نخستین زندانی سیاسی شاعر
۱۳۹۹ دی ۳۰, سهشنبهپدر و مادر مسعود سعد سلمان همدانی بودند و پدرش پیشکار مالی پادشاهان غزنوی در هند بود:
"شصت سال تمام خدمت کرد
پدر بنده سعد بن سلمان
گه به اطراف بودی از عمال
گه به دربار بودی از اعیان"
مسعود سعد در روزگار شش پادشاه از دودمان غزنوی میزیست. کودکی را در زمان فرخزاد غزنوی گذراند و ادبیات و سوارکاری را نخست از پدر و سپس در دربار آموخت.
۲۵ ساله بود که از ستایشگران سیفالدوله غزنوی شد:
"شاه محمود سیف دولت و دین
که نبیند چو او زمانه به خواب"
اما پدر سیفالدوله بر پسرش سوء ظن برد و فرزند را با همه همراهانش از جمله مسعود سعد به زندان "دَهَک" انداخت. او در آنجا نزد شخصی به نام علی الخاص ستارهشناسی میآموخت:
"اگر نبودی بیچاره پیر بهرامی
چگونه بودی حال من اندر این زندان
گهی صفت کندم حالهای گردش چرخ
گهی بیان دهدم رازهای چرخ کیان"
از آنجا که او در "دَهَک" آسوده میزیست، او را به زندان "سو" و سپس "نای" انتقال دادند:
"هفت سالم بکوفت سو و دَهَک
پس از آنم سه سال قلعه نای
بند بر پای من چو مار دو سر
من بر او مانده همچو مار افزای"
چون زندانیان سیاسی را در "نای" در شهر غزنی نگاه میداشتند و مسعود سعد این زندان و حالات روزگارش را به تفصیل و تکاندهنده بیان کرده، "حبسیات" او تا امروز سرمشق سرایندگان و نویسندگانی بوده که درباره نارساییهای زمانه و نبود آزادی سروده و نگاشته و خودکامگی را نکوهیدهاند:
"از ضعیفی دست و تنگی جای
نیست ممکن که پیرهن بدرم
از غم و درد چون گل و نرگس
روز و شب با سرشک و با سحرم"
او در جمع ۱۹ سال زندانی بود ولی در اواخر عمر حرمت یافت و سه سال بر شهرک چالندر از بخشهای لاهور فرمان راند و سرانجام سرپرست کتابخانه بهرامشاه غزنوی شد.
افزون بر "حبسیات" سرودههای "شهرآشوب" او یعنی آنها که به پیشهها نظر دارند هم ماندگارند:
"اگر آهنگریست پیشه تو
با من ای دلربای در دِه تن
از دل خویش وز دلم برساز
از پی کار کوره و آهن
کآهنی نیست سرد چون دل تو
کورهای نیست گرم چون دل من"
مسعود سعد سلمان در ۷۶ سالگی در غزنی افغانستان کنونی درگذشت.