«از زیر خاک» مجموعهای است از نوزده داستان کوتاه به قلم نسیم خاکسار که نخستین آن در سال ۲۰۰۱ میلادی و آخرین آن در سال ۲۰۱۴ نوشته شده است. بزرگترین حُسن این مجموعه این است که میتوان روند کار نسیم را در این دو دهه اخیر بازدید. اگر خوانندهای بخواهد این داستانها را با نخستین داستانهای نویسنده مقابله کند، تفاوتهای زیادی در آنها از نظر فرم و ساختارخواهد یافت.
به نظرم نسیم خاکسار در شمار اندک نویسندگانی است که خوشبختانه هیچ پایبندی به سبک و فرم و ساختاری ویژه ندارند. این از ویژگیهای اوست و میتوان آن را در همین مجموعه نیز دید. او نویسندهای است که در خوانشِ مُدام ادبیات جهان و همینطور ادبیات کلاسیک ایران، به نتایج بکری دست مییابد، و برای یک نویسنده چه سرمایهای بالاتر از این. او با مهارت و خلاقیت از این منابع و تلفیق آنها در آفرینش داستانهای خویش بهره میبرد. برای نمونه عطار اگر بخواند و یا نظامی و سهروردی، به حتم چیزی از آن ذهنش را برای ساختاری نو جلب میکند و چه زیبا. در همین مجموعه نیز میتوان چند داستان در این راستا یافت.
تعدادی از داستانهای این مجموعه در ایران میگذرند و چه بسا سفر ذهنی نویسنده است پس از سالها به دوران کودکی (داستانهای «مم رضا کارگر پمپ بنزین» و «سینما ایران»، «شکل واقعی من»، «توپ قرمز من»، «دیوار و درخت سهپستان» و...). تعدادی روایت زندگی ایرانیان است در تبعید (داستانهای «راهبندان»، «منجیها») برای چند داستانی از این مجموعه نمیتوان مکانی خاص در نظر گرفت و یا اگر در کشور هلند هم اتفاق افتاده باشند، با زندگی ایرانیان مهاجر و تبعیدی ربطی ندارند. میتوانند ادبیات غیرایرانی هم باشند از نویسندهای ایرانی. (داستانهای «وقتی لیز غرق شد»، «سگ کور»، «اد زیاد کشش نده»، «قتل پرندهباز»، «یک صدای خوب از گذشته دور» و...). چند داستان اما در این مجموعه کاملاً نو و به نسبت دیگر کارهای نویسنده با نگاهی متفاوت نوشته شدهاند («رحله»، «از زیر خاک»).
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
راوی بیشتر داستانها اول شخص است و در این شکی نیست که بیشتر داستانها بنیاد در تجربههای شخصی نویسنده دارند و یا دیگران تجربه کردهاند و نویسنده بخشهایی از آنها را به داستان درآورده است. راوی بیشتر داستانها هویتی ایرانی دارد. در چند داستان راوی هویتی غیرایرانی دارد و یا اینکه هویت او نامعلوم است. این داستانها در واقع در شمار ادبیات تبعید نیز نمیتوانند باشند. با اینهمه هستی انسان و موقعیت او محور تمامی داستانهاست.
یکی از ویژگیهای بزرگ کارهای نسیم خاکسار این است که او پیچیدهنویس نیست. از معماگویی نیز به دور است. به همین علت داستانهای او به ظاهر در سطح میگذرند و برای هر خوانندهای قابل فهم هستند. در واقع اما سطح دیگر داستان همان است که ذهن را پس از خوانش به بازی میگیرد و درگیر با موضوع میگرداند.
پرداختن به تمامی داستانهای این مجموعه فرصتی دیگر میطلبد. من با اینکه فکر میکنم داستان «رحله» یکی از بهترینهای این مجموعه است، از میان آنها داستان «از زیر خاک» را انتخاب کردهام که عنوان کتاب نیز هست و بحثِ همچنان روز در ایران.
