موعودگرایی و ولایتمداری در جمهوری اسلامی<br>گفتوگویی با حسن یوسفی اشکوری (بخش اول)
۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبهدر سفری که حسن یوسفی اشکوری، پژوهشگر مسائل تاریخی و مذهبی ایران و اسلام به شهر بن در آلمان داشت، فرصتی دست داد تا دربارهی یکی از مهمترین مبانی مذهب تشیع به او به گفتوگو بنشینیم.
دویچه وله: آقای اشکوری میپرسیم که ولایتمداری و موعودگرایی امروز چه رابطهای با یکدیگر پیدا کردهاند؟ زیرا تا زمانی که آقای خمینی در قید حیات بودند، ایشان هیچ وقت موضوع انتظار و ظهور امام زمان را مطرح نمیکردند و بیشتر به مسایل جاری سیاسی میپرداختند. ولی امروز این قضیه اوج و گسترش پیدا کرده. فکر میکنید دلیلش چیست؟
حسن یوسفی اشکوری: البته مسئلهی مهدویت و ولایت یا به طور خاص ولایت فقیه به لحاظ نظری و سیر تاریخی بیارتباط باهم نیستند. به خاطر این که بالاخره نظریهی ولایت فقیه از درون نظریهی نیابت عامهی فقها درآمده که در قرن چهارمـ پنجم هجری مطرح شده است. یعنی زمانی که غیبت کبرای امام دوازدهم آغاز میشود، حدوداً از سال ۳۲۹ هجری به بعد مسئلهی خلاء رهبری در میان شیعه پیدا میشود. یعنی تا آن زمان شیعه بالاخره امامی داشت، در حول امام و امامت حرکت خودش را ادامه میداد و انسجامی داشت. ولی بعد از آن وقتی اعلام میشود که امام دوازدهم غایب شده و معلوم هم نیست که کی میآید، شعیه تعادلش را از دست میدهد، برای این که با فقدان رهبری و خلاء رهبری مواجه میشود.
طبق روایاتی که آمده و در منابع تاریخی هم گزارش شده، حدودا چهارده فرقه در میان شیعه پیدا شد که یک فرقه معتقد به زنده بودن امام زمان بود، ولی بقیهی گروههای مختلف به شکلهای مختلف معتقد بودند که نه، امام زمان آمده و امام دوازدهم هفتاد سال هم عمر کرده و فوت کرده و دیگر دورهی امامت تمام شده و دیگر پایان یافته است. منتها آنها یواش یواش از بین رفتند و آن گروهی که معتقد به زنده بودن امام زمان بود، با نظریهپردازییهای عالمان و محدثانی مانند نعمانی و بعدها شیخ مفید، شیخ طوسی و امثال اینها، این تفکر یواش یواش جاافتاد و ماند و حدود صدـ صدوبیست سال هم طول کشید. بعد از صد و بیست سال در عین حال این خلاء رهبری به وسیلهی فقها پاسخ داده شد. یعنی فقها ادعای نیابت عامه کردند که فقها به طور کلی و به اجمال از جانب امام غایب نیابت دارند در امور مذهبی، شرعی، فتوا، قضاوت و امور حزبیه... اینها از طرف امام زمان نیابت دارند که به شکلی هم این نیابت ادامه پیدا کرد که حالا سیر دارد تا دوران صفویه و بعد از صفویه هم همان جور ادامه پیدا کرد.
ولی تا دوران قاجار، البته جلوتر، از دوران صفویه، به یک شکل نیابت سیاسی فقها هم مطرح شد که خیلی جدی نشد. و این در اوایل دوران صفویه بود. ولی در دوران قاجار با کتاب "عواید الایام" ملااحمد نراقی کمی جدی شد. در عین حال تا زمان انقلاب، یعنی تا زمان آیتالله خمینی هیچ فقیهی ادعای نیابت سیاسی از جانب امام غایب را نداشت؛ به این معنا که مثلاً در زمان غیبت فقها باید سلطنت کنند، فرمانروای سیاسی داشته باشند. تا اینکه آقای خمینی در واقع اولین بار این ادعا را مطرح کرد.
بنابراین میخواستم با این سیر اجمالی به این نکته اشاره کنم که ولایت فقیه از دل اعتقاد به مهدویت یا به تعبیر شما موعودگرایی درآمده است. از این نظر بیارتباط باهم نیستند. اما از جهت دیگری که شما گفتید درست است که در گذشته، در طول این سی سال، و بخصوص در زمان آقای خمینی مسئلهی موعودگرایی در جمهوری اسلامی مطرح نبود. چون این موعودگرایی که الان مطرح میکنند، به نظر من از دل ولایت فقیه درنیامده و ارتباطی با آن ندارد. نه تنها ارتباط ندارد، بلکه اگر ریشه و تبار تاریخیاش را در نظر بگیریم، در تعارض با آن قرار میگیرد.
