کودکان بازمانده از تحصیل: پیامد ناگزیر فقر و نابرابری
۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبهطبق آخرین سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵ تعداد سه و نیم میلیون کودک بازمانده از تحصیل در ایران وجود دارد. این در حالی است که نهضت سوادآموزی اعلام کرده که از سال ۸۵ تا کنون بیش از یک میلیون کودک دیگر به این آمار افزوده شدهاند.
وزارت آموزش و پرورش که قاعدتا باید معتبرترین نهاد برای اعلام این آمار باشد اساسا این ارقام را غیر واقعی میداند. مرتضی شکوهی مدیرکل دفتر خلاقیت و نوآوری وزارت آموزش و پرورش چندی پیش به خبرگزاری مهر گفت: «ما از پوشش تحصیلی در استانها باخبر هستیم و از کودکان بازمانده از تحصیل خبر نداریم و اصولا هم وظیفهای در این زمینه نداریم».
وی همچنین مدعی شد که پوشش تحصیلی آموزش و پرورش هماکنون بیش از ۹۹ درصد است و در برخی استانها مثل یزد به ۱۰۰ درصد هم رسیده.
اما نهادها و سازمانهای غیردولتی فعال در این زمینه میگویند آمار واقعی کودکان بازمانده از تحصیل باید نزدیک به چهارمیلیون باشد.
در مورد علل افزایش آمار این کودکان با دکتر سعید مدنی جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعی گفت و گو کردهایم.
دویچهوله: آقای مدنی! گفته میشود بین سه تا چهار میلیون کودک بازمانده از تحصیل در ایران وجود دارد. ممکن است ابتدا برای ما تعریف مشخصی ارائه بدهید که چه ردهی سنیای را کودکان بازمانده از تحصیل مینامیم؟
سعید مدنی: دو موضوع را باید از هم تفکیک و هردو را تعریف کرد؛ اول تعریف سواد است و دوم تعریف کودک بازمانده از تحصیل.
منظور از کودک بازمانده از تحصیل، آن گروه سنی از جمعیت هستند که در سنین مدرسه یعنی بین شش تا ۱۸ سال سن دارند و در ماههای تحصیلی و در چرخهی آموزشی کشور حضور ندارند. یعنی در زمان ساعات کار مدارس، خارج از مدارس هستند و به هر دلیلی یا اساساً وارد چرخهی آموزش نشدهاند، یا بعد از مدت کوتاهی از آن خارج شدهاند.
اما نکتهی دوم مسالهی سواد و تحصیلات است که تعریف کاملا کیفیای دارد. به این معنا که از افرادی که توانایی خواندن و نوشتن دارند، شروع میشود تا آنچه که سازمان یونیسف در چشمانداز دههی آینده قرار داده و کسانی را که امکان استفاده از کامپیوتر را هم نداشته باشند، بیسواد تلقی میکند.
اما بر مبنای آنچه به طور سنتی در ایران در ارائهی آمار مورد نظر قرار میگیرد، افراد بیسواد کسانی هستند که قدرت خواندن و نوشتن ندارند.
آیا آماری در این مورد وجود دارد که این سه تا چهار میلیون کودک اصلا به چه دلیلی از تحصیل بازماندهاند؟
آمار مشخصی وجود ندارد. یعنی مانند بسیاری از نقطهضعفهای آمار و اطلاعات در ایران، در مورد این گروه هم آمار متمرکزی وجود ندارد. فقط بنا بر آنچه در سرشماری سال ۸۵ آمده، بخش قابل توجهی از این کودکان وارد بازار کار شدهاند. در سرشماری سال ۸۵ جمعیت مشخص ۹ تا ۱۴ سال و ۱۴ تا ۱۸ سال، به عنوان جمعیت فعال مشخص شدهاند که بخش قابل توجهی از جمعیت کودکان بازمانده از تحصیل را تشکیل میدهند.
اما از آن جایی که بخش دیگری از آنان وارد بازار کار غیررسمی شدهاند، در آن سرشماری افراد شاغل محسوب نشدهاند؛ مانند کودکان خیابانی، متکدیان و بسیاری کودکان دیگری که اساساً نوع فعالیتشان، شغل محسوب نمیشود.
