1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

نخستین سالگرد مرگ داریوش همایون، نماد فرهنگ مدارا

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

از درگذشت داریوش همایون روزنامه‌نگار و اندیشه‌ورز فرهنگی و سیاسی یک سال‌می‌گذرد. در سال‌های آخر زندگی همایون، بسیاری از او به عنوان «نماد تلاش برای توسعه فرهنگ مدارا» در میان ایرانیان یاد کرده‌اند.

https://p.dw.com/p/13r7u
یکی از آخرین عکس‌های داریوش همایون
یکی از آخرین عکس‌های داریوش همایونعکس: Hossein Kermai

«زندگی را تنها با نگاه به پس می توان دریافت، ولی تنها با نگاه به پیش می توان زیست.» بسیاری از کسانی که تلاش‌های فرهنگی و سیاسی داریوش همایون را دنبال کرده‌اند، معتقدند که او ضمن آگاهی ژرف از پیشینه تاریخی ایران، هرگز در افتخارات گذشته غرق نشد و با نگاه به جلو و امکانات پیش رو راه زندگی آینده ی خود را باز کرد. دغدغه تجدد و تمدن، از آغاز مشغله ی ذهنی همایون بود. آنچنان با سیاست درآمیخته بود که گویا سیاسی زاده شده است. اما آگاه بود که یک مرد سیاسی باید همه فن حریف باشد.

«ما همه بازیکنان میدان زندگی هستیم، هر چه میدان بهتر و تماشاگران بیشتر، بازی چشمگیرتر. مشکل ما در این گوشه‌های شوربخت‌تر جهان، این است که میدان را نیز تا حدودی خود باید بسازیم.»

همایون اما میدان ساز بود. از نفوذ در هیچ تجمعی خودداری نمی کرد. از چپ های دو آتشه ی استخواندار گرفته، تا جوانان طرفدار جنبش سبز. در سالگرد هشتادمین سال تولدش، از هر طیفی دیده می شد. همه گرداگرد او را  گرفته بودند. به نظر می رسید که تازه او را شناخته اند و یا این که شناختشان را نسبت به او عوض کرده اند. پیش از آن که کتاب "من و روزگارم"، خاطرات زندگی او در بستر تاریخ منتشر شود، فیلمی که از زندگی همایون نشان داده شد، پیش زمینه های سیاسی اش را آشکارتر ساخت. حقیقت آنقدر بی‌پرده بیان شد که به نظر مبالغه آمیز می آمد.

سیزده چهارده ساله بود که قدم به عرصه سیاست گذاشت. با چند دانش آموز هم سن و سال خود حزب "سومکا" را تشکیل داد که خود می گفت نسخه دیگری از حزب نازی هیتلری بود٬ بدون جنبه‌های یهودی ستیزی. دوستانش بعدها به پان ایرانیست‌ها پیوستند. وجود اشغالگران را در ایران بر نمی تابید و برای از میان برداشتنشان از هیچ حرکتی کوتاهی نمی کرد. از ساختن نارنجک‌های دستی گرفته تا پرتاب آن به خانه‌های مخالفان و طرفداران دولت انگلیس.
همان انگلیسی‌هائی که خود می  گفت: «با آن که در سیاست ضدانگلیسی بودم، معلمی بهتر از بریتانیائی‌ها برای خود نمی‌شناختم. دنیا از هیچ ملتی بیش از آن‌ها نگرفته و نیاموخته است.»
در یک زمین مین‌گذاری شده بر اثر انفجار مینی یکی از پاهایش آسیب دید و راه رفتن را نیز برایش مشکل کرد.

از زندگی بی آینده تا آیندگان

«من ماندم و یک زندگی در هم شکسته و بی آینده. هژده، نوزده سالم بود. از درس عقب‌مانده و بیکار و بی‌درآمد و معلول. هر چه کرده بودم بی‌نتیجه مانده بود. از بسیاری تفریحات و فعالیت‌های همسالانم بهره‌ای نداشتم، زیرا حتی نمی‌توانستم پا‌به‌پای آن‌ها گام بردارم. هر راهی به‌رویم بسته بود.»

