زن آباد، تپه بیوهها در شهر کابل
۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعهزنی بدون مرد در افغانستان اکثراً موجود بیصدا، بیحقوق و بیپول است. نادیه شاید اگر در جای دیگری افغانستان میبود مجبور به گرسنگی کشیدن میشد، اما او حالا در "زن آباد" کابل زندگی میکند. "زن آباد" را که مجتمعی با خانههای ساخته شده از خشت گلی بر سر تپهای در جنوب غرب کابل است، میتوان "تپه بیوهها" نامید.
نادیه که در غم پیدا کردن لقمه نانی برای دختران خود بود، به همسایه مراجعه کرد. همسایهاش دیگر زنان را خبر کرد. هر کدام آنها مشتی از آرد به او دادند و او توانست برای شام دختراناش نان پخته کند.
تپه زنان در کابل در نوع خود بینظیر است، مکانی برای حدود 500 زن بیوه. زنانی که تنها زندگی میکنند، گاهی پول هم پیدا میکنند و محافظ یک دیگر اند. ناهید ایثار، تحلیلگر حقوق زنان که این قریه زنان را برای یک پروژه تحقیقی بررسی کرده است، میگوید هیچ کسی نمیداند که این اجتماع دقیقاً چه زمانی ایجاد شده است. احتمالاً در دهه 90 ایجاد شده است، پس از آن که جنگ علیه قشون شوروی سابق و درگیری تنظیمهای جهادی باعث بیوه شدن زنان زیادی گردید. باشندگان این قریه روز به روز بیشتر میشوند و حتی بیوههایی از دیگر ولایتها مانند لوگر، کنر و قندهار نیز به این تپه مسکن میگزینند. این بیوهها به همسایههای جدید خود در ساختن یک کلبه گلی و تهیه غذا کمک میکنند و به آنها مشوره میدهند که چگونه در کابل گاهگاهی میتوان پول پیدا کرد.
وقتی جمعیت افغانستان دقیقاً معلوم نباشد، واضح است که کسی تعداد دقیق بیوهها را نمیداند. وزارت کار، امور اجتماعی، شهدا و معلولین میگوید ارقامی وجود ندارد. سازمان زنان ملل متحد چند سال قبل از دو میلیون زن بیوه صحبت میکرد و سازمان غیردولتی امریکایی " Beyond the 11th " که از زنان بیوه در افغانستان حمایت میکند، شمار بیوهها را دو و نیم میلیون نفر تخمین زده است.
واقعیت مسلم این است که جنگ افغانستان هنوز شعله ور است و هر روز بر شمار بیوهها افزوده میشود. براساس آمارها، تنها در سال گذشته میان 5500 تا 7000 پولیس و سرباز کشته شده اند. علاوه بر آن، 3200 مرد ملکی نیز جان داده اند. از اکثر این کشته شدهها زنانی به جا مانده اند که یا تحصیل نکرده اند و یا تحصیلات بسیار کم دارند و نمیتوانند به سادگی در خارج از خانه کار کنند.
برای سالهای طولانی زحمتکش اصلی این محله بی بی کوه بود که به نام مادر کلان تپه نیز یاد میشد. بی بی کوه هر بیوهای را که دید به این قریه دعوت کرد. چنین توصیف میکنند که او خانم کلانی با موهای آشفته سرخ رنگ بود. میگویند وقتی از چیزی خوشش نمیآید، آن را رد میکرد.
بی بی کوه در ماه مارچ وفات کرد، اما در دیداری در خزان از زندگی خود صحبت میکرد. او دوباره ازدواج کرد و هر دو بار شوهر خود را از دست داد. بالاخره وابستگاناش او را "کله خور" صدا میکردند، یعنی او را باعث قتل شوهرش میدانستند. سرانجام او را با پنج فرزندش از خانه بیرون راندند. او آن روز را به یادآورده گفته بود: «همان تجربه من را خیلی خشمگین و قوی ساخت.» بعد از وفات بی بی کوه، مدیریت قریه را دخترش انیسه به عهده گرفته است. او پولیس است و مسلح.