برای این که مطلب روشن بشود، باز ناچارم به یک سابقهی تاریخی اشاره کنم و آن هم این است که من معتقدم این نوع تفکری که امروز آقای احمدینژاد و همفکران ایشان از آن دفاع میکنند و از آن سخن میگویند، این به شاه اسماعیل صفوی و اوایل دوران صفویه برمیگردد که در زمان شاه اسماعیل میدانیم که او مدعی نیابت خاص از طرف امام زمان بود. به معنای این که خودش را نوعی باب برای امام زمان میدانست. و آن داستان مشهوری که در زندگیاش نوشتهاند که وقتی وارد تبریز میشود، روزهایی که در تبریز بود یکروزی با همراهیانش از کنار رودخانهای عبور میکرد که یکدفعه به اینها میگوید شما بایستید، من الان میآیم و اسب را به آب زد و رفت آن سمت و بعد از ساعتی برگشت و گفت، من خدمت آقا رسیدم و امام زمان به من این مأموریت را داده است و گفته این کارها را انجام بده. و او به نوعی نیابت خاص و یا همان بابیت را برای خودش قائل بود و به همین دلیل هم بود که از همانجا تعارض بین نهاد سلطنت موعودگرایانهی نوع شاه اسماعیل با علما پیدا شد.
چون شاه اسماعیل و بعدها شاه طهماسب برسر این دو راهی قرار گرفتند که از یکطرف نیاز به علمای شیعه داشتند که مشروعیت خودشان را از علما بگیرند. چون بالاخره علما صاحب نفوذ بودند و بعد به زور شمشیر قزلباش، اکثریت ایرانیان بخصوص در زمان شاه طهماسب شعیه شده بودند. از طرف دیگر هم اینها نیازی به علما پیدا نمیکردند. یعنی خودشان را مستقیم با امام زمان در ارتباط میدانستند و معتقد بودند که با امام زمان ارتباط دارند. لذا فقها را در این وسط رقیب خودشان میدیدند، چون فقها هم به نوعی ادعای نیابت، منتها نیابت عامه دارند. اینجا بود که شاه اسماعیل از محقق کرکی دعوت میکند که بیاید ایران. منتها محقق کرکی وقتی میآید اینجا احساس میکند که نه، دو فکر است و این دو با همدیگر هماهنگ نیستند. بعد از مدتی قهر میکند و به نجف برمیگردد. و بعد از شاه اسماعیل است که شاه طهماسب دوباره محقق کرکی را دعوت میکند و میآورد ایران و خب داستان دارد که بالاخره به نوعی بین فقها و بین نهاد سلطنت تقسیم قدرت میشود. و این جریان در اواخر صفویه بهتدریج فروکش میکند و بعد از صفویه هم تقریباً موعودگرایی دیگر پررنگ نیست تا دوران قاجار.
آن خط سیر موعودگرایی را ما اولین بار در شیخ احمد احسایی میبینیم و بعد در سید محمد باب. بابیت اصلاً از زمان شاه اسماعیل پررنگ میشود و این یک نوع رهبری خاص هست که هم در رقابت با رهبری نوع فقها است و هم در رقابت با نوع رهبری صوفیها هست و هم در رقابت با نوع رهبری که اخباریه دارند. در گذشته این سه نوع رهبری وجود داشت. یعنی در واقع این سه نوع رهبری پاسخ به آن خلاء رهبری پس از عصر غیبت بود که فقها به یک شکل به این جواب میدادند، صوفیه به یک شکل و علمای اخباریه به شکلی دیگر. این نوع تفکر شاه اسماعیلی، این نوع موعودگرایی شاه اسماعیلی از درون یک نوع تصوف درآمد، ولی سرانجام از تصوف هم فاصله میگیرد، بهویژه در حال حاضر.
بنابراین من میخواهم بگویم که این نوع موعودگرایی که الان آقای احمدینژاد و همفکرانش تبلیغ میکنند به لحاظ تبارشناسی تاریخی به علما برمیگردد. به نهاد علما و مرجعیت دینی برنمیگردد و تبعاً به ولایت فقیه هم برنمیگردد. برای این که ولایت فقیه تئوریی است که از دل آن مرجعیت سنتی شیعه درآمده و این موعودگرایی خودش مدعی ارتباط خاص با امام زمان است. بنابراین آن سه را رقیب خودش میداند. پس بیدلیل نیست که در دورهی آقای احمدینژاد بیشترین مرزبندی و فاصله بین دولت و نهاد مرجعیت پیدا شده که حالا دیگر تقریباً به تقابل رسیده است.