راه‌های بسته‌ی زندگی همایون اما هیچ‌گاه به بن‌بست ختم نشد. او هر دری را می گشائید تا راهی برای رسیدن به هدف بیابد. تا آن‌جا که گاه وسیله را هم فدای هدف می‌کرد. سرانجام حسابش را با تاریخ پاک کرد و از کابوس آن بیدار شد.
در پس آن چهره ی مصمم و پیشینه آمیخته با خشونت اما مردی نشسته بود که فردوسی را نمی توانست بدون گره‌ای در گلو بخواند، و پاره‌ای تکه‌های بوستان را نیز.

«از فردوسی نه حکمت عملی، بلکه حس قهرمانی نجیبانه را، نجابت در معنای اشرافی آن که لزوما ربطی به خون ندارد گرفتم، که چند سالی بعد باز در بتهوون یافتم. در خواندن فرخی حالی داشتم که در شنیدن "برامس" دست می دهد.»

از "جفرسون" این جمله او را سرمشق زندگی قرار داده بود که : «حیطه واقعی شعر، دانشِ دلِ آدمی است و دانشی از این‌گونه که با خواندن به‌دست می‌آید به هر چه می‌ارزد.» و چنین بود که چشمه سار شاعران خراسانی را تشنه‌وار می‌نوشید.

اما دغدغه ی وطن آنی راحتش نمی گذاشت. دیدن آب آغشته به کثافت در شمال شهر، و کثافت آغشته به آب در جنوب شهرِ دوران کودکی از ذهنش بیرون نمی‌رفت. اگر نه "صد سال کشاکش با تجدد" که به راحتی می‌توان گفت از کودکی درکشاکش با آن بود.

داریوش همایون و یکی از یاران حزبی او، چندماه پیش از درگذشت در دویچه‌وله
داریوش همایون و یکی از یاران حزبی او، چندماه پیش از درگذشت در دویچه‌ولهعکس: DW

برای رسیدن به این تجدد و گفتن حرف‌هائی که احتمالا شکل نوشتاری آن بیشتر تاثیر گذار بود، به روزنامه‌نگاری پناه برد. از ساده‌ترین کارها در روزنامه شروع  کرد تا به بنیانگذاری روزنامه صبح "آیندگان" برسد. روزنامه‌ای که در دل روشنفکران جا باز کرد و با آن‌که همه می دانستند دولت نیز دست اندر کار آن است، با آغوش باز از آن استقبال کردند. نثری زیبا اما نه چندان راحت داشت. از کوره‌راه‌های پر از سنگلاخ می گذشت تا خواننده را به قله‌ی هدف برساند.

همایون در سال های تبعید نه تنها به آن‌چه که کرده بود صریحا اعتراف کرد، بلکه به آن‌چه که نکرده و به او نسبت داده بودند نیز.همه جا شایع شده بود که نامه ی معروف "رشیدی مطلق" که بر ضد آیت‌الله خمینی نوشته شده بود، کار خود او بوده است. اما او در چند شماره روزنامه ی نیمروز چاپ لندن جزئیات ماجرا را شرح داد. نامه ای که در بسته به او داده بودند و بدون آن‌که آن‌را بخواند، بر اساس خواست نخست وزیر وقت به روزنامه اطلاعات داده بود.

جادوی یک کلمه

دکتر سیروس آموزگار، یکی از صمیمی‌ترین و قدیمی‌ترین دوستان داریوش همایون است. او سال گذشته در مراسم یادبود ‌همایون خاطره‌ای را از او تعریف کرد که نشان‌دهنده درون آرام و تنش‌گریز او بود:

همایون و آموزگار با خودروی آموزگار عازم جائی هستند. ماشینی دیگر جلوی ماشین آموزگار می پیچد. آموزگار با مانورهای معمول رانندگی در تهران، از بروز تصادف جلوگیری می‌کند. راننده خلافکار اما شیشه خودروی خود را پائین می کشد و شروع به داد و بیداد و فحاشی می‌کند. داریوش همایون بدون آن که از ماشین پیاده شود از راننده عذرخواهی می‌کند و می گوید حق با شماست! آموزگار می گوید این چه حقی است که به او می دهی؟ تازه عذر خواهی هم می کنی؟

همایون می گوید: «در قرن ما یک کلمه جادوئی وجود دارد که آدم ها عادت ندارند زیاد مصرفش کنند و آن کلمه ببخشید است. این که گفتیم ببخشید، نه از حد گناه او کاست و نه ما را که بی گناه بودیم گناهکار کرد.»

الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه