1. رفتن به محتوا
  2. رفتن به مطالب اصلی
  3. رفتن به دیگر صفحات دویچه وله

پاسخی به نوشته لطیف ناظمی در مورد مشروطیت

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

در سلسله بحث جنبش مشروطیت در افغانستان، اینک مقاله ای از داکتر اسدالله شعور را می خوانید. پیشتر نوشته هایی از دکتور لطیف ناظمی و نصیر مهرین در این رابطه به نشر رسیده است.

https://p.dw.com/p/14FHm
عکس: AP

دشواری های برخورد منتقدانه با تاریخ افغانستان

بررسی نقادانه ی رویدادهای ثبت شده در تاریخ حوزه فرهنگی ما یکی از ضرورت های مبرم برای پی بردن به کنه حوادثی است که در گذشته اتفاق افتاده و در سرشت و سرنوشت مردمان این حوزه اثرات ماندگاری از خود به جا گذاشته است و یا بنمایه یی بوده برای رویدادهای پسین؛ زیرا آثار نوشته شده در موضوع تاریخ یا به دستور شاهان و امراء صورت گرفته مانند تاریخ احمدشاهی، سراج التواریخ و ده ها اثر دیگر و یا این که نویسندگان آنها دانشمندان وابسته به دربار بوده اند؛ مانند تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، جامع التواریخ، ظفرنامه ی تیموری، حبیب السیر، امان التواریخ و امثال این ها.

تعداد اندکی از این کتب تاریخ که در خارج از حلقه های درباری به نوشتار درآمده اند، در بسیاری از آنها سایه ی سنگین انگیزه های بزرگسازی مذهبی و اعتقادی، قومی و منطقوی و امثال این ها به روشنی پدیدارست؛ مانند رستم التواریخ، تاریخ مختصر افغانستان، تاریخ حزین و نظایر شان. در این میان بسیاری از مؤرخین درباری کوشیده اند که با وجود ناگزیری از بزرگ جلوه دادن شخصیت شاهان، قدرتمندان و خانواده های آنها، دست به تحریف تاریخ نزنند و حداقل تاریخ طبقات بالای جامعه را با امانتداری نسبی ثبت آثار شان سازند.

در پهلوی این مسایل اتکا به منابع که یکی از پایه های مهم تاریخنگاری بوده، سرچشمه های معتمد و دست اول به کتب تاریخ اعتبار داده است؛ ولی منابع ضعیف و دست دوم در اغلب موارد از اعتبار این کتاب ها کاسته است؛ زیرا اتکا به چنین سرچشمه ها به جای روشن ساختن رویدادها و علل و عوامل آنها ذهن خواننده را به کژراهه می کشاند. در این راستا سخنان جناب استاد لطیف ناظمی در مورد جریان مشروطه خواهی در سال های آغازین سده ی بیستم میلادی در کشور ما که هفته ی گذشته از رادیو صدای آلمان به نشر رسید، تلاش منتقدانه یی بود در جهتِ زدایش گرد و خاک از روی صفحات تاریخ آن جریان سیاسی که برخی از عوامل برشمرده شده در بالا، بر روی این برگه ها افشانده است. استاد عمده ترین نوشته ها در باره ی جریان مشروطیت را با موشگافی از نظر گذرانده و موارد اختلاف آنها را فهرست وار برشمرده اند که این کار شان شایسته ی هرنوع تقدیر و تحسین است. هرچند استاد در این گفتار خواسته اند که به صورت مبتکرانه از تاریخِ تألیفی جریان مشروطه خواهی به حوزه ی تاریخ تحلیلی آن گام بگذارند که در پاره یی از موارد به نتایج نیک و منطبق به حقایق محتوم نیز دست یافته اند؛ ولی برخی دیگر از مواد نتیجه گیری ایشان از پراگنده گویی مؤرخین، تأمل برانگیزست. جناب ناظمی در این گفتار شان عنوان جریان، تشکل، تعداد اعضا، مرامنامه و ماهیت این جنبش را مستند به آثار بررسی شده ی خویش زیر سوال برده اند که باید می بردند، ولی به علت آن که مصاحبه به صورت شفاهی صورت گرفته در پاره ی از مواردِ نتیجه گیری که جا داشت تأمل بیشتری صورت گیرد، احکام قاطعانه یی صادر گردیده که با روش های نقد تاریخ همآهنگ به نظر نمی رسد.

نباید فراموش کرد که جناب داکتر لطیف ناظمی از استادان و پیشآهنگان نقدنویسی در کشور ما هستند و نگارنده که در این مورد شاگرد هم نیست، قصد گرفتن ایراد بر سخنان استاد را ندارد، آنچه او را برای نوشتن این سطور جرأت داده، این است که جوانان ما سخنان داکتر ناظمی را در بسیاری از موارد قول فیصل می دانند، و برای این که ذهنیت این عزیزان را روشنتر ساخته باشیم ملاحظات زیرین را به عرض می رسانیم:

لطیف ناظمی قبلاً مقاله ای تحت عنوان «در حاشیه مشروطه در افغانستان» نوشته بود که مقاله حاضر در پیوند به آن نوشته شده است.
لطیف ناظمی قبلاً مقاله ای تحت عنوان «در حاشیه مشروطه در افغانستان» نوشته بود که مقاله حاضر در پیوند به آن نوشته شده است.عکس: DW / Rohullah Yasir

استاد فرموده اند: جنبش روشنفکرانی که در سال 1909 ناکام گردید، با آن که مشروطه خواهیش خوانده اند، با مرام مشروطه سر سازگاری ندارد و نمی توان حرکت مشروطه خواهی نام نهاد. دلایل استاد آن است که:

الف ـ تاریخ نگاران در مورد عنوان این جریان اتفاق نظر نداشته اند.

ب ـ اعضای این جریان سیاسی دستور داشتند که مسلح باشند.

ج ـ مسلح بودن اعضای جریان معنی برانداختن رژیم را دارد نه ترویج اندیشه ی مشروطیت را.

د ـ مرامنامه ی مدونی از این جریان باقی نمانده است.

در پاسخ باید به عرض رساند که یکی از اساسات نقد تاریخ، بررسی رویدادها در بستر زمانی و مکانی حدوث واقعات است نه این که منتقد رویدادها را در بستر شرایط عصر خویش تصور نموده به ارزیابی آنها بپردازد. درست است که از نظر اساسات جامعه شناسی معاصر جریان مشروطه ی اول را نمی توان یک جنبش خواند؛ اما با در نظر داشت اوضاع و احوال افغانستانی که پس از تحمل قرن ها دیکتاتوریِ حکمروایان از خود و بیگانه، حرکتِ عده یی از روشنفکران آن که برای نخستین بار به خود آمده، خواهان اشتراک مردم در قدرت سیاسی حاکم بر کشور گردیده بودند، اگر جنبش هم خوانده نشود، جریانی بود اثرگذار و تکان دهنده که در کوتاه مدت نتایج مثمری به بار آورده، کشور را وارد مرحله ی نوینی از تاریخ ساخت. عنوان این جریان هر چیزی که بوده باشد، هدف اساسی آن به میان آوردن نظام شاهی مشروطه در کشور بود؛ زیرا در جامعه ی عقب مانده و حتی ناآشنا با سواد آن روزگار ما ظرفیت های به میان آوردن نظام جمهوری وجود نداشت. از این سبب فکر نمی کنم که در ذهنی هم مفکوره ی چنین تغییر خطور کرده می توانست که در آن برهه ی تاریخ، نظامی چنین در هیچ یک از کشورهای اسلامی وجود نداشت؛ زیرا برای مولوی صاحبانی که رهبری مشروطه خواهان را بر عهده داشتند، فقط کشورهای اسلامی می توانست الگو باشد، نه اروپا. دو دیگر این که رهبران و اعضای این حرکت بیشتر دانشمندان دینی نزدیک به دربار بودند نه رهبران قومی و قبیله یی و یا عناصر وابسته به خارج که امکانات تصاحب تاج و تخت را داشته باشند. سه دیگر هم آن که مولوی سرور واصف که جناب استاد رهبری او را در این جریان مسلم می دانند، در آخرین لحظات زندگانی خویش در دهانه ی توپ امیر مگر نه نوشته بود:

