مشکل اساسی حکومت اسلامی با علوم انسانی
۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سهشنبهعلوم انسانی در ایران زیر ضرب حکومت قرار گرفته است. جلسهی چهارم دادگاه معترضان به روند و نتیجهی اعلامشدهی انتخابات ریاست جمهوری به تعبیری جلسهی محاکمهی علوم انسانی در ایران بود. اعترافنامهای از قول سعید حجاریان، که به متفکر اصلاحطلبان شهرت دارد، خوانده شد که حاوی حمله به ماکس وبر بود. در این اعترافنامه تأکید شد که چون حکومت کنونی ایران ادامهی ولایت پیغمبر اسلام است، پس آن را نمیتوان با مفاهیم جامعهشناختی ماکس وبر تحلیل کرد. در اعترافنامه آمده بود که تأثیرگیری از ماکس وبر باعث گمراهی شده و از جمله منجر به آن میشود که حکومت کنونی ایران در دستهی حکومتهای سلطانی گذاشته شود.
اعترافنامه، به ماکس وبر به عنوان شاهدی بر نقش گمراهکنندهی علوم انسانی اشاره دارد. در این مورد و نیز در مورد نویسندگان و مترجمانی که فلسفه و دانش اجتماعی مدرن را در ایران رواج میدهند، "کیهان" و محافل و نشریات امنیتی-دینی، که برخی از آنها در قم مستقر هستند، مدام تهمتزنی و پروندهسازی کردهاند.
سخنرانی روز یکشنبهی آیت الله سیدعلی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی یکبار دیگر نشان میدهد که مشکل نظام با علوم انسانی مشکلی بنیادی است و به این محفل و آن روحانی برنمیگردد. ولی فقیه در روز ۸ شهریور در دیدار با عدهای از استادان دانشگاه از اینکه در ایران حدود دو میلیون دانشجو در رشتههای علوم انسانی تحصیل میکنند، ابراز نگرانی کرد و گفت این علوم منجر به «ترویج شکاکیت و تردید در مبانى دینى و اعتقادى» میشوند.
مشکلی قدیمی
مشکل جمهوری اسلامی با علوم انسانی مشکلی قدیمی است، قدیمیتر از عمر خود نظام. با آمدن علوم جدید و نظام جدید آموزشی، حوزهی سنتی دینی اهمیت تعلیمی خود را از دست داد. تا پیش از ورود نظام جدید، که مبدأ آن در ایران تأسیس دارالفنون است، وظیفهی آموزگاری بر عهدهی ملایان بود.
روحانیان، به آموزگاران جدید، نخست به چشم رقیب و دشمن مینگریستند. دانشگاه که باز شد، مدرک و عنوان دانشگاهی، ارجی را یافت که عنوانهایی چون ثقةالاسلام و حجةالاسلام و آیتالله را در سایه قرار میداد. ابتدا از زاویهی رقابت شغلی و وجههی اجتماعی با علوم جدید مخالفت شد، اما چندی نپایید که مخالفت، باری محتوایی یافت.
فلسفه و علوم انسانی جدید در زمانی در ایران مطرح شدند که حوزهی علمیه فقط به فقه میپرداخت و حتا به تفسیر قرآن بیتوجه بود تا چه برسد به فلسفه. فلسفه نجس پنداشته میشد و پرداختن به آن مذموم. عدهی بسیار کمی سنت فلسفی در حوزههای علمیه را ادامه میدادند.
در دههی ۱۳۲۰ به ناگهان حوزه، پرداختن به فلسفه را ضروری دانست. در آن هنگام اندیشههای ماتریالیستی و مارکسیستی در حال گسترش بود و همین امر حوزه را وادار به واکنش کرد. در واقع این مارکس بود که باعث شد حوزه به یاد فلسفه افتد. کسی که در این کار پیشقدم شد، سید محمد حسین طباطبایی مشهور به علامه طباطبایی بود. او کتابهای مارکسیست پرنفوذ ایرانی تقی ارانی را خواند و در صدد پاسخگویی به آنها برآمد. یکی از شاگردانش به نام مرتضی مطهری، متن درسهای فلسفهی او را مرتب کرد و بر آنها حاشیه نوشت. این درسنامهها زیر عنوان "اصول فلسفه و روش رئالیسم" در پنج جلد شامل ۱۴ مقاله در دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ منتشر شد. هنوز این اثر مهمترین کاری است که حوزه از زمان زوال سنت فلسفی در آن تا کنون منتشر کرده است.
عنوان فرنگی "رئالیسم" بر روی جلد کتاب طباطبایی-مطهری جلب توجه میکند و میخواهد رویکرد تازه و زبان تازهای را به نمایش بگذارد. کارهای بعدی اهمیت این کار را پیدا نمیکنند و از حوزه، دیگر چیزی بیرون نمیآید که مورد توجه خاص قرار گیرد.
در آن کتاب اطلاع از فلسفهی مدرن غربی در حدی بسیار ابتدایی است. اطلاعات تقریرکننده و حاشیهنویس کتاب از فلسفهی مدرن به "سیر حکمت در اروپا"، اثر محمدعلی فروغی و برخی مقالات دکتر تقی ارانی در مورد ماتریالیسم محدود میشود.
پس از این کتاب، آثار دیگری به قصد کوبیدن مارکسیسم از طرف حوزویان منتشر شدند. یکی دیگر از کتابهای مشهور در این رده، "فیلسوفنماها" اثر مکارم شیرازی بود. به نویسندهی آن، که پس از انقلاب اسلامی آیتالله شد، جایزهی شاهنشاهی کتاب سال را دادند.
حوزه و علوم انسانی پس از انقلاب
پس از انقلاب، در حوزه این دید قوت گرفت که حال میتواند مشکل دانشگاه را حل کند و دست کم بر تدریس علوم انسانی در مراکز مدرن آموزشی نظارت عالیه داشته باشد. یکی از عوامل برانگیزاننده و پیشبرندهی انقلاب فرهنگی همین آرزوی حوزهی علمیه بود. دانشگاهها را که بستند، حوزه به تولید کتابهای درسی برای علوم انسانی پرداخت. پس از مدتی پنج کتاب به ستاد انقلاب فرهنگی تحویل میدهند تا آنها مبنای آموزش قرار گیرند، کتابهایی با عنوانهایی چون "روانشناسی اسلامی".
دانشگاهها که باز شدند، عملا کسی به این دستاوردهای حوزه اعتنا نکرد. حوزویان بیشتر به تدریس "معارف اسلامی" پرداختند. جامعهشناسی و روانشناسی و فلسفه و علوم انسانی دیگر را باز کسانی درس دادند که از حوزه نمیآمدند. برای تدریس هم مثل گذشته معمولا از کتابهایی استفاده میشد، که از زبانهای اروپایی به فارسی برگردانده شده بودند.
عدهای از حوزویان یا غیرروحانیان طرفدار حکومت خود در داخل یا خارج به تحصیل علوم انسانی پرداختند. گروهی از آنان به صف منتقدان حکومت دینی پیوستند. بخشی از روشنفکران دینی، از دل این گروه برآمدند. بخشی دیگر، پیشتر زیر تأثیر شیوههای انتقادی علوم انسانی قرار گرفته بودند. کتابهای منتقدان مورد استقبال بسیار قرار گرفت، در حالی که به کتابهای تولید خود حوزه اعتنایی نمیشد. آنها را در تیراژهای وسیع چاپ کردند و در مدارس و دانشگاهها توزیع کردند، اما خوانندهی چندانی نیافتند. کتابخوانی در ایران معنای ثابت خود را حفظ کرد: خواندن کتابهای منتقدان وضع موجود.
مشکل نظام با علوم انسانی در این است که از این علوم انتظار دارد، توجیهگر وضع موجود باشد. چنین انتظاری بیهوده است. در غرب نیز علوم انسانی بنیادی انتقادی دارند. توجیهگری، علم نیست، ایدئولوژی است. مشکل نظام با علومی است که خصلتا نمیتوانند ضمیمهی ایدئولوژی دستگاه باشند.
نویسنده: رضا نیکجو
تحریریه: کیواندخت قهاری