کودتای آیتالله خامنهای؟ • مصاحبه با مهدی خلجی
۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سهشنبهروزنامهی "واشنگتن پست" ( شمارهی دوشنبه، ۱۵ ژوئن) حاوی مقالهای است از مهدی خلجی، اسلامشناس و تحلیلگر سیاسی، محقق در "مؤسسهی امور سیاسی خاورمیانه در واشنگتن" (Washington Institute for Near East Policy).
مقاله در توضیح رخدادهایی است که در ایران میگذرد، رخدادهایی که با میارزات انتخاباتی ریاستجمهوری و برآیند انتخابات بروز کردند. تز مقاله در عنوان آن بیان شده است: «کودتای خامنهای». در بارهی این تز، با مهدی خلجی گفتوگو کردهایم.
دویچهوله: آقای خلجی، شما در مقالهای در روزنامهی "واشنگتن پست" آن چه را میرحسین موسوی "شعبدهبازی انتخاباتی" نام نهاد، "کودتای خامنهای" دانستهاید. در محافل سیاسی این فرض هم وجود دارد که پیشبرندهی اصلی ماجرا بخشی از فرماندهان نظامیاند و خود ولی فقیه هم به نوعی اسیر دست آنان است. شما این فرضیه را با چه استدلالی باطل میدانید؟
مهدی خلجی: آیت الله خامنهای در مقام ولی مطلق فقیه، تنها یک شخص نیست؛ بلکه رکن بنیادیِ "مجموعهای نظاممند" است. شبکهی نظامی-امنیتی، نهادهای مذهبی و به ویژه سازمان روحانیت، بنگاههای اقتصادی بزرگ و بیرون از نظارت دولت، دستگاهِ قضا، مراقبت و مجازات در این "مجموعهی نظاممند" به هم پیوسته و درهم تنیدهاند. آیت الله خامنهای در مقام تجسد ایدئولوژی "ولایت مطلقهی فقیه"، رشتهی یگانهای است که به این پارههای پراکنده، وحدت و انسجام میبخشد. او سنگِ پایه و نیز نماد و نمودِ اصلی و کانونی این "مجموعه" است. فرماندهان نظامی، بدون او فاقد ایدئولوژی، رهبری و ناتوان از برقراری ارتباط با دیگر اجزای این مجموعه هستند. بدون او ، رابطهی نهادهای نظامی و امنیتی با لایههای زیرین اجتماعی و نیز مناسبات پیچیدهی اقتصادی جاری گسسته میشود. آیتالله خامنهای همان اندازه "اسیر" دست فرماندهان نظامی است که آنان در بند و بارهی او هستند. او بدون آن فرماندهان هیچ است و فرماندهان بدون او و دیگر پارههای این مجموعه هیچاند. کانون این مجموعه را به استعاره همان "بیت رهبری" میتوان خواند؛ بیتی که فراتر از خانهای فیزیکی است و دیوارهای نامرئی آن از کوچههای پرطلبهی قم تا سطرهای سیاه روزنامهی کیهان، از زندان اوین تا دفترهای نمایندگی رهبری در دانشگاهها برکشیده و بالارفته است. گسلی در این دیوارهای متصل، سقف و ایوان "بیت رهبری" را فرومی ریزد.
وقتی سخن از "کودتای خامنهای" میرود، مراد چیرگی قهرآمیز این مجموعه بر دیگر ارکان لرزان و سست "دموکراتیک" در جمهوری اسلامی مانند نهاد ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی است. در ۲۲ خردادماه، کودتایی در قالب انتخابات صورت گرفت تا چالش فرسایندهی سه دههی این "مجموعهی نظام مند" با آن سویههای سست "دموکراتیک" جمهوری اسلامی را به نقطهای تعیینکننده برساند.