ترک جان و ترک مال و ترک سر

در ره ی مشروطه اول منزلست

فکر می کنم این سند کافی است تا هدف نخستین این گروه را به روشنی دریابیم؛ و از سوی دیگر داکتر عبدالرحمن محمودی یک سال پیش از استاد حبیبی سه بار از مشروطیت و سپردن حکومت به وکلای پارلمان در مجالس شورای ملی به صراحت یاد کرده بود که متن این بیانات شان در جراید انگار، ندای خلق و اولس همان زمان به چاپ نیز رسیده است. اما در مورد عنوان این جریان باید گفت که اگر بر تشکلات سیاسی کشور که در دوره ی پس از مشروطه خواهان نخست به وجود آمدند، تأملی داشته باشیم، جایی برای انکار از هدف اساسی مشروطه خواهان باقی نخواهد ماند؛ زیرا تا به همین امروز نیز رسم است که برای جریانات سیاسی اسامی مستعار بگذاریم. آیا می دانیم که عنوان رسمی حزب موجود در عهد امانی که محمد ولی خان بدخشی نایب السلطنه ی شاه امان الله در رأس آن قرار داشت، چی بود؟ آیا اسامی حزب غبار، حزب محمودی و حزب گاوسوار در بین عامه­ی مردم معروفتر از جمعیت وطن، جمعیت خلق و جمعیت ارشاد ملی نیست؟ چند در صد مردم می دانند که عناوین اصلی تشکلات سیاسی یی که به نام های شعله ی جاوید، اخوان المسلمین، افغان ملت، ستم ملی، خلق، پرچم، صدای عوام، زرنگار و مانند این ها معروفند، چیست؟ اگر نگارندگان تاریخ سیاسی افغانستان برای این جریانات اسامی متعدد به کار برند، بدان معنا نخواهد بود که این تشکلات موجودیت نداشته اند و یا این که طرز اندیشه ی آنها دگرگونه بوده است. این که اعضای آن جریان بر مسلح بودن شان تأکید داشتند و برای از بین بردن امیر حبیب الله اقدام عملی نمودند، هدف شان کشتن امیری بود که با موجودیت وی رسیدن به نظام شاهی مشروطه دور از امکان می نمود، نه براندازی ژریم؛ و هیچ سندی هم نداریم که متکی برآن ادعا کنیم که این گروه در پی استقرار نظام جمهوری بوده اند و یا کسی در میان آنها هوای پادشاهی در سر داشته است.

در این مورد به رهنمودِ زیرینِ جی جکسن در کتاب «نقد تاریخی و مفهوم متون» توجه باید کرد که می گوید در نقد بیرونی متون تاریخی توجه به زوایای موجود و تفسیر ابعاد غیر مذکور در متون راهگشای حلِ بسیاری از نکات پیچیده رویدادهای تاریخی است. پس بررسی شرایط سالیان آغازین سده ی بیستم کشور ما از یکسو و مقایسه ی روایت های موازی هرچند دارای اختلاف در مورد این جریان سیاسی شکی در اهداف اصلی آنها باقی نمی گذارد.

در مورد عنوان این جریان نظریات زنده یاد عبدالهادی داوی و روانشاد میر سید قاسم مستندتر از گفته های غبار و حبیبی است، زیرا این دو تن خود از جمله ی اعضای جریان مشروطیت و از معاصرین آنان بوده اند. داوی در مصاحبه ی تلویزیونی که هنوزهم در آرشیف رادیو تلویزیون ملی افغانستان موجود است، تأکید برآن داشت که عنوان این حرکت «حزب سرِ ملی» بود نه «حزب سری ملی» که غبار نوشته است و نام های دیگر را شاید جناح های سه گانه یی که استاد ناظمی نیز از آنها یاد می کنند، هریک بر خود نهاده اند و یا این که در آغاز پیدایش جریان هریک نامی را می پسندیده اند و بعدها عنوان «حزب سرِ ملی» را بر آن گذاشته باشند که نظایر آن را در دهه ی دموکراسی و عهد جمهوریت محمد داؤود شهید دیده می توانیم: حزبی را که استاد خلیلی در آغازِ دهه ی دموکراسی بنیاد نهاد، قرار بود به افتخار عمارت زرنگار که توافقنامه ی استقلال افغانستان در آن به امضأ رسیده بود، حزب زرنگار خوانده شود؛ ولی هیأت رهبری آن گروه در عوض، اسم «جبهه ی ملی» را بر حرکت سیاسی خویش گذاشتند. و زمانی که محمد داؤود و یارانش در صدد تشکیل حزب عهد جمهوریت برآمدند به نام حزب «غورزنگ ملی» به جلب و جذب مأمورین دولتی پرداختند، اما زمانی که اساسنامه ی آن حزب به نشر رسید؛ عنوان رسمی حزب «انقلاب ملی» بود و اما مردم تا به امروز این دو حزب را به نام های زرنگار و غورزنگ ملی می شناسند. آیا این امر می تواند مولد شک در باره ی این احزاب گردد؟

