهه اخیر نیز روند تمرکزگرایی و محدود شدن حوزههای تصمیمگیری به اراده فردی ادامه یافت.
مرکز پژوهشهای مجلس با پیشنهاد «تشکیل نظام فدرالی» بر ناکارآمدی ساختار اقتصاد ایران تاکید کرده است. در گزارش این مرکز با اتکاء به درآمدهای نفتی، دخالت نامناسب در سازوکار بازار، توان نامناسب فنی و آماری و عدم هماهنگی در برنامهریزی، نظارت راهبردی و «سازماندهی فعالیتهای برنامه در دستگاههای اجرایی» اشاره شده است.
به عقیده کارشناسان تهیه کنندگان پیشنهاد در گزارش خود یک عامل اساسی را در نظر نگرفتهاند و آن ساختار سیاسی است که میتواند «پاشنه آشیل» همه طرحهای اصلاحی باشد. نظام فدرالی با شرکت دادن مردم و نیروهای محلی در حل مشکلات میتواند، روند دمکراتیزه شدن را تسهیل کند و راهگشای توسعه در ایران باشد. ولی آیا ارادهای برای تقسیم قدرت و تن دادن به خرد جمعی وجود دارد؟
گفتگویی با مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه سیراکیوز نیویورک
دویچه وله: طرح پیشنهادی مرکز پژوهشهای مجلس برای ایجاد یک نظام فدرالی چه قدر برای توسعه سیاسی و اقتصادی ایران راهگشاست و کلاً فدرالیسم چه مفهومی میتواند در شرایط الان ایران داشته باشد؟
مهرزاد بروجردی: طرحی که مجلس داده واقعاً پاسخ و راهحلیست برای این مشکلات عدیدهای که نظام اقتصادی توسعه ایران را دربرگرفته است. بحث فدرالیسم بحث تازهای در ایران نیست و شاید نزدیک صد سال اگر نه بیشتر ما با این بحث روبرو بودهایم که البته هیچ وقت جامه عمل به خودش نگرفته است و فکر نمیکنم این دفعه هم این بحث به غیر از در حوزه این پیشنهاد بتواند به سطح بالاتری برود، به خاطر نظام سیاسیـ اقتصادی که در ایران حاکم است.
یعنی به عبارتی از لحاظ اقتصادی ما با حکومتی روبرو هستیم که به درآمد نفت متکیست، به تمام مسائلی که در حوزه اجتماعی و فرهنگی قرار میگیرند نگاه امنیتی دارد و نکته سوم هم به نظر من این است که در استانهای مرزی ایران که شاید بتوان گفت جزو محرومترین استانهای کشورند و بنابراین تاریخاً نارضایتیهای عدیدهای در این نوع استانها بوده، اراده سیاسی برای جامه عمل بخشیدن به نظام فدرالی در ایران وجود ندارد.
شما به موانعی که میتواند سر راه تمرکززدایی یا فدرالیسم در ایران باشد اشاره کردید و گفتید که خوشبین نیستید. اگر فرض را براین بگذاریم که گذر به دموکراسی در ایران بدون این تمرکززدایی بسیار مشکل خواهد بود، خب قدم اول برای برداشتن این موانع چه خواهد بود؟
درست است. من فکر میکنم بدون شک اگر جامعه ایران بخواهد به طرف یک نظام دموکراتیکتری سوق پیدا کند، باید این بحث فدرالیسم واقعاً بسیار جدیگرفته شود. راه دیگری هم وجود ندارد که بخواهیم سیستم را براساس تجربهها و مُدلهای گذشته، که همه چیز از تهران ناشی میشود، مملکت را بگردانیم. باید قدرت به این ۳۰ استانی که در کشور هستند، با در نظر گرفتن بافت جمعیت و غیره، منتقل شود.
اما واقعاً مسئلهی کلیدی و سئوال اساسی این است که در چه برههای از زمان یک چنین انتقال قدرتی میتواند صورت گیرد، در چارچوب قاموس حکومت فعلی یا نه؟ اگر به چارچوب فعلی بخواهیم نگاه کنیم، من فکر میکنم اگر معیار خودمان را عملکرد ۳۰ سال گذشته حکومت بگذاریم، میبینیم که حقایق بر این مبتنیست که در عرض این ۳۰ سال هر چه بیشتر ما به سمت تمرکز قدرت در پایتخت حرکت کردیم و نه به سوی مخالفش که مسئلهی عدم تمرکز و فدرالیسم باشد، باید از خودمان بپرسیم که چرا این فرایند را ما از سر گذراندهایم و چه عواملی میتواند باعث شود که اراده و خواست سیاسی بخواهد در جهت مخالف این حرکت کند.
چرا با توجه به تمام موانعی که به آن اشاره کردید، این طرح پیشنهاد میشود؟
به نظر میآید این درک بعد از تجربهی آقای احمدینژاد دارد در بین یکسری از قشرهای تکنوکرات ایران جا میافتد که واقعاً نظام فعلی نظامی نیست که به خواستهها و نیازهای جامعهای که ۷۸ میلیون جمعیت دارد و نرخ بیکاری در آن بالاست بتواند جواب دهد. البته شاید یکمقدار هم ملاحظات سیاسی را هم نباید اینجا از نظر دور داشت. بههرحال دو نفر که به طور مشخص در قبل و امروزه رئیس مرکز پژوهشها بودهاند، آقایان احمد توکلی و کاظم جلالی، لزوماً دیدگاهشان نزدیک به آقای احمدینژاد نیست. آقای جلالی بسیار به آقای لاریجانی نزدیک هستند و یک مدتی عضوی از دفتر بازرسی رهبر بودهاند. بنابراین فکر میکنم اینها شناخت شاید دقیقتری دارند از سیستم تصمیمگیری آقای احمدینژاد و مشکلاتی که برای مملکت بهوجود آورده است.
