ادبیات مهاجرت و بازاندیشیهای تبعید
۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سهشنبهنخستین سالهای تبعید، برای همه ایرانیان در غربت، سالهای سردرگمی، سالهای حیرت، سالهای گریز از جنگ بود. همان سالهایی که سیاوش کسرائی میگفت: «در من کسی خاموش میگرید.» و نادر نادر پور از نسیم سرد خزان، بوی خاک را/ همچون شراب تلخ/ هر دم به یاد خانه مادری مینوشید و گریستن آغاز میکرد.
هر کس توانی در خود داشت، پاهائی را که هنوز خستگی راه را به در نکرده بود، به دنبال خود میکشید و به سراغ ایرانی دیگری با ته مانده قوا میرفت و انجمنی میساخت یا نشریهای منتشر میکرد و به زعم خود در راه بقای فرهنگ ایران میکوشید؛ نوزادانی که هنوز به دنیا نیامده در نطفه خفه میشدند. معروف شده بود که یک ایرانی روزنامه منتشر میکند، دو ایرانی انجمن میسازند و وقتی سه تا شدند از هم انشعاب میکنند! بسیاری نیز در خلوت خود میماندند و به نوشتن شعر و قصه میپرداختند.
رضا قاسمی، نویسنده رمان "همنوائی ارکستر شبانه چوبها"، در مورد نخستین سالهای مهاجرت میگوید:«دهه اول مقداری با گیجی نویسندگان توام بود. تبعیدیها هنوز زیر پایشان سفت نشده بود و نمیدانستند که کجا هستند. بیشتر به گذشته فکر میکردند و آنچه مینوشتند مربوط به همان زمان بود و حالتی نوستالژیک داشت و متاسفانه با مقدار زیادی آه و ناله و شعار آمیخته بود. دههی بعد اما دیگر از گیجیها و سر درگمیها خبری نبود. زیر پاها سفت شده بود و آرامشی را با خود به همراه داشت که امکان فکر کردن به موقعیت جدید را به هنرمند میداد.»
هوشنگ گلشیری، نویسندهی "شازده احتجاب" در سفری به آلمان گفته بود: «اشکال کار نویسندگان ما در این است که چون دستشان باز است، هر چه میخواهد دل تنگشان میگویند. آنها عقده گشائی یا افشاگری را با داستان اشتباه می کنند.»
در هر سخنی شاید که بخشی از حقیقت نهفته باشد، به ویژه در آن سال های آغازین.
با ژاله اصفهانی، شاعر مقیم لندن، پیش از مرگش در همین زمینه گفتوگو کرده بودیم. ژاله را شاعر همیشه در تبعید مینامند. او جز زمان کوتاهی در جوانی و میانسالی، بقیه سالهای عمر خود را در تبعید گذرانده است. ژاله اما در هر غربتی دوباره خود را بازیافته است. نه از یاد گرفتن هراسی داشته و نه از سن و سال خود باکی! به زعم او گویا در هر زمانی میتوان دوباره جوان شد. حتی در نخستین سال های تلخ تبعید.
بیانگر آرمان های بزرگ
آیا ادبیات در تبعید تنها بازتاب دردهای نهفته در درون نویسندگان آن است و نقش روان درمانی را ایفا می کند؟ ژاله اصفهانی در پاسخ این پرسش میگوید:
«به نظر من اگر ادبیات در تبعید را ادبیات مهاجرت بنامیم، از نظر نقش ادبی و هنری و روند تاریخی که دارد، معنا و مضمون گستردهتری به خود میگیرد. ادبیات مهاجرت تنها بازتاب دردهای نهفتهی مهاجران و یا روان درمانی نیست. ابدا! چرا درد و درمان! چرا نگوئیم ادبیات مهاجرت بیانگر و بازتاب آرمانهای بزرگ نویسندگان ماست. آنهائی که شب و روز برای پیشرفت بیشتر و همگام شدن با جوامع مترقی جهان در تلاشند. برای راه آزادی و انسانیت.»
ناصر مهاجر، نویسنده مقیم پاریس اما ضمن صحه گذاشتن بر بازتاب دردهای درون نویسنده، این گونه نوشته ها را تحت شرایطی، مفید هم میداند.
به اعتقاد وی، «اگر نویسنده به زبان و تکنیک نویسندگی مسلط باشد، میتواند در همین زمینه هم کارهای مهمی تولید کند. درست است که ما در سالهای آغازینی که به خارج از کشور پرتاب شدیم، سالهائی بود که مثل هر وضعیت مشابه، نویسنده گیج است و دچار سرگیجه و سر در گمی. اما با گذر زمان به وضعیت ذهنی دیگری دست یافتیم که فرصت اندیشیدن بیشتر را به ما داد. این بازاندیشیها به تولید کارهای مهم ادبی، فرهنگی در خارج از کشور انجامید.»
دکتر صدرالدین الهی، روزنامه نگار، از یک ادبیات استثنائی در سالهای آغازین سخن میگوید: «در سالهای نخستین نویسندگانی بودند که عمرشان را در ایران گذرانده بودند و بر اساس یادها و خاطراتشان شعر میگفتند و قصه مینوشتند. بنابراین ادبیات از داخل ایران خودش به خارج مهاجرت کرده است. یعنی همان فضا و حالی را که در ایران داشته به بیرون آورده و تکرار کرده است.»
او میافزاید: «بیشتر اینها، قصه های زندان است یا فرار و شکنجه. بعضی از این شعرها و قصهها نمونههائی است از انتقال فضای اجتماعی، سیاسی ایران در سالهای پس از انقلاب و هر چه تاریکتر شدن این فضا برای خواننده. مطالبی که دریچهای را برای خواننده باز میکند و نگاه تازهای به او میدهد. نوعی واقعهنگاری است که بیشتر شرح حالات شخصی است. در عین حال آئینه تمامنمائی است از آن چه که در ایران بر سر مخالفان طرز تفکر حکومت، رفته و میگذرد. ما حکایتهای زندان در ادبیات معاصرمان بسیار داشتهایم. از "ایام محبس" دشتی تا "ورق پارههای زندان" علوی و دیگران. اما این نوع ادبیاتی که شما از وطنتان خارج شوید و با آزادی تمام درباره ی وطنتان بنویسید خیلی کم نظیر است.»
واکنش درونمرزیان
نخستین سالهای مهاجرت اما واکنشهائی نیز از سوی روشنفکران درونمرزی به همراه داشت. این واکنشها یا پس از دیدار روشنفکران با یاران مهاجر رخ مینمود، یا زیر تاثیر روایات گوناگون شنیده شده از مسافرین بازگشته به میهن نشان داده میشد.
تا آن جا که آیدین آغداشلو، نقاش و منتقد ادبی مقیم ایران در همان سالها میگفت: «کوچکردهها خیال میکنند که جغرافیا جایگزین تاریخ میشود و با تغییر سرزمین، مجال دسترسی به آن معنا و مفهوم مخفی و دور از دسترس مانده درون فراهم خواهد شد.»
یا اسماعیل فصیح، نویسنده، گویا پس از نوشتن کتاب "ثریا در اغماء" که همه وقایع آن در پاریس می گذرد، به این نتیجه میرسد که: «آدم باید در ایران باشد و بنویسد، نه این که توی کافههای پاریس و لندن و غیر و ذالک بنشینیم و شعر و آه و ناله از رادیوی امریکا و بیبیسی بشنویم.»
اما با همه این حرف ها، حادثهای در شرف وقوع بود. قطاری به راه افتاده بود که کسی را یارای متوقف کردن آن نبود. قطار ادبیات فارسی در مهاجرت!
الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی