من آزاد نیستم
۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبهنیمه های شب است و سوز سرما تا مغز استخوان را میخورد و جلو میرود.
میان خواب و بیداری چشمهایم را باز و بسته میکنم. اتوبوس، پشت سرم راهش را میگیرد و میرود. زن و مردی آن سوتر ایستادهاند. مرد آغوش باز میکند و من میان نگاه ناباورش گم میشوم. آمدهام که او را در جایی که قرار عاشقانهمان نبود ببینم و باور کنم که از پس گریز چند ماهه در وطنمان، حالا به سلامت مقابلم ایستاده و دیگر نگران شنیدن صدایش از اتاق بازجویی کناری نیستم.
اینجا ترکیه است. وان، کایسری و شهرهای کوچک، پناه پناهجویان ایرانی، افغانی، کرد و بسیاری دیگر.
در شهر که قدم میزنی گاه صدای آشنای ایرانی لحظهای تو را میبرد به سرزمینی که عاشقانه میزیستیاش و اکنون به هزار آه و اشک پشت سر گذاشتهای به هوای امنیت و حفظ جانی که دیگر نمیدانی بیخاکی که در آن ریشه دوانده است چگونه میتواند بال بگشاید و زندگی را زندگی کند.
برای به اینجا رسیدن همین جان را به کف دست گرفتهای. داستان گریز پناهجویان، حیرتانگیر و گاه باور نکردنیست. دوستی میگوید راه دشواری را پشت سر گذاشته است. میگوید مرگ را به وضوح در مقابلش دیده است. قاچاقچی از او یک میلیون و هشتصد هزار تومان گرفته و سوار بر قاطر از مرزها رد کرده است. یکی در میان علفها مدت طولانی مخفی شده و بدنش پر از لک های قرمز و حساس است که خارش پیوسته دارد. آن دیگری یکی دو روز را میان پتوهای کثیف با بوی تعفن گذرانده است. زن جوان هم از برف و بوران و سرمای راه می گوید و امیدی که از دست رفته بود.
حالا همه اینها از مرز عبور کرده و پناه بردهاند به یکی از دفاتر سازمانی که قرار است سازمان دادرسی همه ملتها باشد. ساعتها در سرما و گرما پشت در دفتر امور پناهندگان سازمان ملل ایستادهاند تا در نهایت کسی به آنها پاسخ بگوید. خود را معرفی کرده و با برگهای نشان از هویت، به سمت شهرهای از پیش تعیین شده راهی شدهاند.
خسته از زندان و زندگی مخفی و فرار، قاچاقی به شهری میرسند ناآشنا که در آن هیچ کس به زبان آشنا سخن نمیگوید و یا در بدو ورود دستیابی به هموطنان ساده نیست. باید به دنبال خانه بروند. باید به پلیس مراجعه و با همان برگه هویت، خود را معرفی کنند. گاهی پلیس شهر از چهره فرد خوشش نمیآید و میگوید این شهر پر شده و نمیتوانیم تو را بپذیریم. و آن جوجه اردک زشت چند روزی باید در رفت و آمد باشد تا پلیس بر سر مهر آمده و او را در شهر بپذیرد.
اجاره خانه هم خود ماجرا دارد، بعضی شهرها از امکانات بهتری برخوردار بوده و سوخت گاز و آب گرم و دوش حمام دارند و بعضی دیگر در طول زمستان باید آب گرم کرد و با هزار خلاقیت چیزی شبیه دوش آب گرم درست و استحمام کرد.
خانه را به پسر مجرد به سختی اجاره میدهند. کرایه خانه و هزینه آب و برق و گاز برای کسی که تازه از راه رسیده و پولی ندارد کمرشکن است. کسی نیست که کمکرسان باشد. حیرانی و بیپناهی آزاردهنده است.
در برخی شهرها تا پول خاک را ندهی نمیتوانی از خدماتی چون تلفن، حساب بانکی و امور دیگر بهرهمند شوی. چیزی شبیه پول زور که زمانی گفتند دولت ترکیه اعلام به حذف آن نموده است و دقیقا از همان ماه، تازه واردها مجبور بودند برای برخورداری از حداقل امکانات، این پول را در بدو ورود بپردازند.
حالا نوبت انتظار است. دفتر امور پناهندگان گاه ماهها افراد را در انتظار نگه میدارد تا وقت اول مصاحبه را به آنها بدهد. البته دوست و آشنا در این میان میتواند میانبری بزند و زمان زودتری را دریافت کند اما به طور معمول این انتظار طولانیست.
مصاحبهها معمولا روند خوشایندی نداشته و برای بسیاری از فعالان سیاسی یادآور بازجوییهای طولانیمدت هستند. ذهن خسته پناهجویان توان تحمل فشارهای روانی را کمتر دارد و این در حالیست که بزرگترین چالشها را باید قدم به قدم پشت سر بگذارند تا بعد از ماهها و گاه سالها در جایی به ثباتی تقریبی برسند. چالشهایی که حتی با رسیدن به کشور سوم نه تنها پایان نمیپذیرند بلکه به شکلی دیگر و در قالب بازیهای اداری آن کشور به مشکلی جدی تبدیل شده و نوعی سرخوردگی را به وجود میآورند.
از زمان مصاحبه تا ارائه پاسخ پذیرش یا عدم پذیرش هم مدت زیادی سپری میشود. در تمام این مدت که بوروکراسی، افراد زیادی را در شرایط مختلف در انتظاری فرساینده نگه میدارد، در کنار بلاتکلیفی آزاردهنده، مخارج زندگی نیز معضل دیگری میشود که برای تامین آن، کار یا وجود ندارد و یا مشاغلی چون کارگری با درآمد پایین و در شرایطی کاملا غیراستاندارد و بسیار نامساعد پیدا میشوند.
و این همهی ماجرا نیست. ترکیه تنها پناه افراد سیاسی نیست. قربانیان خشونتهای خانگی که در ایران وادار به ادامه زندگی مشترک شدهاند، دگرباشان، اقلیتهای مذهبی نیز از دیگر پناهجویان هستند که سالهاست در این کشور در انتظار پذیرفته شدن توسط یکی از کشورهای اروپایی، آمریکا، کانادا و یا استرالیا به سر میبرند.
وضعیت درمان و پزشکی در این شهرها مناسب و ارزان نیست. پناهجویان گاه از بیماریهای جدی رنج میبرند که برای درمان آن باید به شهرهای بزرگ و دور سفر کنند که نه از عهده هزینه و نه شرایط برنیامده و با بیماری سر میکنند.
و این داستان تعداد زیادی از ایرانیان است که همچنان در میان شهرهای ناآسوده ترکیه به زندگی نابسامان خود ادامه میدهند تا شاید زمانی، جایی آزادی و امنیت را تجربه کنند اما روزی از پس این کوچ ناخواسته درمییابند از همان زمان که روزهای خوب زندگی از ایران پر کشید، آرامش از آسمان ایرانیان نیز در هر جای دنیا رفت. آزادی سرودیست که تنها میتوانی به هنگام رهایی خاکی که در آن جان داری بخوانی و لحظه لحظه آرامش را به مانند عطری خوش و روح نواز، در آغوش باز کشورت هزاران بار استشمام نمایی.
پریسا کاکایی
تحریریه: داود خدابخش