کمک دولتی برای بیوهها در عمل وجود ندارد. ایجاد یک سیستم کمکهای دولتی یا سوسیال هیچ زمانی در محراق توجهات بین المللی قرار نداشته است. وزارت کار و امور اجتماعی و دیگر نهادهای این عرصه مانند وزارت مهاجرین از ضعیفترین نهادهای این کشور است. وقتی از این ادارات راجع به این آسیبپذیرترین قشر جامعه پرسیده شود، میگویند «برنامههای خوبی» برای بیوهها دارند، اما معلوم نیست که این برنامهها چه تعدادی را پوشش میدهند.
از یک نظرخواهی سال 2014 ملل متحد در میان بیوههای جنگی چنین برمیآید که یک سوم پرسششوندگان کمک دولتی دریافت کرده اند و اکثر آنها به جای کمک مستمر، صرفاً یک بار پول دریافت کرده اند. دیگران گفته اند که نمیدانند در کجا و از کدام نهاد درخواست کمک کنند.
در چنین وضعیتی آنچه باقی میماند فامیل است. رسم در افغانستان این است که حمایتهایی را که اصولاً باید دولت به عهده بگیرد، خانواده و طایفه انجام میدهند. اما وقتی به پای صحبتهای این بیوهها بنشینیم، دیده میشود که نمیتوان روی کمکهای فامیلی هم تکیه کرد. وابستگان نیز گاهی میتوانند خیلی بیرحم باشند و یا به مشکل میتوانند معیشت زندگی خود را تامین کنند.
یک چهارم بیوههای پرسش شونده در نظرسنجی ملل متحد از خشونت در فامیل خود، مانند دشنام دادن، لت و کوب کردن، اجبار به ازدواج دوباره و یا بیرون انداختن از خانه گزارش داده اند. خانم ایثار، تحلیلگر حقوق زنان میگوید که بیوهها در افغانستان تبدیل به "زنان بیهویت و بیحفاظ" میشوند. گاهی آنها را به صورت تحقیرآمیز "دیگ بیسرپوش" میگویند.
نازی یکی از این بیوههاست که در اواسط دهه 90 شوهر خود را در اثر اصابت راکت در خانهاش از دست داد. او برای ماهها داشتههای خود را داخل کراچی انداخته و با سه پسر و چهار دختر خورد سال خود از این خانه به آن خانه سرگردان بود. کسی به او جای نمیداد. او "زن آباد" را یک تحفه خداوندی میداند. دوست ندارد به گذشته فکر کند زیرا سردردی میگیرد. آن وقتها خود را مثل "دیوانه"ها فکر کرده و همیشه گریه میکرد. اما حالا این زنان به اندازهای قوی شده اند که برای خود کلبه ساخته اند، با ماموران پولیسی که میخواستند خانههای غیرقانونی آنها را خراب کنند مقابله کردند و در بیرون کار میکنند.
بی بی مهرو، دوست نازی که حدود 60 سال سن دارد داستان مشابه را قصه میکند. شوهرش در انفجار کشته شد و او با چهار دختر تنها ماند. بی بی مهرو میگوید: «گاهی وقتها که داخل خیمه زندگی میکردیم، از سر شب تا صبح خواب نمیرفتم، چون ترس داشتم که مردان بیایند و دخترانم را ببرند.» او میگوید که در تپه حالا دیگر ترس ندارد.
با وجودی که زنان بیوه در این محله امنیت دارند، اما در زندگی شان با دشواری مواجه اند. فرزندان و نواسههای نازی در بیرون تخم مرغ پخته شده میفروشند و روزانه حدود سه صد افغانی پیدا میکنند. اما یک پسرش توبرکلوز دارد که باید هر دو هفته برای او 650 افغانی را دوا بخرد. روزگار اجازه نداد که فرزندان او به مکتب خود ادامه بدهند.
نادیه اما هیچ درآمدی ندارد. بستگاناش که او را نمیخواستند در خانه کنار خود داشته باشند، گاهگاهی برایش غذا یا پول میفرستند و یا همسایگاناش کمک میکنند. اندکی قبل کسی به او پیشنهاد کرد که میخواهد مریم، دختر کوچکاش را بخرد، اما نادیه آن را قبول نکرد. مریم در زمان مرگ پدر هشت ماهه بود.
باشندگان "زن آباد" دیگر تغییری در وضعیت دهکده خود نمیبینند، اما یک چیز برای شان مسلم است که با ادامه جنگ، هر روز به جمعیت قریه شان افزوده میشود.