مهاجران افغان در یونان؛ نه پای رفتن و نه جای ماندن
۱۳۹۴ اردیبهشت ۹, چهارشنبهعبدالله، یکی از این مهاجران است که تجارب تلخی را از سر گذشتانده است. این مهاجر افغان که به تازگی به یونان رسیده است، میگوید چند سال پیش به دلیل دشمنی خانوادگی مجبور به ترک کشور شده و به ایران رفتند. او میگوید که در ایران جایی برای زندگی نیافتند و هر روزه اذیت میشدند. سرانجام او همراه با خانواده نه نفریاش قاچاقی به ترکیه رفت. وقتی به ترکیه رسید به دفتر سازمان ملل متحد مراجعه کردند تا از این طریق بتوانند در یک کشور غربی پناهندگی بگیرند.
خانواده عبدالله سه سال در ترکیه زندگی کرد و جوابی از دفتر کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان نگرفت. زندگی در ترکیه دشوارتر از ایران بود. در ظرف سه سال زندگی در ترکیه، او به صورت غیرقانونی کارهای ساختمانی کرد و مقدار پولی پیدا کرد تا خانواده را به اروپا برساند.
خانواده نه نفری عبدالله با خانوادههای آشنای دیگر که جمعاً 19 نفر میشوند، از ترکیه با قاچاقبر هماهنگی کردند تا عازم یونان شوند، سفری که به زودی تبدیل به یک کابوس شد. آنها فی نفر 1300 دالر به قاچاقبر دادند تا آنها را به یونان برساند. خودش با صدای مملو از ناامیدی میگوید: «25 نفر در داخل قایق بودیم. شب توفانی بود. ماشین قایق در داخل آب دچار مشکل شد. نزدیک بود که غرق شویم. قاچاقبر همین که ما را سوار قایق کرد، گفت همین راه را بروید میرسید.»
کاروان خانواده عبدالله و دیگر آشنایاناش به شمول هشت خانم و هشت طفل از مرگ در آبهای ساحل یونان نجات یافتند، اما دشواری وارد مرحله تازهای شد. پولیس یونان به آنها نامهای یک ماهه دادند و در ساختمانی شب و روز خود را سپری میکنند که بیش از حد پر از مهاجر است. عبدالله شرح میدهد: «در جمع ما یک خانم هشت ماهه باردار است. حالا نمیدانیم که چه کار کنیم. هیچ جایی هم نداریم. خانهای هم نداریم که این خانم بتواند در آن راحت باشد.»
فامیل عبدالله بعد از چند روز اسکان در یونان به این نتیجه رسید که تحمل این وضعیت سخت است. مادر سالخورده و خواهر او مریض شده اند و خانم باردار نیز در وضع خوبی قرار ندارد. آنها در پی یافتن قاچاقبر شدند و به سادگی توانستند قاچاقبر پیدا کنند. با قاچاقبر صحبت کردند و او وعده داد که همه را توسط موتر، نه پیاده، به آلمان میرساند.
چون گروه مهاجران قاچاقی قبلاً پوره شده بود، قاچاقبر تنها حمید، برادر 24 ساله عبدالله را شامل این گروه ساخت. قاچاقبر قول داده بود که در بدل 1200 یورو، این افراد را توسط موتر به آلمان میرساند. پلان بعدی، سفر دستجمعی خانواده عبدالله و آشنایان شان به مقصد آلمان بود.
عبدالله که خانم و دو دختر کوچکاش نیز همراه او هستند، شرح میدهد که در تدارک مرحله بعدی سفر بودند که خبر ناگواری شنیدند: 14 مهاجر افغان و سومالیایی در مقدونیه زیر قطار شدند. در همان شب، برادر عبدالله در این مسیر بود. این مهاجران که پنج شنبه شب (16 اپریل) از مسیر خط قطار پیاده حرکت میکردند و عازم بلگراد پایتخت صربستان بودند، توسط یک قطار مسافربری بین المللی زیر گرفته شد.
عبدالله به زودی دریافت که برادرش در این حادثه کشته شده است. هرچند تا حالا نه از سوی سفارت افغانستان و نه هیچ منبع دیگری تاییدی نگرفته است که برادرش در میان کشته شدگان این حادثه است، اما میگوید: «من از یک طریق خبر شدم که برادرم در این حادثه مرده است.» گلویش را عقده میگیرد و ادامه داده نمیتواند. شاید قاچاقبر و یا هم نجات یافتگان این حادثه به او از جان دادن برادرش اطلاع داده اند.
نه جای ماندن، نه پای رفتن
این حادثه برنامه بعدی خانواده عبدالله را برهم زد. همه به غم نشستند. مادر که قبلاً نیز از وضع خوبی برخوردار نبود، حالش بدتر شد. غم از دست دادن برادر، خواهر را نیز بیمار کرد. حادثه مرگ حمید، جرئت ادامه سفر را از آنها گرفته است. عبدالله میگوید: «ما میخواستیم به سفر خود ادامه بدهیم، اما بعد از این اتفاق، اصلاً نمیدانیم چه کار کنیم. نمیدانم با جنازهبرادرم چه کار کنیم، اگر آن را به ما تحویل بدهند.»
عبدالله بدترین روزهای زندگیاش را در یونان سپری میکند. نامهیک ماههای که پولیس داده است، به زودی سپری میشود: «به تنهایی بیرون رفته نمیتوانم و مجبورم خانمم را با خودم ببرم. اگر تنها باشم، پولیس بازداشت میکند و اگر نامه را هم نشان بدهم، برای سه – چهار ساعت آدم را به مرکز پولیس میبرد. اینجا مثل یک زندانی، مثل فرد مظنون پنهانی راه میروم. مادرم حالاش خراب است. نمیدانم چطوری داکتر ببرم. زبان هم که نمیفهمیم.»
عبدالله در این روزها بیچارگی را تجربه میکند. او آرزو میکند کسی پیدا شود تا فقط راهنمایی کند که در چنین وضعیتی، چگونه میتواند خانوادهاش را از این وضعیت نجات دهد. او با ناامیدی میگوید: «کره زمین با این بزرگی حالا برای ما شده یک قفس، حتی کوچکتر از آن. یعنی در کره زمین هیچ جایی نیست که ما زندگی کنیم.»
عبدالله که این سفر برایش مملو از تجارب تلخی است، میگوید اگر خطر جانی متوجه کسی نباشد، حتی اگر بدون مصرف پول این راههای پرمخاطره را بگیرد نیز ارزش ندارد. او میگوید اما اگر کسی مانند خودش با تهدید حیاتی مواجه است و قبلاً اعضای خانوادهشان را در افغانستان به دلیل دشمنیها از دست داده اند، چه فرقی میکند که در کجا بمیرند.
عبدالله، درمانده و بیچاره، دیگر فرصت ندارد در سوگ برادر گریه کند: «برای برادرم که این اتفاق افتاد و از میان ما رفت، رفت دیگر. حالا من نگران مادر و کودکانم هستم تا از تلف شدن شان جلوگیری کنم.»