روحیهی ایرانی و سیاست
۱۳۸۷ فروردین ۱۵, پنجشنبهاین بار در گشت و گذار در دفترهای خاطرات وبلاگنویسان، به نوشتهی جالبی در وبلاگ "آقا اجازه" برخوردیم که نه به مسائل روز، مثل "سیزدهبدر و دروغهای بزرگ و کوچک" مربوط به آن، بلکه به موضوع "روانشناسی انسان خاورمیانهای"، از جمله روحیهی ایرانی جماعت پرداخته است. به نظر نمیرسد که این وبلاگ نویس نکتهبین، روانشناس یا پژوهشگر تاریخ باشد، ولی دیدگاههای خود را با شواهدی در این زمینهها نیز مستدل ساخته است. انگیزهی نوشتن این مطلب، آنطور که وبلاگنویس توضیح میدهد، گفتوگوی او با یک رانندهی تاکسی بنگلادشی در راه فرودگاه شهر ریاض در عربستان بوده است. او این راننده را چنین توصیف میکند:
«از بنگلادش آمده است. خانوادهاش را آنجا گذاشته و هر ۲ یا ۳سال به آنها سرمیزند. تازه اگر صاحب کارش به او اجازه خروج از کشور بدهد. ۱۱سال است که زندگیش اینجور است. نمونههایی چون او که از بنگلادش، پاکستان یا سری لانکا و یا جای دیگر به عربستان سعودی و دیگر کشورهای کنار خلیج فارس آمده اند، تعدادشان به میلیونها میرسد. تمام شغل های ساده و پست این کشورها در دست اینهاست و احساس حقارت، ترس و تسلیم در همه رفتارشان جاریست.»
ایرانی محبوب
این بنگلادشی زحمتکش از اینکه مسافرش ایرانی است، سخت خوشحال میشود: «از این که من ایرانی هستم، به وجد میآید و بلافاصله شروع به تعریف از جناب احمدی نژاد میکند. در حالی که شاید تعداد واژههای انگلیسیاش به ۵۰ تا هم نرسد، تمام مسیر ۴۵ دقیقه را در ساعت ۲ صبح به احمدی نژاد و خوبیهایش و ایران قدرتمند در منطقه اختصاص میدهد. حرفهایش هم مثل بقیه طرفداران انترناسیونال احمدی نژادی در کشورهای عربی، پاکستان یا بنگلادش یکی است. همهشان از این که یکی پیدا شده است که میخواهد بمب اتمی روی اسراییل بیندازد و آنجا را از روی نقشه پاک کند، خوشحالند.»
پس از چند دقیقه وبلاگنویس متوجه میشود که رانندهی بنگلادشی نه بهخاطر ارضای کنجکاوی، بلکه به منظور "درس دادن" به او ست که دربارهی خصائل "اسطورهای" احمدینژاد داد سخن داده است: «نه، کنجکاو نیست. در اصل احمدی نژاد به عنوان یک شخص برایش اهمیتی ندارد که او بخواهد بیشتر بداند. او آنچه را که لازم دارد، میداند و نکته همین جاست.»
تقسیم پول و بمب
نکته اینجاست که رئیسجمهور ایران، "نمایندهی" این انسانهاست: «اینها از این که کسی آمده است که حرف آنها را میزند، از خود بیخود شدهاند. شاید برای اولین بار در زندگیشان احساس میکنند که کسی هستند. کسی آمده و حرف دل تاریخی آنها را میزند. کسی آمده که پول را تقسیم میکند، بمب را تقسیم میکند، موشک را تقسیم میکند و اعتماد به نفس را تقسیم میکند. اهمیتی ندارد که کیست و نامش چیست. می خواهد نامش همانند این نام غیر قابل تلفظ احمدی نجاد باشد یا صدام حسین. مگر همینها شادی نکردند آنگاه که سردار قادسیه با دنیا درافتاد و از جمله چهار موشک اسکاد هم به اسراییل فرستاد؟»
برای وبلاگنویس "آقا اجازه" این رانندهی بنگلادشی، نمایندهی مردم خاورمیانه است: «این رانندهی بنگلادشی یک نمونه ساده است. برخی (نه همه) از همکاران فلسطینی، اردنی، سوری، مصری یا پاکستانی من نیز حرفهای مشابه میزنند. ولی کمی که بگردی در میان اندیشه آنها نیز یک بن بست تاریخی را، این تناقص افکار و معیارهایشان با دنیای امروز را به روشنی می یابی.»