به علاوهی این که اصولا در گرفتن آمار کودکان خارج از چرخهی تحصیل، آمار سیاه هم وجود دارد. یعنی آماری که خانوادهها ارائه نمیدهند و به دلیل تبعات و آثاری که ممکن است برایشان داشته باشد، اعلام نمیکنند که کودکانشان در مدرسه نیستند و به تحصیل اشتغال ندارند.
آیا در آماری که از کودکان بازمانده از تحصیل ارائه میشود، تفکیک جنسیتی وجود دارد؟ مشخص است که تعداد بیشتری از آنان را دختران تشکیل میدهند یا پسران؟
تا آنجایی که من به خاطر دارم، سهم دختران بیشتر است. علتاش هم آن است که دسترسی پسران به آموزش از دختران بیشتر است. ضمن این که حساسیت خانوادههای کمدرآمد هم برای ادامهی تحصیل دختران بسیار کمتر از پسران است.
در واقع گرچه این خانوادهها ورود به بازار کار را برای کودکان بر تحصیل و آموزش ترجیح میدهند، ولی برای دختران و آموزششان مزیت کمتری قائلاند و به همین دلیل هم ترجیح میدهند دختران به محض این که بتوانند، به هر نحو ممکنی وارد بازار کار شوند.
در مجموع این تفاوت وجود دارد، اما تفاوت قابل ملاحظهای نیست و هر دو جنسیت دچار محرومیت آموزشی میشوند.
نهادها و سازمانهای غیردولتیای که در زمینهی حقوق کودک در ایران فعالیت میکنند، آیا در مورد کمک به کودکان بازمانده از تحصیل تا کنون کاری کردهاند یا اصولاً میتوانند کاری بکنند؟
واقعیت این است که به خصوص در ۶−۷ سال اخیر سازمانهای غیردولتی با موانع بسیار جدی برای ادامهی فعالیتشان مواجه بودهاند. این نهادها با توجه به محدودیتهای موجود و تواناییها و امکانات و منابع بسیار محدودی که دارند، چندان نمیتوانند در جذب و پوشش بخش قابل توجهی از بیش از سه میلیون کودک بازمانده از تحصیل نقش داشته باشند.
اما در عین حال، بخش محدودی از سازمانهای غیردولتی با تشکیل کلاس در مناطق فقیر یا حاشیهی شهرها و مناطقی که کودکان بیشتری از تحصیل بازماندهاند یا با تحت پوشش قرار دادن کودکان خیابانی، سعی کردهاند که آموزشهای لازم و حداقلی را به آنها بدهند.
طبیعی است که سازمانهای غیردولتی امکان این که مدرک تحصیلی به این کودکان بدهند را ندارند و همچنان باید منتظر باشند که آموزش و پرورش اقدامی بکند و این بچهها را تحت پوشش آموزش رسمی قرار بدهد.
در مجموع میتوان گفت که با توجه به منابع محدود سازمانهای غیردولتی، حجم بچههایی که تحت پوشش آموزش غیررسمی این سازمانها قرار میگیرند، چندان بالا نیست.
با توجه به این که این کودکان به علت فقر خانواده، مجبور به کار میشوند، آیا میتوان رابطهی معناداری میان بالا رفتن جمعیتی که زیر خط فقر زندگی میکنند در سالهای اخیر با بالا رفتن تعداد این کودکان برقرار کرد؟
به طور قطع اینطور است. یکی از علل بسیار مهم خارج شدن کودکان از چرخهی تحصیل این است که خانوادهها به درآمدی که از طریق کودکان وارد خانه میشود، نیاز دارند و به همین دلیل هم بین ادامهی تحصیل کودک یا ورود او به بازار کار، دومی را انتخاب میکنند.
در مورد کودکان قالیباف، به طور مشخص در روستاها، این مساله به وضوح دیده میشود و مخصوصاً دختران از همان سنین پایین، پیش از آن که وارد مدرسه شوند یا پس از آنکه چند سال اول مدرسه را گذراندند، بلافاصله باید پای دار قالی بروند و آنجا شروع به کسب درآمد برای خانواده بکنند.
در مورد پسرها هم این وضعیت به شکل دیگری وجود دارد؛ در مناطق حاشیهی شهرها، خانوادهها ترجیح میدهند بچههایشان در کارگاههای کوچک یا در خیابانها، به هر شکل ممکنی درآمد کسب کنند تا نیازهای اولیهی خانواده را تامین کنند.
به همین دلیل هم به طور قطع، با افزایش خط فقر و رفتن جمعیت بیشتری زیر خط فقر، تعداد کودکانی که از چرخهی تحصیل خارج میشوند بیشتر و بیشتر میشود.
بنابراین اگر رابطهی معناداری بین فقر و تعداد کودکان بازمانده از تحصیل وجود داشته باشد که شما هم به نوعی به آن اشاره کردید، نقش دولت در این قضیه خیلی پررنگ میشود. یعنی مسالهای است که شاید بدون کمک دولت نتواند حل شود. آیا دولت جمهوری اسلامی در حال حاضر یا طی سه چهار سال اخیر که آمار کودکان بازمانده از تحصیل بالا رفته، قدم مهمی برای جلوگیری از این مساله برداشته است یا خیر؟
ورود دولت در مسائل و مشکلات اجتماعیای مانند خروج از چرخهی تحصیل به دو صورت محقق میشود؛ از یک سو دولت با اصلاح سیاستهای اقتصادی و کاهش عوامل کلان اقتصادی مانند فقر و نابرابری، میتواند به کنترل مشکل اجتماعیای مانند خارج شدن از چرخهی تحصیل کمک کند. این امر کمک میکند که «نرخ بروز» یعنی کسانی که جدیداً وارد جمعیت خارج از چرخهی تحصیل میشوند، کاهش پیدا کند.
متأسفانه شواهد نشان میدهد که سیاستهای دولت طی چند سال اخیر، منجر به افزایش فقر شده، نرخ تورم بالا رفته و فشار بر خانوادههای کمدرآمد بیشتر شده است. بنابراین از دید کلان و از دید عوامل کلان، وضعیت به ضرر کودکان شده است. به نحوی که کودکانی که ناچار شدهاند از مدارس خارج و برای کمک به خانوادههایشان وارد بازار کار شوند، بیشتر و بیشتر شده است.
اما از سوی دیگر، یعنی در سطح میانی، کارکرد دیگر دولت این است که سازمانها و مؤسساتی را فعال کند که بتوانند کودکانی را که از چرخه خارج شدهاند، پوشش بدهند و کنترل کنند و با تحت پوشش قرار دادن آنها، نظام آموزشی منعطفی به وجود بیاید که آنها هم بتوانند علاوه بر حضور در بازار کار، به ادامهی تحصیل هم بپردازند.
از اوایل دههی ۷۰ قرار بود نهضت سوادآموزی چنین وظیفهای را انجام بدهد. ولی شواهد نشان میدهد که این نهاد هم در این زمینه موفقیت چندانی بهدست نیاورد و نتوانست نه خانوادهها و نه کودکانی که خارج از چرخهی تحصیل بودند را متقاعد کند که در کلاسهای آموزشی شرکت کنند. حتی نتوانست انعطاف لازم را به خرج بدهد و نظام آموزشی را بهگونهای تعریف کند که این کودکان بتوانند در کلاسها حضور داشته باشند.
بنابراین در سطح میانه و در سطح کارکرد نهادها و دستگاههای مسئول هم موفقیت چندانی بهوجود نیامده است. در مجموع میتوان گفت که عملاً شرایط به گونهای دارد پیش میرود که پیشبینی میشود در آینده تعداد کودکان خارج از چرخهی تحصیل بیشتر شود.
علت عدم موفقیت نهضت سوادآموزی را در جلب کودکان بازمانده از تحصیل به ادامهی تحصیل در چه میدانید؟ آیا همانطور که اشاره کردید، میتواند به مسائل فرهنگی خانوادهها برگردد یا ناشی از ضعف عملکرد این سازمان دولتی است که قاعدتاً باید از „انجیاوها“ و نهادهای غیردولتی امکانات خیلی بیشتری در اختیار داشته باشد؟
از یک سو، تمام شرایط اقتصادی− اجتماعی به ضرر کودکان سمت و سو پیدا کرده است. به این معنا که شاخصهای اقتصادی− اجتماعی روند نامطلوبی را دارند و فقر روزافزون و مخصوصاً نابرابری موجب میشود که ترجیح اول خانوادههای فقیر حضور کودکان در بازار کار باشد.