از زیر خاک داستانی است که کشتار در زندانها و گورهای دستجمعی را دستمایه کار قرار داده است. راوی داستان دست و سپس انگشتیست بیرون مانده از یک گور جمعی. این انگشت به چشم تاریخ تبدیل میشود تا روایت کند آنچه را که بر سرشان آمده است و ما نمیدانیم.
بر من معلوم نیست که چه چیز الهامبخش نسیم بوده است در انتخاب این راوی. فقط میتوانم بگویم که در دیگر داستانهای او نیز گاه میتوان با چنین شخصیتهایی روبرو شد. مثلاً در رمان «فراز مسند خورشید» میز و صندلی هم تبدیل میشوند به شخصیتهایی سخنگو و یا طرفِ سخن.
داستان «پینوکیو» را حتماً به یاد دارید. پینوکیو آدمکی چوبی بود که نویسنده به آن جان بخشیده بود. پس آنگاه قصهاش را روایت کرد. شاید بتوان گفت هر آن چیزی که هست و زندگی دارد، میتواند قصهای و یا تاریخی داشته باشد. میتوان از سرگذشت آنها گفت و روند زندگیشان در تاریخ، که البته میشود تاریخنگاری. میتوان اما واقعیت وجودی آنان را به خیال آراست و ادبیات خلق کرد. همان کاری که کارلو کُلودی، نویسنده ایتالیایی با یک تکه چوب کرد و پینوکیو را آفرید.
اگرچه تاریخنویسی اشیاء عمری دراز ندارد و از قرن بیستم در غرب آغاز شد، ولی کشاندن اشیاء به قصه و جان دادن به آنها عمری دراز دارد به قدمت عمر انسان. در این نوع از ادبیات رابطه اشیاء (از کلاغ سخنگو گرفته تا سنگی که حرف میزند) با انسان به داستان مینشیند و جهان خیال انسان را جان میبخشد. این اشیاء شکلی و رفتاری کاملاً انسانی به خود میگیرند و میشوند داستان زندگی آدمی.
در داستان خاک نیز این انگشت برونافتاده از زیر خاک قرار است ما را از آن چیزی آگاه کند که نمیدانیم. میخواهد از راز این گور جمعی و اعدامها پرده بردارد و آن را بر جامعه آشکار گرداند.
این دست و سپس انگشتی که راوی داستان است در روند داستان تبدیل میشود به نماد انسانی که اگرچه وجود او را نمیبینیم ولی حضور او برای خواننده ملموس است. خواننده به راحتی با او همدل و همراه میشود و شهادت او را از حادثه به عنوان واقعیتی تاریخی میپذیرد. پنداری همچون نمایندهای از سوی کشتگان، از دنیای مردگان بازآمده تا رازی تاریخی را با ما در میان بگذارد و این راز نقشی بزرگ در آینده جامعه خواهد شد.
راوی سرگذشت خود و یاران خویش را از جزء شروع میکند، از خود میگوید تا به دیگرانی برسد که در کنار او مدفون هستند. میخواهد از یک شهادت فردی به ادعانامهای جمعی برسد که پروندهای باشد برای قاتلان.
در تاریخ ادبیات جهان «دن کیشوت» سروانتس، «هاملت» شکسپیر و «فاوست» گوته جایگاهی بلند دارند. در واقع سه آغاز هستند در سه برهه از تاریخ فکر در ادبیات جهان. دن کیشوت به گذشته نظر دارد. جهان هاملت سراسر تردید است و دنیای فاوست به آینده مینگرد.
در جلد دوم «فاوست»، واگنر که پیش از آشنایی فاوست با مفیستو، همکار او بود در کار تحقیق، یک آدمک انگشتی میسازد و به فاوست میبخشد. این آدمک انگشتی قدرت ویژهای دارد و میتواند به شکل شگفتانگیزی در مقام راهنما، فاوست را به دوران یونان باستان ببرد، به آنجایی که فاوست اشتیاق دیدن آن را دارد. فاوست میخواهد در سفر خویش به جهان باستان از زندگی خدایان و ایزدبانوانی بشنود که در شمار نمایندگان بخش تاریک هستی انسان هستند. او میخواهد گذشته را آنسان که بوده و واقع شده، بشناسد. شناخت از آن چیزی که نمیدانیم و حقیقت آن بر ما پنهان است، هدف این سفر است.