بنبست تاریخ
احمدی نژاد از نظر این وبلاگنویس، نمونهی بی بدیل انسانی است که در این بنبست تاریخی قرار دارد: «احمدی نژاد، نماد انسان سرخورده خاورمیانهای است. انسانی که اکنون سربلند کرده و متوجه شده است که از کاروان تمدن، اندیشه، تکنولوژی و رشد عقب مانده است. انسانی که صده هاست حرفی برای گفتن ندارد و اندیشه و ذهنش حتی توانایی توصیف وضعیت فلاکت بارش را هم ندارد، چه رسد به آن که راه حل نیز بیابد. دهه هاست که دایی جان ناپلئون به کمکش آمده، فکر کردن را برایش آسان کرده و یادش داده که به جای نگریستن در آینه، استعمار غرب را مقصر فلاکت خود بداند که او را عقب نگاه داشته و ثروتش را به غارت برده است.»
نبش قبر گذشته
وبلاگنویس "آقا اجازه" روانشناسی این انسانآسانجو را بدینگونه رقم میزند: «انسان سرخورده خاورمیانهای همواره در گذشته خود زندگی میکند. او که با بیهویتی خود در دهکده جهانی مشکل دارد و حرفی برای گفتن ندارد، گذشته خود را نبش قبر کرده، آنرا با آرزوهای دست نیافته حال خود در هم میآمیزد و برای خود نقابی زیبا و طلایی میسازد و با آن در آینه به خود مینگرد و لذت میبرد: “ما این بودیم!”»
وبلاگنویس برای این بررسی تاریخی ـ روانشناسانه مثالهایی هم دارد: از جمله اینکه میگوید، ترکها، به امپراطوری عثمانی خود میبالند و عربها به امپراطوری اسلامیشان که «تا جنوب فرانسه و اسپانیا رفته بود، که قاشق و چنگال را به دست اروپاییان وحشی داد، که به آنها یاد داد که حمام بروند و ریاضی، شیمی، پزشکی و ستاره شناسی و غیره را به آنها یاد داد. ولی چرا پس از یاد دادن این چیزهای خوب به آنها، خودش تعطیل شد و هنوز دوست دارد با دست غذا بخورد؟»
این وبلاگنویس، وقتی به شرح غرور ایرانی میپردازد، واقعا به "وجد" میآید: «اگر ایرانی است که دیگر هیچ!! تمدنش دنیا را گرفته و تقریبا هیچ چیز نیست که ریشهاش ایرانی نباشد. نژادش آریایی است (یعنی نژاد برتر) و خوشحال است که آلمانی ها نیز آریایی هستند. چون آنها پیشرفته هستند پس ما هم … حال به او بگو که در زیست شناسی چیزی به نام نژاد آریایی وجود ندارد و این حرفها قرن بیستمی و ساخته نازی هاست. نمیپذیرد. وگرنه با آن خلاء چه کند که ناگزیر به وجود می آید؟»
امپراطوری ایران، مایهی غرور ایرانی
ایرانی جماعت چه میگوید: «می گوید ۲۵۰۰ سال پیش امپراطوری عظیم داشتهایم از مصر و اتیوپی تا مقدونیه و هند مال ما بوده است. اگر از او بپرسی که ۲۶۰۰ سال پیش چه داشتی نمیداند. چون این حرفها نیز مال خودش نیست و حتی یک کتاب ایرانی مستقل جامع در باره تاریخ خودش هم ننوشته است. هرچه هست را ایران شناسان غربی برایش نوشته اند. ولی میداند که چاپار داشته، فدرالیسم را اولین بار او به کار بسته، به زنان و مردان حقوق برابر میداده. اولین منشور حقوق بشر مال اوست و جایش را درآن ساختمان در نیویورک نیز میداند. قنات را هم او اختراع کرده و در مکزیک و پرو هم مچ مردمان آنجا را گرفته است که کپی کرده بودند.
فقط نمی داند که چرا این اولین بارها، خیلیشان آخرین بارها هم بوده اند و هیچگاه تداوم نداشته اند. این را نمی داند.»
غرور کاذب
این وبلاگ نویس، پس از بررسی روحیهی جماعت عادی ایرانی، به "سیاستمدار ارشدش" میپردازد و سرچشمهی غرور را دو رویی میداند: « در حکومت نشسته و مینازد که ایرانیان هر کجا رفته اند، سرفراز بوده اند. هنوز نگفته است که آنهایی که به ژاپن رفته بودند، کی بودند و آیا آنها هم سرفراز بوده اند یا نه و آنهایی که اکنون به قطر و کویت میروند، چه میکنند. نمیگوید که خود او چه کرده است که اینها کشور را رها کرده و رفتهاند. کافی است یک ایرانی (الاصل) در ناسا پیدا شود. این در روزنامهاش گوش فلک را کر میکند. در داخل کشور تمام نیرویش را برای سرکوب و تحقیر زن ایرانی گذاشته، ولی وقتی در مدیریت پروژه مریخ ناسا، یک زن ایرانی پیدا میشود، این در روزنامهاش شادی میکند و او را مدیر پروژه معرفی میکند. آن زن و دیگر ایرانیان خارج اگر زحمت کشیده اند و جامعه آمریکا هم به آنها امکان رشد داده، مهم نیست. مهم این است که آنها نژادشان ایرانی است.»