آیا این به معنای غلبهی کامل عنصر "سلطان" بر مجموعهی نظام است؟
نه ولی فقیه سلطان است و نه جمهوری اسلامی نظام سلطانی. گرچه نظام سلطانی حکومتی فرمانبریخواه است، نباید همهی اشکال حکومت فرمانبریخواه را بدان فروکاست. جمهوری اسلامی نظامی تمامخواه و توتالیتر است. نظامِ تمامخواه، بسی پیجیدهتر و لایهمندتر از نظام سلطانی است. هم برقراری آن دشوارتر است هم براندازی آن.
اگر جمهوری اسلامی نظامی سلطانی بود، استوار بر ایدئولوژی و مولد روشنفکری هواخواهِ خود نبود. جمهوری اسلامی هم مرجع تقلید خود را دارد هم فیلمساز خود را، هم استاد دانشگاهِ خود را دارد و هم وبلاگنویس خود را، هم نوازندهی موسیقی خود را دارد و هم روزنامهنگار خود را. روشنفکریِ هواخواه جمهوری اسلامی به ایدئولوژی آن مشروعیت میدهد.
مشخصات رژیمی که شما آن را با صفت توتالیتر تبیین کنید، چیست؟
در نظامی توتالیتر مانند جمهوری اسلامی، مرز میان نقش خصوصی و نقش عمومی حاکمان درهم آمیخته است. به ظاهر هیچ قصد شخصی برای دستیابی به قدرت و ثروت در میان نیست و خواست قدرت در زرورق "تکلیف شرعی" پیجیده و پوشیده میشود. حاکمان بر اساس احساس "تکلیف شرعی" برای چنگ یازیدن به قدرت با یکدیگر رقابت میکنند. از این رو، "زهدنمایی"، تظاهر به "سادهزیستی" و پرهیز از بهرهگیری قدرت برای مقاصد شخصی، ضرورت منطق قدرت است.
همچنین در جمهوری اسلامی، به عکسِ نظام سطانی، بسیج عمومی و مدام مردم ناگزیر است. بدون "حضور مستمر مردم در صحنه" و نمایش پشتببانی توده از قدرت حاکم، در قالب نهادهای به ظاهر مدنی مانند "انجمنهای اسلامی" در ادارهها و دانشگاهها و کارخانهها یا انتخابات، مشروعیت حکومت رنگ میبازد. "مشارکت عمومی" در چارچوب آرمانهای حکومت، یکسره ترویج و تبلیغ میشود. جمهوری اسلامی به سان نظامی توتالیتر، بر خلاف نظام سلطانی، نهادساز و سازمانپرور است. چنین نظامی از آن رو که تا اندازهای چندگانگی سیاسی محدود و نیز از آن مهمتر تکثر اجتماعی را تاب میآورد، تواناست ساختارهای گوناگونی بیافریند. این ساختارها هر کدام به شکلی نظام سیاسی را قوام و دوام میبخشند و بدان اجازه میدهند تا از آن نهادها و سازمانها نخبگان خود را برگزیند، نخبگان پیشین و از کارافتاده را به حاشیه براند و همواره نیرویی تازهنفس در مقام نخبهی روشنفکری و سیاسی را به خدمت بگیرد. در نهایت، بر خلاف نظامهای سلطانی سنتی، نظام جمهوری اسلامی دستکم در ظاهر مدعی حکومت قانون است و مدام راست یا ناراست به قانون اساسی خود ارجاع میدهد و از آن طلب مشروعیت میکند. نظام سلطانی نه تنها در چارچوب مابعدطبیعت سنتی که در چارچوب شریعت پذیرای تبیین مفهومی است، اما نظام تمامخواه، مقولهای مدرن است که تنها با دستگاه مفهومی علوم اجتماعی و سیاسی جدید تبیینمیپذیرد. نظام سلطانی تداوم سنت است و نظام تمامخواه گسست از آن.
آیت الله خامنهای بدین معنا فراتر از شخص است که بتوان آن را اسیر چند شخص دیگر دانست. او خداوند "خانه"ای است که هستهی کانونی نظام توتالیتر در ایران است.
