«یاغیدلان»، روایتی از روح مردم افغان
۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه"یاغیدلان" اثر مشترک عتیق رحیمی و رضا دقتی حاوی عکسهایی است که داستانها دربردارند؛ داستانهایی که ذهن را به مهمانی تصاویر میبرند. کار مشترک دو هنرمند افغانی و ایرانی که هریک به هنر دیگری ژرفا و ابعاد تازهای بخشیده است.
عتیق رحیمی که متن این کتاب را نگاشته، به دویچه وله میگوید که "یاغیدلان" در بر گیرندهی مجموعهای از عکسهای رضا دقتی از آغاز جنگ افغانستان تا به امروز است. وی میافزاید: «کتابی است فوقالعاده که واقعا برای من الهامبخش بود و من هم متنی نوشتهام که تعبیر آزادانهای است از عکسهای رضا دقتی.»
عتیق رحیمی متن کتاب "یاغیدلان" را این گونه آغاز میکند:
«کوهها، سرد و دلگیر، زیر بستر آهنگ برف، انتظار بهاری را داشتند که نمیآمد.
و شهر کابل میلرزید.
زیر چکمههای قشون سرخ میلرزید.
از درد و سردی، از ترس و ناامیدی ...
چند جوانی یاغیدل میرفتند تا از کوههای شمال، از معدن ذغال، سنگهای گرم امید به خانههایشان بیاورند. من هم پا به پایشان رفتم آبلههای دستشان را بنامم، نفسهای سوختهشان را بخوانم، و از نگاههای پرامیدشان عکس بردارم.
روزی از روزها، در راه معدن، سر پلی، پیرمردی دیدم، خسته، با نگاهی گمشده در درههای دوردست − در خم و پیچ زمان.
کنارش، کودکی نشسته بود، تشنه، که سنگ میانداخت بر بستر خاموش رودخانه − در دل یخبستهی زمین.
خواستم این دو را عکس گیرم. ولی دوربینام در برابر خستگی پیرمرد و تشنگی کودک، از کار، نه، از نفس افتاد؛ و نتوانست تصویری از آن دو بردارد.
"صور خیال"شان در ذهن خالیام حجم گرفت و ماندگار شد.»
در رابطه با انگیزههای کار مشترک و چند و چون کتاب "یاغیدلان" با رضا دقتی و عتیق رحیمی به گفتوگو نشستیم.
دویچه وله: آقای دقتی، چه شد که راهی افغانستان شدید و تصمیم گرفتید از مردم این سرزمین عکس بگیرید؟
رضا دقتی: چند دلیل واضح برای من هست. یکی این بود که آن سالی که من کار عکاسی را به طور حرفهای شروع کردم، سال ۱۹۷۹ در ایران بود و بلافاصله همان سال هم روسها افغانستان را اشغال کردند. و این اشغال، هم از نظر خبری مهم بود و هم از نظر شخصی برای خود من؛ اینکه یک کشور اشغال شده و ببینم چه جوریه داستان آنجا.
مسئلهی دوم، این مبارزهی بین دو قطب، چیز خیلی عجیبی بود که در آن زمان موقع اتفاق میافتاد. یکی قویترین قطب نظامی دنیا، و از آن طرف، میشود گفت کوچکترین و ضعیفترین −ارتش هم که نمیشه گفت−، فقیرترین مردم دنیا، که چطور این دو تا قطب کاملا مخالف، مقابل همدیگر قرار گرفتند و اینکه چطور مبارزه بین این دو تا قطب کاملا متضاد پیش خواهد رفت، خیلی جالب بود.
مسئلهی سوم این بود که به هر حال افغانستان و ایران برای من هیچوقت دو تا کشور جدا از هم نبودند و من هیچوقت اینها را جدا از هم حساب نکردم. علیرغم مرزهای متفاوت همیشه فکر کردم وجوه فرهنگی و ریشهی فرهنگی مشترک بین دو ملت بسیار است. متأسفانه در قرن گذشته به خاطر مسائل سیاسی سعی کردند بگویند که افغان جدا، ایران جدا. ولی برای من هیچوقت اینطور نبوده و در این سی سالی هم که کار کردم، متوجه شدم که اصلاً چنین نیست.
مردم افغانستان فقیرترین مردم دنیا هستند و در یکی از بدترین شرایط جهانی بودند. به خاطر اشغالها و جنگها احتیاج داشتند که کسی صدای اینها را به دنیا برساند. و چون کار خبرنگاری در آن موقع بسیار مشکل بود و تعداد بسیار کمی خبرنگار برای کار به افغانستان میآمدند، به این حساب قرعهی فال به نام من دیوانه زدند.
آقای رحیمی، داستان آشنایی شما با آقای دقتی چگونه بود؟
عتیق رحیمی: البته از دیرزمانی آقای رضا دقتی را میشناختم، چونکه از آغاز جنگ افغانها با روسها یعنی بعد از ۱۹۷۸ به حیث عکاس و خبرنگار به افغانستان سفر میکرد و خبرهای گروه مقاومت افغانستان را در برابر تهاجم روسیه به فرانسه میآورد و به دنیا پخش میکرد.
ولی اولین بار در سال ۱۹۹۲ در تئاتر شهری پاریس او را دیدم که از یک موسیقینواز افغانی عکاسی میکرد. برای من خیلی آدم جالبی بود و از کارش از خاموشیاش و به همین ترتیب از نگاهش خیلی خوشم میآمد.
ولی بعدها در سال ۱۹۹۸ وقتی که کتاب خاکستر و خاک به چاپ میرسید، آقای دقتی را ملاقات کردم، چون که در آن زمان به خاطر جلد کتاب عکسی را جستجو میکردم و ناشرم بهمن امینی به من گفت، بروم و سری بزنم به عکسهای رضا دقتی در موزهی لوور که در حالتهای طبیعی گرفته شده بودند.
رفتم و در برابر یک عکس واقعا مات و گنگ ماندم. عکس پیرمردی است با کودکی که از یک تپه پایین میآیند. فکر کردم که این داستان را به خاطر این عکس رضا دقتی نوشتهام و یا اینکه رضا دقتی این عکس را به خاطر داستان من گرفته بود. به این ترتیب، رضا دقتی این عکس را به تمام سخاوتمندی به من داد و امروز که امروز است، این عکس در جلد کتاب من هست و در چاپهای بعدیاش هم.
آقای دقتی چرا برای عکسهایتان آقای عتیق رحیمی را انتخاب کردید؟
رضا دقتی: شما کس بهتری را سراغ دارید؟
نه! ولی میخواهم از زبان خودتان بشنوم.
عتیق را من بیست ساله که میشناسم و کارش را دنبال کردهام و اولین کارش که خاکستر و خاک بود، عکس روی جلدش را من دادم براش که همون عکس معروفی هست که در متن هم مینویسه.
اون کتاب خیلی جالب بود و گفتم حالا که من کتاب عکسدار چاپ میکنم نوشتهاش را عتیق بنویسه. یک مقدار تبادل داستان بود. به ویژه شناخت بسیار زیبا و شاعرانهای که عتیق افغان از فرهنگ خودش دارد، و اینکه مرد تصویر هم هست. سینما خوانده. فیلم میسازه. و تمام اینها مواردی بودند که باعث شدند من دعوتش کنم این داستان را بنویسه.
آقای دقتی عکسهای کتاب "یاغیدلان" چه موضوعاتی را بیشتر دربرمیگیرند؟
رضا دقتی: در کار عکاسی که من داشتهام و همیشه انجام میدهم، درسته که اکثر کارهای من در مناطق جنگزده و در حقیقت مشکلدار هست، اما یک چیزی که برایم خیلی مهم بوده و کارم را بر اساس آن گذاشتم، این بود که درسته که جنگ است، اما آنچه مهم است نشان دادن روح و فرهنگ این مردم هم هست. چراکه هر ملتی، هر مردمی برای خودش یک فرهنگ داره و یک چهره داره.
من همیشه سعی کردهام که زیبایی و واقعیتهای یک فرهنگ را نشان دهم و بعد هم نشان دهم که ببینید این مردم با این فرهنگ، با این چهره و زیبایی و غنای فرهنگیشان دچار جنگ و فقر و بدبختی هستند. من هیچگاه نخواستهام مثل خبرنگاران غربی و عکاسان غربی فقط بروم از جنازه و مرده عکس بگیرم و جنگ را نشان دهم.
بیش از هرچیز در عکسهایتان کودکان به چشم میخورند.
رضا دقتی: کارهایی که من داشتهام، خب طبیعیه، بعد از سالها مشاهدهی جنگ به این نتیجه رسیدم که قربانیان واقعی هر جنگ، اول از همه کودکان هستند، بعد زنان هستند، بعد مردم عادی و بعد آخرش میرسد به سربازان و قربانیان یک جنگ.
کودکان، قربانی واقعی یک جنگ هستند، چراکه اصلا نمیدانند که چه حادثهای اتفاق افتاده، نمیفهمند چرا اینطور شده، چرا خانهشان را از دست دادهاند، اینکه پدرشان را از دست دادند، زندگیای را که داشتند از دست دادند. علیرغم همهی مشکلات، بیخبری هم خودش دردی است.
به همین حساب من روی کودکان و مسئلهی زنان که خیلی مهمه بیشتر کار میکنم؛ تا نشان بدهیم که زنان بیشتر زجر میکشند تا سربازانی که در جبهه هستند. این کتابی که کار کردیم، شناخت عمیق از سی سال از فرهنگ این مردم را بازتاب میدهد و به تصویر میکشد.
آقای رحیمی چه شد که تصمیم گرفتید برای عکسهای آقای دقتی شعر و داستان بنویسید؟
عتیق رحیمی: پس از سقوط طالبان، یعنی در سال ۲۰۰۲ ، من هم پس از ۱۸ سال تبعید برگشتم به افغانستان. در آن زمان رضا [دقتی] هم آنجا بود و انجمن فرهنگی آینه را به راه انداخته بود. انجمنی که واقعا نقش مهم و اساسی در بازسازی فرهنگی کشور افغانستان داشت و دارد. جوانها میآمدند و با تمام شوق در ساحت ادبی و خبرنگاری چیزهایی میآموختند و رضا واقعا به آنان کمک میکرد. به همین ترتیب من هم گاهی میرفتم و با جوانها گفتوگوهایی میداشتم، در مورد سینما و ادبیات. خلاصه همیشه با رضا دقتی نزدیک بودم و میخواستم با هم کار مشترکی انجام دهیم. به این ترتیب وقتی که به من پیشنهاد کرد تا متن کتاب عکساش را که در مورد افغانستان است، بنویسم، بدون شک و تردید قبول کردم.
آقای دقتی متنها تا چه اندازه به نظر شما عکسها را بیان میکنند؟
رضا دقتی: خیلی زیبا! خیلی زیبا. هدف هم این بود که از طریق تصویرها واقعا روح مردم و روح این فرهنگ را نشان دهم. کتاب یک گزارش نیست. کتاب یک نگاه ژرف و شاعرانه به فرهنگ مردمی دارد که در سی سال گذشته درد کشیدهاند، رنج کشیدهاند، اما سرافراز و سربلند ایستادهاند و از جنگ و کشتار و زندان و از هیچ چیز نترسیدهاند. این را من میخواستم نشان دهم و عتیق هم به هر حال، هم تبعیدی بوده و هم هنرمند و آشنا به این فرهنگ. و مرد تصویر هم هست. نوشتن متن به این معنا بود، و نه اینکه گزارش باشد.
نکتهای هست که به نظرتان مهم باشد و بخواهید رویش تأکید بگذارید؟
رضا دقتی: بیشتر تأکید من روی این حساب است که مردم افغانستان و ایران در حقیقت یک مردم هستند، جدا نیستند. این خیلی مهمه که اشاره بشه به این مسئله. بگذریم از این که بعضی از قشرهای مردم ایران به خاطر مسائل اقتصادی و سیاسی، متأسفانه یک نگاه نادرستی به افغانها دارند که مرا زجر میدهد و زجر هم داده. هم حکومت جمهوری اسلامی و هم بعضی از قشرهای مردم ایران نگاهشان خیلی نسبت به این مردم نادرسته.
مصاحبهگر: نوشین شاهرخی
تحریریه: داود خدابخش