وقتی شما زبان و بیان ادبیات اینها را نگاه میکنید، متوجهی این تفاوتها و تمایزها میشوید. البته من معتقد نیستم که آقای احمدینژاد خودش توان و درک و اطلاعات تاریخی اینها را دارد و اینها را میداند و میفهمد. ولی معتقدم به لحاظ زبان و بیان ادبیات و نوع تفکر ادامهی همان تفکر بابیه و تفکر شیخیه و تفکر شاه اسماعیلی است و معتقدم که اگر این سیر ادامه پیدا بکند، کاملاً این تفکر اگر درجمهوری اسلامی غلبه پیدا بکند، طبعاً نه تنها مرجعیت را کنار و پشت سرخواهد گذاشت، بلکه ولایت فقیه را هم کنار خواهد گذاشت و خود مستقلاً مدعی بابیت با امام زمان خواهد شد و در زبان و بیان و ادبیات اینها هم کم و بیش مشخص است.
مثلاً همان جملهی معروفی که فکر میکنم دو سال پیش بود، آقای منتجب نیا در مقالهای که در روزنامهی "اعتماد ملی" نوشت و به خاطر همان هم یکروز روزنامه را بستند، در آنجا حرفها و صحبتهای آقای احمدینژاد را نقل قول کرده بود که آقا ایشان این حرفها را میزند. ازجمله حرفهایی که نقل کرده بود این بود که ایشان ظاهراً در صحبتی که با آقای خامنهای داشتند، حالا این که بینشان چه گذشته بوده نمیدانیم، از آنجا که میآید بیرون با لحنی تحقیرآمیز میگوید، این آقا فکر میکند من رییس جمهور ایشانم، من رییس جمهور امام زمانم. و حالا هم، حالا یا آگاهانه یا ناآگاهانه، سعی میکنند که افکار و اندیشههای اصلی خودشان را پنهان بکنند، ولی به نظر من این نوع تفکر موعودگرایانه به این معنا که من گفتم، همان طور که شما هم به درستی گفتید، با نهاد مرجعیت و روحانیت سنتی شیعه بههیچوجه سازگار نیست، بلکه در رقابت و تعارض با آن قرار دارد و در نهایت با ولایت فقیه هم در تعارض است. منتها این جریان الان هنوز آنقدر رشد نکرده، آنقدر توانا نشده، آنقدر احساس استغنا نمیکند که اعلام استقلال کامل بکند. برای اینکه هم به روحانیت احتیاج دارد و هم بخصوص به ولایت فقیه و ولی فقیه احتیاج دارد.
ولی به نظر میآید که آقای احمدینژاد تنها نیستند. این ادبیاتی که شما میگویید آقای احمدینژاد امروز بهکارمیبرند، بهرحال برگرفته از شخص خود ایشان نیست، چرا که همان طور که شما گفتید ایشان توان این کار را ندارد. بنابراین به نظر میآید، محافل معینی این نوع فکر موعودگرایی را تبلیغ میکنند. یکی از محافل یا فرقه و یا انجمنی که دراینجا اسمش به میان میآید، "انجمن حجتیه" است. فکر میکنید انجمن حجتیه با آن سابقهی موعودگرایی و مسئلهی انتظاری که از آن سراغ دارید تا چه اندازه اینجا نقش دارد؟
حسن یوسفی اشکوری: راستش این که چقدر نقش دارد، من اطلاعات دقیقی ندارم در این زمینه خدمت شما بگویم. چون همان اندازه که آقای احمدینژاد و نوع تفکرش مبهم و ناشناخته است، واقعاً خود "انجمن حجتیه" هم علیرغم این که شاید بیش از نیم قرن سابقه دارد، واقعاً در جامعهی ما بهرغم این که زیاد دربارهاش صحبت میشود، چندان شناخته شده نیست. یعنی واقعاً ما اسناد، مدارک، گفتهها، نوشتههای اینها را دقیقاً در اختیار نداریم که بتوانیم دربارهشان نظر نهایی بدهیم. اما تا آنجایی که ما اجمالاً از انجمن حجتیه شناخت داریم، به نظر میآید که این دو جریان با هم یکی نیستند. حداقل، بله، در اصل اعتقاد به مهدویت، انتظار، امام زمان و اینکه روزی خواهد آمد و غیره، باهم همفکر و همراهاند. همان طور که علمای سنتی ما هم همین را میگویند. حتا بسیاری از روشنفکران دینی ما هم (همین حرفها را میزنند، البته الان کمتر، قبل از انقلاب بیشتر میزدند.