این که چرا مرامنامه یی از «حزب سر ملی» به روزگار ما نرسیده است، دلیل شده نمی تواند که مشروطه خواهان فاقد مرام بوده اند. پیش از همه در نخستین قدمِ پیداییِ اولین حزبِ سیاسیِ معاصرِ کشور تجربه امروزین در اختیار آنان نبود و به یقین می توان گفت که شاید مفاهیم مرامنامه و اساسنامه با آن محتوایی که ما در ذهن داریم، برای اعضای جریان مشروطه بیگانه بوده است. اساسنامه ی حزب «تجدد و استقلال» که به تشویق عبدالرحمن لودین و آن عده از همفکرانش که به مسایل تباری می اندیشیدند، توسط شاه امان الله اعلان موجودیت کرد، هم از طریق امان افغان به نشر رسید و نیز به صورت جزوه ی مستقل، نشان دهنده آن است که سیاسیون ما با آن که این حزب را بیست سال پس از حزب سرِ ملی اساس نهادند با مفاهیم اساسنامه و مرامنامه تا چی سطحی آگاهی داشتند. در کشور ما حزب دموکراتیک خلق نخستین تشکل سیاسی بود که اساسنامه و مرامنامه ی مدونی به مفهوم امروزی ارائه کرد که آنهم به مدد مشاورین شوروی و شاید هم اعضای حزب توده ی ایران تدوین یافته بود. احزاب دیگری که در دهه ی دموکراسی به فعالیت شروع کردند پسان ها صاحب مرامنامه و اساسنامه گردیدند. از پرنفوذ ترین احزاب آن دوران چون جوانان مسلمان غلام محمد نیازی و جریان دموکراتیک نوین یعنی شعله ی جاوید تا کنون نیز چنین اسنادی دیده نشده است؛ و حزب افغان سوسیال دموکرات معروف به افغان ملت هفت سال پس از تأسیس حزب مرامنامه یی انتشار داد. این موارد ما را وامیدارد تا بپذیریم که خط مشی «حزب سرِ ملی» همان نه یا ده فقره یی بوده که از آن یاد کرده اند. این فقرات یا بنابر استبداد مسلط وقت به صورت شفاهی انتقال می یافت و یا اگر صورت نوشتاری هم داشته، پس از آن همه گیر و گرفت و اعدام ها چی کسی را یارای آن باقی مانده بود تا چنین سندی را نزد خود نگهدارد؟ دوران استبداد حزب دموکراتیک خلق را به یاد داریم که مردم حتی نسخه های خطی بسیار ازرشمند خود را دفن می کردند و یا این که آتش می زدند تا به خاطر داشتن آنها سر شان بر باد فنا نرود. نگارنده ی این سطور خود بسیاری از اسنادی را که به خون دل گردآورده بود به چنین سرنوشتی دچار ساخته است. پس نتیجه این است که حزب سرِ ملی در اساس خواهان نظام شاهی مشروطه، کسب استقلال سیاسی، توسعه معارف و مدنیت و استقرار جامعه یی در چوکات قوانین مدنی بود.

باز شدن یکباره ی پای معارف عصری در کشور، تدوین قوانین مدنی، رشد جهشی مطبوعات و کسب استقلال سیاسی افغانستان که همه پس از کشته شدن امیر حبیب الله تحقق یافت، درست بودن تصمیم مشروطه خواهان را برای این کار به اثبات می رساند، زیرا یک سال پس از قتلِ امیر، افغانستان کشور مستقل بود. تا دو سال پس از آن در کشوری که فقط دو مکتب (حبیبیه و حربیه) وجود داشت، هر کوچه و پس کوچه ی شهر های بزرگ صاحب مکتب گردیده، در تمام ولایت کشور معارف عصری به جریان افتاد و قرآن و شمشیری که وسیله ی تحلیف مشروطه خواهان بود به عنوان سمبول آن شناخته شد. در مملکتی که صرف یک دوهفته نامه انتشار می یافت، تمام ولایات صاحب روزنامه های محلی گردیده، در مرکز چندین نشریه به کار آغاز کرد. در جامعه یی که کسی قانون را به رسمیت هم نمی شناخت به یکباره گی به اسرع وقت صد و یک قانون و اصولنامه مدنی* تدوین یافت. آیا این ها همه از برکت جریان مشروطه خواهی تحقق نیافته بود؟ چیزی که در این میان باقی ماند به گفته ی استاد ناظمی ساختار یک نظام مشروطه بود که تا اخیر عهد امانی نیز تحقق نیافت و این امر نیز علتی دارد روشن. از آنجایی که همه مشروطه خواهان در ساختار دولت امانی حضور مؤثر داشته، بخش های مختلف نهضت را شخصاً رهبری می کردند، ضرورتی نمی دیدند که در تجدید ساختار دولت پافشاری نمایند و از طرف دیگر، آنان شخص پادشاه را ممثل آرزوها و مرام ترقیخواهانه­ی خویش تلقی می نمودند. اما زیاده روی شاه در اواخر طاقت برخی از آنها را تاق ساخت تا اینکه لودین صدای اعتراض را بلند کرد.

