مرگ مشکوک: قتل یا خودکشی؟
آرش سیگارچی، نوشتههای خود را در وبلاگ "پنجره التهاب" منتشر میکند، با این شعار: "در میان این هزار پنجرهها/ شنیدن التهاب، دیگر طبیعی جلوه میکند." او در "دفتر مجازی" خود، ابتدا در این باره مینویسد: «عید فطر اگر برای شادی قوم مسلمان است، برای یک خانواده یاد غمی است جانکاه.» و سپس به شرح مفصل ماجرای دستگیری زهرا بنی یعقوب میپردازد. او در مورد پرسشهای خانوادهی زهرا مینویسد: «خانوادهی زهرا بنی یعقوب، پیکر دخترشان را تحویل میگیرند... اما هنوز بعد از یکسال نمیدانند چرا اگر دخترشان با پارچه پردههای تبلیغاتی خودکشی کرده، گوش و بینیاش خونی بوده است؟ آیا زهرا ضربه مغزی شده بود؟ آیا یک پایی نابکار آنگونه که زهرا کاظمی را کشت، بر سر او نیز فرود آمد؟... »
نویسندهی وبلاگ "فریاد سکوت"، میترا خلعتبری، «به گزارشهای سراسر دروغ خبرگزاری فارس از مرگ مشکوک زهرا بنی یعقوب» که سال پیش منتشر شده بودند، مینویسد: «امروز با خانواده بنی یعقوب تماس گرفتم تا احوالشون رو جویا بشم و از وضعیت مرگ مشکوک دخترشون خبر تازهای بگیرم که موفق شدم با برادر زهرا بنی یعقوب حرف بزنم. برادر زهرا با حال بسیار بد، از اینکه هنوز به اونها اجازه بازدید از محل حادثه را ندادند، گفت... اما گزارش مسخره فارس از این ماجرا خواندنی است، من نمیدونم چرا وقتی در مورد ماجرایی اطلاعات نداریم، باید در موردش اظهارنظر کنیم. گزارشگر این گزارش مزخرف نوشته: «پس از انتشار اخبار ضد و نقیض در خصوص خودكشی یك دختر دانشجو در همدان كه در برخی خبرگزاریها و مطبوعات سراسری و محلی و رسانههای بیگانه به صورت غیرواقعی و تحریف شده مطرح شد، خبرگزاری فارس به بررسی موضوع پرداخته تا واقعیت به دور از احساسات و جنجالها منعكس شود.» آخه نمی دونم چه کسی این مسائل رو این جوری بررسی کرده که ماجرا ۱۸۰ درجه، تغییر شکل داده شده. عصبانیم خیلی عصبانی. از اینکه خبرگزاری رسمی مملکتمون این مزخرفات رو در سایتش قرار میده، حالم داره به هم میخوره. البته این کارهای خبرگزاری فارس برای هیچ کس دور از ذهن نیست...»
ژیلا بنی یعقوب، در نوشتهای که در وبلاگ "چشمان زنان" منتشر شده، وجه تشابهی بین دختر خود، ترانه و زهرا پیدا میکند: «چند روز پیش برای جشن فارغالتحصیلی ترانه به دانشگاهش رفته بودم. ترانه در لباس فارغالتحصیلی برایم دوست داشتنیتر از همیشه شده بود، اما خیلی زود شیرینی جشن دانشآموختگیاش با غم آمیخته و لبخندم تبدیل به بغض و اشک شد. این بار زهرا را به جای ترانه نشاندم. زهرا را که بارها عکسش را با لباس فارغالتحصیلی دیدهام و بارها در کنار خبرها و گزارشهای مربوط به او در کانون زنان ایرانی منتشر کردهایم. پس از مراسم، ترانه هم به من گفت که در میان انبوه هم دانشگاهیهایش با لباس فارغالتحصیلی، بارها چهره زهرا را دیده است با همان لباس فارغ التحصیلی پزشکی. هرکدام از دوستانش میتوانستند جای زهرا باشند. خانم شیرین عبادی هم وقتی نخستین بار ماجرا را شنید، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت :"میتوانست دختر من باشد. دخترم در موقعیت زهرا. دخترم همسن اوست. من وکالتش را قبول میکنم و تا پای جان میایستم تا خون زهرایی که مثل دختر خودم است پایمال نشود."»