نقدى بر «صوت سکوت»، فيلمى مستند درباره موسيقى زير زمينى ايران
۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه«صوت سکوت» که توسط «امير حمز» و «مارک لازارز» ساخته شده، اين هفته در نيويورک، در بخش مسابقه فستيوال Tribeca به نمايش در آمد.
موسيقى زيرزمينى ايران، همه ، ژانرهاى وارداتى غربى است نظير راك كلاسيك، «متال»، «سپيد متال»، «رَپ»، «گنگستا رَپ»، «هيپهاپ»، «ترانس»، «تريپهاپ»، «تكنو» و انواع ديگر. هرچند زادگاه اين ژانرها شهرهاى بريتانيا و آمريكا است اما امروزه نسخههاى محلى آن را در شرق آسيا، در روسيه و اروپاى شرقى، در هند و در آمريكاى لاتين به وفور مىبينيم.
فرهنگ طبقهی متوسط ايران نيز بخشى از فرهنگ جهانى شدهی غرب در پهنهی همان بازارى است كه سراسر كرهی زمين را بيشتر و بيشتر فرا مىگيرد. مقاومت در برابر اين فرهنگ، امروزه تنها از سوى كشورهاى اسلامى صورت مىگيرد. مصر، لبنان، سوريه، امارات، و اردن به خاطر پيوند نزديكشان با غرب بيشتر پذيراى اين فرهنگاند. در ايران وپاكستان اين فرهنگ «زير زمينی» است.
موسيقى دانهاى جوان در اين فيلم همه مىگويند با سياست ميانهاى ندارند و از «انقلاب» روى گرداناند. اما انكار كردنى نيست كه كارشان از آن رو كه سنت شكن و خلاف اخلاقيات اسلامى است، هم سياسى و هم انقلابى است. گيتار بابك رياحى پور (آتما) يا فرياد تب كردهی سارا نائينى (پيكولو) براى رژيم مىتواند حكم سلاح براندازى را داشته باشد! سازندگان «صوت سكوت» فيلمشان را بدون مجوز از ادارهی ارشاد، به شيوهی «زير زمينی» ظرف دو هفته جلوى دوربين بردهاند، آنهم در حاليكه اجازهی تمام كنسرتهاى برنامه ريزى شدهی قبلى از سوى دولت لغو شده بود. از فيلمبردار و بخشى از كادر فنّى، به خاطر حفظ امنيت آنها، نامى در فيلم نيست.
بيشتر فيلم «صوت سكوت» را نماهاى داخلى مصاحبه و بريدههايى از ويدئوهاى از پيش ساخته شده تشكيل مىدهد و به اين ترتيب در خود فيلم چيزى از فضاى ارعاب و جوّ سركوب سياسى كه باعث «زير زمينی» شدن اين موسيقىها شده ديده نمىشود. تنها چند نماى بيرونى از خيابانها داريم و نقاشىهاى ديوارى رهبران اسلامى. مصاحبه شوندگان از سياست يا از اسلام حرفى نمىزنند. فقط اشاراتى به ايرادگيرىهاى وزارت ارشاد مىكنند و تهيه كنندگانى كه با دولت بند و بست دارند. با مقامات دولتى مصاحبهاى نشده. با شنوندگان كنسرتها يا خريداران صفحهها نيز گفت و گويى در فيلم نيست.
«راكر»هاى ايرانى، يا به خاطر پرهيز از برخورد سياسى با رژيم، يا به خاطر فضاى «درويش مآبی»ى شبه روشنفكرانه (در چند ويدئو بساط قليان جاى خاصى دارد!)، در ابتدا با اشعار كلاسيك، با حافظ و مولوى، كار مىكنند: تركيبى ناهمخوان كه بيشتر اوقات ويژگىهاى هر دو ژانر (شعر عرفانى و راك مُدرن) را مخدوش مىكند (استثناهايى نيز وجود دارد، در گذشته: بابا طاهر عريان توسط فريبرز لاچينى و سيمين غانم؛ يا در همين فيلم: مولوى توسط گروه سه نفرهی آتما).
اگر «بروس سپريگستين» از اعتصاب كارگران نيوجرسى يا قربانيان يازده سپتامبر حرف مىزند، اگر «مرلين مَنسُن» نمادهاى خشكه مقدسى مسيحيت را در آمريكا به آتش مىكشد، اگر «پتى سميت» از هوشى مين و گوانتانامو ياد مىكند يا «ناين اينچ نيلز» «خداى پول» را به نبرد مىطلبد، راكرها و رَپرهاى جوان ما كمتر جرئت مىكنند از شرايط زندگى خودشان، از عشقها و هراسها و فريبها حرفى بزنند، يا به شرايط اجتماعى دور و برشان نظير وضع كارگران، روسپىها، اعتياد، خرافه و مذهب و نظامى گرى اشارهاى داشته باشند. در كار آنها، عنصر دايمى راك يعنى سكس نيز ناپيداست.
يك نمونه از «رپ»(Rap) ايرانى را كه در ظاهر مضمون اجتماعى دارد در كار گروه «هيچكس» مىبينيم: در آهنگ «تريپ ما»، خوانندهی گروه «سروش / هيچكس» با همكارى مهرك (نام مستعار «رى ويل /Reveal» كه در بريتانيا هم كار موسيقى مىكند و هم مطالعات خاورميانه و اسلام شناسى را در دانشگاه پى مىگيرد) فضاى خشن خيابان و رقابت دارو دستههاى خيابانى را ترسيم مىكند. اما به روشنى پيداست كه صحنه سازىهاى ويدئويى و چاقوكشىها و زبان گستاخ «مستهجن» از خيابانهاى تهران نجوشيده بلكه بيشتر به فضاى رَپ گانگسترى «گتو»هاى لندن و ديترويت مىخورد.
مهرك به روشنى تحت تأثير «امى نم» رَپر سفيد پوست آمريكايى است كه در ميان حملههاى خشن رو به دوربين اش، تكههاى غنايى (ليريكال) محزون با صداى گروه كُر مىآورد و يك تأثير سراسرى تلخ و سودايى (ملانكوليك) برجا مىگذارد. براى اينكه اين آهنگ رنگ ايرانى به خودش بگيرد، سروش با سادگى كودكانهاى به خون «آريايی» كه در رگهايش جريان دارد فخر مىفروشد، اما به سيماى اعضاى گروه كه نگاه مىكنيم، بدون ذرهاى اشتباه فقط خون سامى و عرب را به چشم مىبينيم!
از موارد كمى كه شعر كلاسيك با اجراى راك تركيب خوبى ساخته، شعرى از مولوى است كه گروه سه نفرهی «آتما» در اين فيلم آن را اجرا مىكند. با مضمون رقصى كه مىبايد اوج بگيرد تا گوينده را شعله ور كند و رقصنده را بسوزاند، شاهرخ پورميامين (گيتار) و بابك رياحى پور (باس گيتار) با صداى تنظيم شدهی پس زمينه، ريتم را تند و تند تر مىكنند تا در ميانهی آهنگ، هومن جاويد حين خواندن، با طبلهاى ميان پاهايش به آنها بپيوندد و ميان ابيات فريادى از ته دل نيز به آهنگ اضافه كند و تا آخر يك نفس به سمت جايى شتاب بگيرند كه هلاكت در انتظارشان باشد. انرژى و تحرك اين قطعه آنرا بهترين مىكند در تمام فيلم. هومن جاويد، كه چهره و فيزيك و ظاهرش شباهت زيادى به «ديو گهان» خوانندهی «دپش مُد» دارد، از جذابيت صحنهاى و صداى گيرايى برخوردار است. گويا او مدتى است كه از «آتما» جدا شده.
رضا آبايى در اين فيلم «سُنّت» را نمايندگى مىكند. او كه نوازندهی سازى شبيه كمانچه است و كاملن حرفهاى به نظر مىرسد، با بلندنظرى تحسين انگيزى با راكرها همكارى مىكند و در جستجوى نوعى موسيقى «تلفيقى اصيل» است. او مىتواند در يك اجراى دوتايى با يك نوازندهی گيتار آكوستيك، قطعهی فى البداههی زيبايى را بيرون بكشد.
اما هوشيارانه ترين گفتهها، و طعن آميز ترين اجرا را ما در اين فيلم از دهان محسن نامجو مىشنويم. او به نظر مىرسد به خوبى به جنبههاى بى هنجار و پوچ (absurd) فرهنگى كه ميان قرنهاى چهاردهم و بيست و يكم ميلادى معلق مانده آگاه است و انتظار معجزه ـ نه از غرب نه از شرق ـ ندارد. او به عنوان استعارهاى از روان فرهنگى ما مىگويد به آخوندمان نگاه كنيد كه عمامه و عبايش مال چند قرن پيش است اما تلفن «موبايل»اش مال آينده! اجراى شوخ او از شعر شاملو (بيابان را سراسر مه گرفته است) كه وسط كار تبديل به نوحه خوانى مسجدى مىشود و دوباره برمى گردد تا قيافهی جدى به خودش بگيرد، نمونهی خوبى از پوزخند بى اعتنا و بى رگ پسامدرن است كه چه بسا مىتوانست جيغ شاملوى مُدرن و راديكال را هم در آورد!
بابك چمن آرا مسئول صفحه فروشى بتهون با لحنى بى تفاوت پيام «همين است كه هست»اش را مىدهد و شادى وطن پرست، ژورناليست، وقت زيادى را صرف مطالب پيش پا افتادهاى در مورد «ارشاد» و «مافياى لاله زار» مىكند. اگر وقت اين دو را به موسيقى دانان زن، براى نمونه اعضاى گروه پيكولو، مىدادند فيلم جذابيت بيشترى مىداشت.
از گروه خوب و حرفه ای «ميرا» در فيلم نشانی نيست. از متال سنگين خبرى نيست. گروههاى «بروبَكس» و «اوهوم» نيز در فيلم نقش دارند. شهرت اوهوم به خاطر پيش قدم بودن آنها در فضاى مجازى اينترنت است كه راه آيندهی بسيارى از گروههاى نظير را نشان مىداد. نت آخر فيلم را يك گداى دوره گرد با دايرهاش مىزند كه پسركى شش هفت ساله با رقصاش آنرا همراهى مىكند و پولى كه كف دستشان گذاشته مىشود چنان ناكافى است كه آنها نيمه كاره، از كادر دوربين خارج مىشوند. در نوشتههاى آخر فيلم مىخوانيم كه بسيارى از نوازندگان و خوانندگان «صوت سكوت» نيز سرانجام ناگزير به ترك وطنشان شدهاند.