اما از سوی دیگر، در عین حال که این عوامل کلان دارد پیش میرود، میتوانست با اعمال مدیریت مناسب، برنامهریزی مناسب و با ایجاد امکانات مناسب، بخشی از کودکان خارج از چرخهی تحصیل را در حین باقی ماندنشان در بازار کار، تحت پوشش آموزشی قرار داد.
مدیریت نهضت سوادآموزی فاقد چنین تواناییهایی است. همانطور که فاقد توانایی لازم برای این بود که بزرگسالان بیسواد را تحت پوشش قرار بدهد.
مشکل اساسی این است که در نظام آموزشی ایران هنوز این واقعیت پذیرفته نشده که آموزش بزرگسالان و همچنین آموزش کودکان با شرایط خاص، به نوعی تخصص نیاز دارد و به صرف این که افرادی علاقهمند باشند که این کودکان را تحت پوشش قرار بدهند، نمیتواند جاذبهی لازم را برای بازگشت کودکان به مدرسه ایجاد کند.
باید در تنظیم منابع درسی و در تنظیم برنامههای آموزشی، ویژگیها و شرایط خاص کودکانی که در بازار کار هستند، درنظر گرفته شود. بنابراین کتاب آموزشی کودکانی که بهطور معمول در مدارس هستند، با کتاب آموزشی کودکانی که در بازار کار هستند، محتوای متفاوتی باید داشته باشد و جاذبههای متفاوتی. بر همین اساس، چنین صلاحیت فنی و تخصصیای در مدیریت نهضت سوادآموزی و دستگاههای ذیربط وجود ندارد و به همین دلیل هم نتوانسته موفقیت لازم را به دست بیاورد.
با توجه به این که تحصیل، حداقل در مقطع ابتدایی، طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اجباری است، آیا آموزش و پرورش هیچ بازوی اجرایی برای این که این کودکان را وادار به ادامهی تحصیل کند، ندارد ؟
مطابق قانون اساسی، آموزش و پرورش عمومی، یعنی از اول ابتدایی تا پایان دبیرستان، باید رایگان و در دسترس همه باشد و همهی خانوادهها هم ملزم هستند کودکان خود را به مدارس بفرستند و به این ترتیب کودکان دچار محرومیت آموزشی نشوند.
ولی متاسفانه هم به دلیل تحمیل شرایط اقتصادی− اجتماعی نامطلوب و هم به دلیل عدم توجه به این دسته از اصول و موازین قانون اساسی که عمدتا در فصل سوم قانون اساسی −حقوق ملت− آمده، نتیجه و کارکرد مطلوبی ملاحظه نشده و این اصول تا حدود زیادی نادیده گرفته شده است.
به طور مشخص آیا آموزش و پرورش از نظر قانونی این قدرت اجرایی را دارد که کودکان را وادار کند به مدرسه برگردند یا نه؟
وظیفهی آموزش و پرورش این است که آموزش را در دسترس کودکان و خانوادهها قرار بدهد. بنابراین با فرض این که کودکانی که روزها کار میکنند، شبها نیاز به حضور در مراکز آموزشی دارند، وظیفهی آموزش و پرورش فراهم کردن شرایط لازم برای آموزشهای خارج از وقت معمول است. از این جهت، آموزش و پرورش نتوانسته موفق شود.
اما از جهت الزام حقوقی و قانونی، کار مدعیالعموم است که در مواردی که آموزش و پرورش گزارش میکند که مانع از تحصیل کودکی شدهاند و باید مداخلاتی صورت بگیرد، از طریق قضایی این اجبار و الزام صورت بگیرد که در این موارد هم کمترین حساسیت ممکن وجود ندارد.
مصاحبهگر: میترا شجاعی
تحریریه: عباس کوشک جلالی