چهرههای سریال "غریبهها"
۱۳۸۶ شهریور ۲۴, شنبهامیر ۱۷ ساله از توگو
امیر دیوانهوار عاشق فوتبال است. موزیک رپ گوش میدهد و خواننده محبوب او امینم است. غذای مورد علاقهاش هم همبرگر است. او یک جوان ۱۷ ساله کاملاً نرمال است.
امیر پناهنده است. او در تظاهرات ضد رژیم در توگو شرکت کرد و پس از آن در اکتبر سال ۲۰۰۵ با مدارک جعلی به آلمان گریخت. امیر یکی از ۱۰۰۰۰جوانی است که به آلمان پناهنده شدهاند. البته آمار دقیقی در این مورد در دسترس نیست. او در کمپ پناهندگان در مونیخ زندگی میکند و مشغول یادگیری زبان آلمانی است. امیر در ۱۴ مارس ۲۰۰۶ پس از مدتها انتظار اولین پاسخش را از اداره مهاجرت و پناهندگان آلمان دریافت کرد.
در اداره مهاجرت مشاورش، آلبرت ریدلس هایمر) (Albert Riedelsheimer کنار او نشسته است . او باید شرح دهد که چرا و چگونه به طور غیرقانونی وارد آلمان شده است. قبلاً از او انگشتنگاری و عکاسی شده است. جزئیات این اطلاعات در اختیار تمامی ادارات پناهندگی و مهاجرت در اروپا گذاشته میشود.
آیا درخواست پناهندگی او پذیرفته میشود؟ چه انگیزه ای جوانی ۱۷ ساله را وادار میکند خانه و کاشانه و خانواده و دوستانش را ترک کند؟
فلورینا ۳۰ ساله از مکزیک
فلورینا در روستای کوچکی در جنوب مکزیک متولد شد. او که دختر بزرگ خانواده بود ، مدرسه را ترک کرد تا بتواند به خانواده پرجمعیتش در امرار معاش کمک کند.
فلورینا در شهر مکزیکوسیتی به عنوان پرستار بچه نزد خانوادهای آلمانی مشغول به کار شد. مادر خانواده که در آموزشگاه زبان گوته زبان آلمانی تدریس میکرد، او را تشویق به فراگیری زبان آلمانی کرد. فلورینا که بهشدت تحت تأثیر فرهنگ آلمانی قرار گرفته بود، تمام وقت آزادش را به یادگیری زبان آلمانی اختصاص داد. او سرخپوست است و سرخپوستان در مکزیک به خاطر ظاهرشان از بقیه طبقات اجتماعی متمایز میشوند و به آنها با دیده حقارت می نگرند.
او با رؤیای زندگی در آلمان به مدرسه شبانه رفت تا دیپلمش را بگیرد. او در تابستان سال ۲۰۰۶ به عنوان راهنما با یک تور مسافرتی که برای تماشای بازیهای فوتبال جام جهانی به آلمان می رفت، به این کشور سفر کرد.
کُنستانتین ۲۷ ساله از روسیه
کنستانتین خواننده حرفهای کُر است. او اولین بار در سال ۲۰۰۰ برای خود و خانوادهاش تقاضای مهاجرت به آلمان کرد. انگیزه اصلی او از این مهاجرت مسئله ضدیهود در روسیه بود.
او به عنوان یک یهودی تجارب تلخ بسیاری را در روسیه تجربه کرده است. هموطنانش که از هرج و مرج و ناامنی جامعه روسیه ناامید بودند، گاهی او را با طعنه "جهود" مینامیدند و با او درگیری لفظی و یا حتی فیزیکی پیدا میکردند. او قبلاً چند بار به آلمان سفر کرده و با گروههای کُر جوانان کنسرت اجرا کرده بود.
کنستانتین خود را به فرهنگ آلمانی بسیار نزدیک احساس میکند. وضعیت مالیاش در روسیه خوب نبود. او غیر از ارکستر "کُر مردان یهود مسکو" برای سه گروه ارکستر دیگر نیز آواز میخواند، با این همه در اداره امور خانوادهاش مشکل داشت.