عقدهی حقارت
این وبلاگنویس در بخش دیگری از نوشتهی خود به "عقدهی حقارت" انسان خاورمیانهای میپردازد: «انسان خاورمیانهای همیشه جملاتش را به ماضی ساده و در بهترین حالت با ماضی استمراری مینویسد. او دچار بحران هویت تاریخی است که اکنون گریبانش را گرفته است. او در مقابل دبگران عقده حقارت دارد. اکنون نیز به دنبال این است که میان بر بزند و بدون زحمت جایی برای خود بگشاید. او که در تاریخ قرنهاست که کار نکرده است و اهل زحمت کشیدن نیست، اکنون دنبال معجزه می گردد. حال این معجزه، هاله نورانی دور سر یک آدم دماگوگ چون احمدی نژاد باشد.»
وبلاگنویس "آقا اجازه"، در همین مضمون، مسئلهی اسراییل و خاور میانه را بررسی میکند: «از نظر من اشکال انسان خاورمیانهای با اسراییل تنها بر سر فلسطین و زمین نیست. اسراییل عذاب وجدان انسان خاورمیانه ایست. چون آنها در نیم وجب سرزمین، توانسته اند ۶۰ سال نه تنها در مقابل یال و کوپال ۲۰۰ میلیون عرب مقاومت کنند و حقارتشان را به رخشان بکشند، بلکه یک کشور نمونه از خیلی جنبهها بسازند. البته زحمت آن را هم یهودیان اروپایی کشیدند و بخش خاورمیانه ای بیشتر میان بر زد. نگاهی به برخی عربهای اسراییلی که ۱۸ درصد جمعیت را تشکیل می دهند، بیندازید. هنوز برخی از آنها در چادر زندگی میکنند و دولت جرات این که در مسیر کوچ سالیانه آنها جاده بکشد، ندارد. مگر این که برای عبور شترهایشان در مسیر همیشگی پل بگذارد. آن دوتا و نصفی مرتجع و افراطی یهودی هم که آتش جنگ را دامن میزنند و خواب اسراییل بزرگ را میبینند، خیلیشان ریشه در همین خاورمیانه دارند و از همین فرهنگ هستند.»
بمب گذاری انتحاری
وبلاگنویس، البته خود اذعان دارد که اسراییل «تنها نیست و پشتش صهیونیسم جهانی، محافل قدرتمند مالی و دولت آمریکا قرار دارند.» ولی با اینحال میپرسد.: « ولی چرا شما از این چیزها ندارید؟ محافل مالی قدرتمند شما کجا هستند؟ اگر دشمن مشترک دارید، وحدتتان کجاست؟ شصت سال درگیری بدون هیچ نتیجهای با اسراییل، هنوز هیچ یک از شمایان را به فکر فرو نبرده که شاید راهتان، روشتان اشتباه است. البته چرا، یک روش جدید برخی از شما اختراع کردهاند. بمب گذاری انتحاری یا به قول دستگاه دروغ پراکنی ایران “عملیات شهادت طلبانه” در مرکز خرید مثلا در اورشلیم. بله این روش جدید است. یادم میآید، یکبار یکی از این شهادتطلبان به قول صداوسیما دو “صهیونیست را به هلاکت رساند”. البته صدا و سیما این را یادش رفت، بگوید که یکی از این صهیونیستها یک زن جوان ۲۵ ساله بود و آن یکی ۳ سال داشت.»
وبلاگنویس "آقا اجازه"، در پایان نوشتهی مفصل خود به طرح چند سئوال اساسی هم میپردازد: « به راستی مشکل شمایان در کجاست؟ اندیشمندان شما کجا هستند؟ چرا همواره در هر بازی و رقابتی تقریبا بدون استثنا میبازید؟ پول هم که دارید. آیا مشکل در نبود اندیشه در کردار، در ناتوانی در کار و زحمت نیست؟ آیا مشکل در زندگی کردن در گذشته و ناتوانی در درک امروز نیست؟ آیا مشکل وجود خرافات و ارتجاع و شیوخ شکم گنده و رهبران جهان اسلام و طالبان و القائده و فرهنگ حقارت و قمه بر سر زنی وسنگسار و وجود اشعه موی زن نیست که شما را حقیر و خوار ساخته و از کوتولههایی چون احمدی نژاد، قهرمان میسازند تا راننده تاکسی بنگلادشی در ساعت ۲ صبح سر مرا به درد آورد؟»
اگر بخواهید تمام مطلب را بخوانید و دیگر مطالب جالب وبلاگ"آقا اجازه" را، را بخوانید، از طریق لینک زیر به خود وبلاگ سر بزنید.