خواهر آذر میرزاپور: گلوله مستقیم به قلب خواهرم شلیک شده است
۱۳۹۸ آذر ۱۵, جمعهآذر میرزاپور زهابی، ۴۸ ساله، پرستار، سرپرست خانوار، مادر چهار فرزند، روز ۲۵ آبان بعد از دو شیفت کاری، خسته، بدون ماشین و پای پیاده از باغستان کرج تا ۴۵ متری گلشهر میآید. چند دقیقهای تا خانهاش که درست کنار مترو گلشهر است فاصله داشته که به پسرش تلفن میکند تا به او بگوید خیابانها خیلی شلوغ است و او خیلی خسته، چای را دم کند تا او به محض رسیدن به خانه چای بنوشد.
در فاصله دم کشیدن چای اما گلولهای مستقیم به قلب آذر میرزاپور زهابی اصابت میکند و او ۱۵ دقیقه بعد در راه بیمارستان جانش را از دست میدهد.
اینها را خواهر آذر به دویچهوله فارسی گفت، برای اولین بار. تا حالا از حرف زدن واهمه داشته، اما حالا میگوید دیگر چه میخواهد بدتر از این بر سرم بیاید؟ بدتر از اینکه چهار بچه خواهرم روی دستم ماندهاند؟
او کسی بوده که جنازه آذر را شناسایی کرده. به او گفته شده "اغتشاشگران" به خواهرش شلیک کردهاند. میگوید: «خب پس باید دولت بتواند آنها را مجازات کند. ما باید بدانیم چه کسی مستقیم به قلب خواهر من شلیک کرده.»
به او قول پیگیری دادهاند، اما میگوید در این ۲۱ روز دریغ از یک تماس، یک همدردی، یک تسلیت، هیچ....
آذر از همسرش جدا شده، همسرش مجددا ازدواج کرده و زن جدید مایل نیست بچههای شوهر را بپذیرد. بچهها دیگر اما بچه نیستند. کوچکترین دختر، ۱۴ ساله است. خالهاش میگوید پرخاشگر شده. لابد با خود فکر میکند حالا بدون مادر تا زمان استقلالش چه کسی مسئولیت نگهداری از او را بر عهده خواهد گرفت؟ دایی تا کنون همه مخارج را پرداخته. پدر دوباره تماس گرفته. اما چه کسی تا آخر پای او و برادر ۱۷ سالهاش که هنوز به سن قانونینرسیدهاند خواهد ایستاد؟ چه کسی جز مادر؟
دو دختر بزرگتر ۲۳ و ۲۷ ساله که جدا زندگی میکردند دوباره به خانه برگشتهاند، خانه اجارهای، خانهای که احتمالا با پایان مهلت قرارداد باید تخلیهاش کنند چون دیگر مادری نیست که دو شیفت کار کند تا بتواند اجاره خانه را بپردازد.
خواهر آذر میگوید: «من مطمئنم که آذر اصلا خبر از گران شدن بنزین هم نداشته چون تلویزیونشان سوخته بود. تلویزیون نداشتند. او نه ماشین داشت نه خانه. خواهرم حتی تلفن دستیاش معمولی بود (گوشی غیرهوشمند) یعنی نه میتوانسته عکس بگیرد و نه فیلم. اما مستقیم به قلبش شلیک کردهاند. او شهید واقعی بود.»
مانعی برای برگزاری مراسم نبوده است. وجهی بابت تحویل جنازه از خانواده دریافت نکردهاند. اجازه دادهاند تا مراسم در زادگاه آذر و محل زندگی بقیه اعضای خانوادهاش، خرمآباد برگزار شود. صدها نفر در مراسم شرکت کردهاند. مراسم باشکوه برگزار شده. تا ۴۰ روز مراسم در خرمآباد برپاست تا خانواده در این غم تنها نمانند.
چهار فرزند آذر اما نمیخواهند خرمآباد بمانند. زندگیشان در کرج است و به هر قیمتی میخواهند در کرج بمانند، همانجا که محل زندگی و کارشان، مدرسهشان و قتلگاه مادرشان است.
از خواهر آذر میپرسم چه انتظاری دارد؟ میگوید: «فقط انتظار دارم به بچههایش برسند. انتظار دارم خونش پایمال نشود. همین.»