شما در مقالهی خود در "واشنگتن پست" از "جنبش ضد احمدینژاد" سخن گفتهاید. جنس اجتماعی این جنبش چیست؟ پیشتر اما توضیح دهید که خود "جنبش احمدینژاد" چه کیفیتی داشته است؟
آن مقاله در حجمی کوتاه و برای مخاطب عام نوشته شده بود. اصطلاح "جنبش" در آن نیز به معنای دقیق جامعهشناختی به کار نرفته است. به واقع، اطمینان ندارم تا چه اندازه میتوان تودهی مردمی را که در حمایت از آرای خود این روزها به خیابان ریختهاند، زیر عنوان "جنبش" به معنای اصطلاحی آن برد. این توده، خواست مشخص دارد و فاقد چارچوبی عام و نظری برای کنش اجتماعی خود است. رشتهای از ناخرسندیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردم را به خیابان کشانده است، اما هنوز گنگیها و تیرگیهای مفهومی فراوانی دربارهی رهبری، سازماندهی و ایدئولوژی این حرکت گسترده وجود دارد.
شاید داوری در این باره زودرس باشد و باید منتظر ماند تا دستاوردها و جلوههای این حرکت را بیشتر دید و سنجید. آنچه را امروزه میبینیم شاید بتوان با واژهی سادهتر و غیرفنیتر "حرکت تودهای" توصیف کرد. با این همه، اگر بتوان در این هنگام سخنی گفت، میتوان احمدینژاد را نمادی بارز و شاخص از همان چیزی گرفت که آیت الله خامنهای مَثَلِ اعلا و نمود برین آن است؛ همان مجموعهای که زور برهنه، زندان، نقض حریم خصوصی، خرافهی مذهبی، "مصلحت نظام"، سودباوری اقتصادی و سرمایهداری دینی از وجوهِ نمایان و ستونهای برپادارندهی آن هستند. اما هنوز معلوم نیست این حرکت تا چه اندازه قلب نظام توتالیتر را آماج گرفته و برای برگرداندن ریشهای موقعیت، آمادگی ذهنی، زبانی و عملی دارد.
آیا "کودتایی که میگویید موفق خواهد شد؟ یعنی آن "جنبش ضد احمدینژاد" ممکن است کاملاً مهار شود؟
پیشبینی در کار تحلیل سیاست ایران دشوار و مخاطرهآمیز است. ولی با توجه به سابقهی منش و روش رهبر جمهوری اسلامی، گمان دارم آیت الله خامنهای دیر یا زود جامعهی ایران را به سمت برگزیدن یکی از دو امر رادیکال سوق خواهد داد: یا با سرکوب این حرکت، حکومت نظامیشده استقرار مییابد و تثبیت میشود و ایران به سوی دورانی شبیه عراقِ صدام حسین پیش خواهد رفت یا این حرکت تداوم مییابد و در پی قربانی و هزینه دادن بیشتر، خواستهای خود را ریشهای تر و فراگیرتر میکند. در این صورت، امکان سازش آن با حکومت کاهش مییابد و راهی جز نفی یکپارچهی نظام سیاسی موجود پیش پای مردم نمیماند.
هر دو فرض، زیر و زبر شدنی بنیادی است که اهمیت آن کمتر از برانداختن نظام شاهنشاهی در سی سال پیش نیست. انقلاب پنجاه و هفت، سلطانی را از سریر فروکشید. این بار کار دشوارتر - و اگر کامیاب شود - ژرفتر و نهانجویانهتر است؛ چون مردم در برابر سلطان یا نظامی سلطانی نیستند. قدرت حاکم، نظام- مجموعهای توتالیتر است متبلور در ولایت مطلقهی فقیه.
مصاحبهگر: رضا نیکجو
تحریریه: فرید وحیدی