او وحشتی از تاریخ تیره آلمان و "هولوکاست" به خود راه نمیدهد و این واقعیت را پذیرفته است که آلمانیها کاملاً و از اساس تغییر کردهاند و اکنون مردم دیگریاند. در عوض مادرش این ترس را دارد، زیرا نازیها تعداد زیادی از افراد خانواده او را در اکراین کشتهاند. با این همه با تنها پسرش کنستانتین، همسر او و نوهاش به آلمان آمد و زندگی خود را در آلمان در دهکده کوچکی نزدیک شهر لایبزیگ آغاز کردند. یادگیری زبان آلمان چالش جدیدی در زندگی اوست.
یونگ ۲۳ ساله از چین
یونگ در ایالت کانتون چین در خانواده فقیری متولد شد. پدرش کشاورز بود و مادرش در کارخانهای کار میکرد. یونگ برای کمک به معیشت خانواده ، ناگزیر ترک تحصیل کرد.
او در ۱۷ سالگی به گوانگزهو (Guangzhou) مرکز استان کانتون رفت و به آموزش حرفه آشپزی پرداخت. ابتدا علاقهای به این کار نداشت اما پس از مدتی ذوق خاصی از خود نشان داد و پس از آن، از کارش لذت میبرد. رئیسش هم از او راضی بود. بهترین دوست یونگ در آلمان زندگی می کرد و نزدیک مرز سوئیس در رستورانی چینی مشغول به کار بود. رستوران دیگری در همان حوالی به یک آشپز چینی نیاز داشت. او یونگ را معرفی کرد. او هم بیدرنگ پذیرفت.
کار کردن در آلمان به او این امکان را میدهد که به خانوادهاش کمک کند و برایشان پول بفرستد. او همچنین دوست دارد آلمانیها را با فرهنگ و غذاهای کانتونی آشنا کند. او از آلمان هیچ چیز نمیداند. مدیر رستوران باید ۹ ماه منتظر بماند تا یونگ از سفارت آلمان در چین مجوز کار بگیرد. اداره مهاجرت همه چیز را بررسی میکند. آنها باید مطمئن شو ند که آشپز چینی با مهارتهای یونگ در آلمان نیست. یونگ باید پول زیادی برای گرفتن ویزا و جمع آوری مدارک لازم تهیه کند.
همکارانش در مهمانی خداحافظی به او می گفتند: «وقتی رفتی آنجا پولت را خرج نکن! تمامش را برای خانوادهات بفرست! ما را هم فراموش نکن! ما را هم ببر پیش خودت!»
راشین ۳۱ ساله از ایران
راشین در شهر رشت در شمال ایران متولد شد. او پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در جستجوی کار به تهران، پایتخت ایران رفت.
پدرش تصمیم او را با بیمیلی پذیرفت اما از فرستادن پول برایش خودداری کرد. راشین ابتدا در مؤسسه انتشاراتی بنامی شروع به کار کرد اما درآمدش کفاف زندگی او را نمیداد. سپس از طریق دوستی، به شرکت بینالمللی توتال فرانسه راه پیدا کرد و به عنوان منشی در بخش مکاتبات خارجی مشغول به کار شد. او که به نوعی نماینده جوانان همنسل خود در ایران است، در برقراری ارتباط با دیگران بسیار موفق است. در سال ۲۰۰۵ از طریق شرکت توتال برای مأموریتی به فرانسه فرستاده شد. راشین این فرصت را غنیمت شمرد و از آنجا به دیدار عمویش در برلین رفت. او در برلین با توماس آشنا شد. توماس دانشجوی سال آخر زبان و ادبیات آلمانی و انگلیسی است. این آشنایی برای هر دوی آنها عشقی را رقم زد که ۴ ماه بعد، به ازدواج آن دو انجامید. راشین راهی آلمان شد. او با تمام قوا مشغول یادگیری زبان و آشنایی با فرهنگ آلمانی شد و سعی کرد به جامعه آلمان راه یابد ولی حتی عشق توماس هم نتوانست دلتنگی را از او بگیرد.