روشنفکران ما خصلت نا خوشآیندی دارند که مظاهر آن را تا به امروز نیز به روشنی دیده می توانیم: سازش بر مبنای منافع شخصی و قربانی نمودن آرمان در این راه. آیا صدها نفر را نمی شناسیم که دیروز کوچکترین مخالفت با دولت دیکتاتور حزب دموکراتیک خلق را توطئه ی امپریالیسم جهانخوار نامیده، فرد مخالف را با کوبیدن مهر جیره خوار امریکا سر به نیست می کردند، ولی امروز با مخالفین امریکا در افغانستان عین همان کارها را روا می دارند؛ اینها را چپ اندیش می توان نامید یا راست اندیش؟

نتیجه گیری استاد در مورد همکاری محمود طرزی و انجمن سراج الاخبار با مشروطه خواهان به کلی به جاست؛ زیرا منظور مدعیان این امر از انجمن سراج الاخبار، انجمن موهوم سراج الاخبار افغانستان است که ادعا شده شش سال پیشتر از سراج الاخبار محمود طرزی فقط یک شماره ی آن به مدیریت مولوی عبدالرؤوف مدرس مدرسه ی شاهی به نشر رسیده است و از این یک شماره در هیچ جای دنیا نمونه یی هم وجود ندارد، به جز نسخه یگانه ی زنده یاد استاد حبیبی. نگارنده چهار سال پیش از این در برنامه ی تاریخ مطبوعات که به ابتکار عبدالله شادان از رادیو بی بی سی لندن به نشر رسید، بنابر دلایلی که در آنجا مطرح نمود، در برابر دانشمندانی ایستاد که آنان بنا بر دلایل متعدد، آن شماره ی سراج الاخبار افغانستان را جعلی می پنداشتند. ولی در سفر اخیر به کابل پس از دیدن دوسیه ی مضامین و اسناد سراج الاخبار افغانستان و یادداشت های استاد حبیبی از جریان دیدار تأسف بارش با محمدظاهرشاه پس از برگشت از پاکستان در 1340، که به دست یکی از کتاب فروشان افتاده است، دلیلی باقی نماند که چنین روزنامه یی به جز از لای همین دوسیه که نیم قرن پس از سرکوب مشروطه خواهان ساخته شده، وجود خارجی نداشته است؛ به ویژه این که نگارنده استدلال می کرد که چرا در زمان نشر این اسناد در کتاب سیر ژورنالیزم در افغانستان فلان عضو سراج الاخبار که زنده بود، اعتراضی نکرد. با کمال تعجب دیده شد که آن عزیز با همه نیکنامی هایش در برساختن این سراج الاخبار موهوم دست داشته است. از این سبب تردیدی برای جعلی بودن آن نامه باقی نماند. پس هم استنتاج استاد ناظمی در مورد عدم عضویت محمود طرزی در حزبِ سر ملی به جاست و هم عدم دخالت مولوی عبدالرؤوف و پسرانش در این جریان. اگر اشتباه نکرده باشم مولوی عبدالرؤوف قندهاری پدرکلان مادری استاد حبیبی مرحوم است.

نتیجه ی بحث آن که در نقد تاریخ که یکی از مبرمترین ضروت های جامعه ی ما برای روشن شدن صورت اصلی وقایع تاریخی کشور است، بیش از همه اوضاع و احوال زمانِ وقوع رویدادها در نظر گرفته شود؛ حتی در استفاده از اسناد باید معیارهای علمی را در نظر گرفت، زیرا منقد نامی تاریخ انگلیس ـ کوینتین اسکینر ـ به این باور است که برای درک متون تاریخی باید از روش هرمنوتیک قصدی کار گرفت و بر مبنای آن هم زبان و مفاهیم آن را که پدیده های متحول اند، با در نظرداشت عصر پدید آمدن سند به تحلیل گرفت و هم در بررسی رویدادها شرایط تاریخی زمان وقوع آنها را به دقت باید شناخت و پس از این دو پروسه به تحلیل رویداد پرداخت تا به نتیجه ی منطقی رسید.

پانویس

دانشمندان غربی تعداد این اصولنامه ها را هفتاد و چهار خوانده اند؛ ولی نگارنده در کلکسیونی که در اختیار جناب حبیب الله رفیع قرار داشت به تعداد یکصد و یک رساله را دیده است.

نویسنده: داکتر اسدالله شعور

ویراستار: عارف فرهمند