ضمناً یکسری از انتقادهایی هم کردهاند، واقعاً انتقادهای متین و حرفهای کاملاً درستیست راجع به این که تطابق زمانی وجود ندارد بین زمانی که یک دولت سر کار میآید و آن برنامههای توسعه که باید انجام پذیرد. بنابراین اگر فرض کنید دولت اول برنامه توسعهای را شروع کرده و بعد دورانش تمام میشود و دولت دوم سرکار میآید، آن دولت دوم لزوماً خودش را مسئول نمیبیند که بخواهد آن برنامه توسعه را به پایان برساند و انتظارات و خواستهای دیگری میتواند داشته باشد. نکات دیگری هم که برشمردهاند از جمله این که توان فنی و آمار و اطلاعات در جامعه دلچسب نیست و براساس ارادههای شخصی خیلی تصمیمگیریها در سطح بالا میشود، تصمیمگیریهایی که خیلی اوقات مبتنی بر بینش و خرد جمعی نیست و به میل و ارادهی آن شخصی برمیگردد که در آن صندلی بالا نشسته است. اینها فکر میکنم مشکلاتیهستند که مرکز پژوهشها در این گزارششان روی آنها انگشت گذاشته است.
شما گفتید ساختار سیاسی ایران در این مدت دائماً به سوی تمرکز رفته و درست در همین شرایط است که از طرف بنیاد پژوهشهای مجلس یک چنین طرحی داده میشود. آیا روی سخن این طرح فقط با اشکالات دولت فعلی است یا اساسا ناشی از یک تناقض است؟
ببینید یک نکته را در نظر بگیریم. مرکز پژوهشهای مجلس به اصطلاح دستگاه فکری و تکنوکراتیک قوه مقننه است. ولی آنچنان از وجهه و بار مهم سیاسی برخوردار نیست که کسانی که تصمیمهای کلان را در مملکت میگیرند، بخواهند این افراد را جدی بگیرند. بههرحال این افراد، که در رابطه با ناکارآمدیها و مشکلات حکومتی به خیلی از گزارشهایی دسترسی دارند که من و شما به آنها دسترسی نداریم، فکر میکنم برایشان عیان شده است که مشکلات درونی این حکومت چیست و در مقام چارهجویی به فکر این نظام فدرالیسم افتادهاند.
ولی همان طور که در گزارش این دوستان میبینیم، متأسفانه تمام آن مسائل عمده سیاسی را، که میتواند پاشنه آشیل این بحث شود، بههیچ وجه در گزارش خودشان منظور نکردهاند. چون فکر میکنم همان طور هم که قبلاً دیدهایم این طرح را قبل از مرکز پژوهشها آقای محسن رضایی و دیگران هم سالها مطرح میکردند، ولی به جایی نرسید و امروزه هم فکر نمیکنم به جای خاصی برسد. ببینید، بازهم میگویم، یادمان باشد در حکومتی که رهبر امام جمعههای مراکز استانها را باید شخصاً انتخاب کند، در حکومتی که هر وقت یک رئیس جمهور جدید میآید، از طریق وزارت کشور سعی میکنند فلهای تمام استاندارها و فرماندارها و شهردارها را عوض کنند، یکمقدار این بحث فدرالیسم را در این چارچوب نگاه کردن، به نظر من توهمی بیش نیست.
این طرح البته مخالفانی هم دارد. در حقیقت تاریخاً مخالفانی داشته است. از همان دوره مشروطیت ترس از تجزیه ایران بوده. آیا این ترس هنوزهم واقعیست؟
بله این ترس همان طور که شما گفتید کاملاً وجود داشته و دارد و بخشی از این خاطره جمعی ایرانیان شده است. بههرحال از جنبش خوزستان بگیریم تا اتفاقاتی که در رابطه با مسئلهی کردستان و آذربایجان صورت گرفته بعد از جنگ جهانی دوم، این نگرانی را در اذهان عمومی ترسیم کرده است. ولی من فکر میکنم تا بخش زیادی هم این شده لولو خُرخُرهای که خیلیها سعی میکنند با رد کردن مسئلهی فدرالیسم واقعاً به اصل مسئله نپردازند. حقیقت داستان این است که کشور ایران به نظر من تجربه انقلاب و تجربه جنگ را که پشت سر گذاشته، امروزه یک کشور بسیارمتحدتریست از آنچه در قبل بوده.
ولی این به این معنا نیست که نارضایتیهایی را که بهخصوص میان اقلیتها در ایران وجود دارد، ما بتوانیم انکار کنیم. ببنید این تصادفی نیست که میبینیم یکسری از محرومترین استانهای ایران مثل بلوچستان و کردستان کماکان استانهایی هستند که استانهای مرزی ایرانند و در آنجا نارضایتیهای عمومی وجود دارد. بافت اجتماعی، بافت ملی، بافت مذهبی و قومی این استانهای کشور را ما نمیتوانیم نادیده بگیریم. به نظر من هر زمانی که بحث انتقال و حرکت به سمت دموکراسی در ایران جدی شود، کشتیگرفتن فکری با مسئلهی فدرالیسم یکی از مسائل کلیدی است که پیش روی قشرهای فرهیخته جامعهی ماست و ما نمیتوانیم فقط بیآییم پشت این مسئلهی حفظ وحدت ملی یا زبان فارسی سنگر بگیریم و ادعا کنیم که همه چیز خوب است و مشکلاتی در این چهار نقطه مملکت وجود ندارد. حقیقت فکر میکنم برخلاف این ادعا خواهد بود.