آدمک انگشتی را انسانی ساخته که دوست فاوست است. این آدمک در رویارویی با کهنالگوها و در برابر آنچه که از حقیقت میبیند، به شکل تعجبآوری منفجر میشود. پس از این واقعه است که فاوست موفق به دیدار هلن، نماد زیبایی و زندگی، میشود. در واقع رسیدن به هلن ممکن نبود مگر اینکه نخست عناصر تاریک هستی بر فاوست آشکار گردند و این آدمک انگشتی بود که آن را بر فاوست نمایاند.
در داستان از زیر خاک نسیم خاکسار نیز انگشت راوی همین رسالت را دارد. او میداند که جامعه در روند رسیدن به آزادی ایستایی نمیشناسد و این را نیز میخواهد بگوید که برای ساختن چنین جامعهای نخست باید چشمان خویش را بر تاریکیهای تاریخ خود بگشاییم، حوادثی را بازیابیم و بازبینیم که درباره آنها نمیدانیم. پس آنگاه در آگاهی بنیان جامعهای نوین را پیاندازیم.
پنداری روح کشتگان این داستان به سان روح پدر هاملت در این نمایشنامه، سرگردان است و آرامش ندارد. این روح آنگاه به آرامش میرسد که پسر از چگونگی قتل پدر آگاه شود و به دادخواهی اقدام کند. انگشت برافتاده از خاک نیز با صدای بلند در همان آغاز اعلام میدارد؛ «زیر خاکم اما نمردهام... وقتی با کامیون همراه دیگران بارمان کردند و ریختند توی چاله، من خودم را کشاندم بیرون از خاک. یعنی دستم را کشیدم بیرون از خاک تا عابری که میگذرد ببیند ما اینجا هستیم...» آری او زنده است تا روایت کند. دست خود را به همین قصد از خاک بیرون کشانده است. او دیگران را نمایندگی میکند و هر آنچه را که میبیند و میشنود به آنان گزارش میدهد تا از موقعیت «سرگردان» آنان باخبر شوند. به همین منظور از شکنجه و اعدام میگوید؛ از پاهای باندپیچیشده و طنابهای دار و ماشینهای حمل جنازهها و سرانجام گورهای دستجمعی.
آنان که از عاشقان زندگی بودند، میخواهند افشاگری کنند تا سکوت را بشکنند؛ «صدا خوب است. هر صدایی که تو را وصل کند به زندگی خوب است. صدا که هست، سکوت نیست. آنوقت تو پی میبری به چیزی که بیرون از تو است. میل گوش دادن به صدای پیرامون و بعد میل دیدن در تو پیدا میشود.» راوی از هوش کسانی میگوید که از این راز باخبر شدهاند و میکوشند آن را به هر شکلی آشکار و به عنوان یک سند نگاه دارند. حال میخواهد با بازگویی برای دیگران باشد و یا کاشتن نهالی و یا گل سرخی بر گورها تا پیامی باشد در این رابطه.
پایان آن نیز انتظار از ماست، آنان که زنده ماندهاند. میگوید؛«همه ما که پارهپاره و له زیر خاک خفتهایم... [میخواهیم] بیرون بیاییم و به تماشای همین دو گل سرخ بنشینیم. دو گل سرخی که به روشنی میدانیم یه هفته نکشیده پاهایی میآیند تا اول لهشان کند و بعد دستهایی تا از ریشه آنها را از خاک دربیاورد.»
نسیم خاکسار با همین انگشتِ سخنگو و بینا میخواهد ما را همچون آن آدمک انگشتی گوته در فاوست، به بخشهای تاریک تاریخ ما ببرد. آیا راه دیگری نیز وجود دارد، جز اینکه همراه و همگام او شویم؟
از زیر خاک را در ۲۳۵ صفحه نشر دنا در هلند منتشر کرده است.