شما اگر به حرفهای شریعتی نگاه کنید، "انتظار، مذهب اعتراض" که خب تز معروف ایشان بود، مسئلهی اعتقاد به امام زمان و باور به آمدن او و نمیدانم آن جامعهی برین و تشکیل جامعهی برین، این دیگر جزو عقاید تقریباً اجماعی همهی فرقههای گوناگون شیعه است. از این نظر شاید یکی به نظر بیایند. اما تفاوتهای اساسی بینشان وجود دارد. یکی از محورهای مهم این تفاوتها مسئلهی سیاسیبودن بخصوص اعتقاد و باور به تأسیس حکومت مذهبی در زمان غیبت است. میدانیم که "انجمن حجتیه" معتقد به تأسیس حکومت مذهبی در زمان غیبت نبود و حتا آن را ممنوع و حرام میدانست. و از این نظر هم حرف عجیبی نمیزد، به خاطر این که حرفی که انجمن حجتیه میزد، حرف تمام متکلمین شیعه از قرن چهارم به بعد بود.
فقها، علما، متکلمین ما در گذشته باورشان این بود که حکومت از آن خدا است، بعد به رسول خدا رسیده، بعد به ائمهی دوازدهگانه رسیده و بعد از غیبت امام دوازدهم در واقع ورود به سیاست یا حتا همکاری با حکومتها و دولتها ممنوع است، تأسیس حکومت مذهبی ممنوع است، حتا حرام است. چرا؟ به خاطر این که حکومتی مشروع است که در اصلش معصوم باشد و چون امروز معصوم غایب است و نمایندگی هم به کسی نداده است، از این نظر آنها معتقد به تأسیس حکومت مذهبی نبودند. انجمن حجتیه هم همین حرف را میزد. همین حرف همهی علما یا فقهای ما را میزد. و به همین دلیل هم بود که اکثریت قاطع علما و فقهای مراجع سنتی ما تا دورهی انقلاب و حتا تا الان هیچ کدام اعتقاد به حکومت مذهبی ندارند. این آقای خمینی بود که برای اولینبار آمد اعلان کرد که در زمان غیبت واجب است که حکومت مذهبی تشکیل شود و در رأس این حکومت هم باید فقها قرار بگیرند و حدود اختیارات این فقیه هم در حد و حدود امام یا پیغمبر معصوم است. این حرفهایی که آقای خمینی زد، بدعت بزرگی بود در کل تاریخ فقه و اندیشهی شیعه. بنابراین اینکه آقای خمینی یا پیروان خط امام ایشان هنوزهم که هنوز است اینقدر انجمن حجتیه را مورد حمله قرار میدهند، فقط صرفاً از موضع سیاسی است. وگرنه اگر از نظر اعتقادی باشد، آقای خمینی بوده که از تفکر هزارسالهی شیعه فاصله گرفت و جدا شد، نه انجمن حجتیه! انجمن حجتیه همان حرفی را میزدند و میزنند که علمایی مانند آقای خویی میگفت، آقای حکیم و آقای گلپایگانی میگفت و علمای مراجع آقای سیستانی الان میگوید و دیگر علما. به همین دلیل آنها وارد سیاست نمیشدند.
اما آقای احمدینژاد و تیپ و تفکرش شدیداً سیاسیاند و شدیداً دنبال قدرتاند و شدیداً دنبال تأسیس حکومت هستند. بنابراین این یک فرق اساسی و یک فرق بسیار مهم و بنیادی است بین این تفکر و آن تفکر. از این نظر من بین اینها نه تنها شباهتی نمیبینم، بلکه تعارض میبینم. اما فقط یک نکته هست. و آن نکته این است که احتمال دارد برای همه و یا بخشهایی از انجمن حجتیه که با اغراض و انگیزههای سیاسی در دوران بعد از انقلاب و یا حتا همین الان، با جریان پیوند خورده باشند، یا در درون ساختار قدرت جمهوری اسلامی برای تحقق حرفها و برنامههای خودشان نفوذ کرده باشند. این امکان دارد، منتها این هم نیاز به دلایل و شواهدی دارد که ما به استناد آنها بگوییم آقا اینها نفوذ کردهاند و فرض کنید حتا ممکن است آقای احمدینژاد را تحریک بکنند یا این جریان را به دلیل اغراض سیاسیاش تقویت بکنند. ولی اگر در سطح نظری و درسطح اعتقادی به مسئله نگاه کنیم، به نظر من جریانی که آقای احمدینژاد و همفکرانش آن را نمایندگی میکنند، تحت عنوان موعودگرایی، با آن نوع موعودگرایی که انجمن حجتیه نمایندگی میکرد و از آن یاد میکرد، به نظر من تفاوت زیادی وجود دارد. این دو نمیتوانند باهم یکی باشند و در کنارهم قرار بگیرند.
[برای مطالعه بخش دوم مصاحبه به لینک زیر رجوع کنید]
مصاحبهگر: داود خدابخش