شکسپیر، بیخ گوش داعش در منطقه خودمختار کردستان
۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبهفرهاد پایار، همکار بخش فارسی دویچه وله است که در عرصههای سینما و تئاتر نیز فعالیت هنری دارد. او تا کنون در نمایشها و فیلمهای گوناگونی نقش آفرینی کرده است. در همین رابطه نیز اخیرا سفری داشت به کردستان عراق. آنچه در زیر میخوانید گزارش سفری است که پایار به طور اختصاصی برای بخش فارسی دویچه وله نگاشته است.
−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−
نامه الکترونیکی آنینا یندریکو (Anina Jendreyko) را که میخوانم، حس غریبی سراسر وجودم را فرامیگیرد. آنینا از اعضای گروه «فولکسبونه بازل»، که من هم با آن همکاری میکنم، پرسیده که آیا حاضریم برای اجرای نمایشمان به کردستان عراق برویم؟
تا آن زمان، ۲۴ نوامبر ۲۰۱۴، نام کردستان عراق برای من بیش از هر چیز تداعیگر مبارزه مسلحانه و تلاش برای خودمختاری و خشونت عریان اسلامگرایان تندرو بود و هرگز این فکر به ذهنم خطور نکرده بود که روزی پا به این منطقه بگذارم، آن هم برای اجرای نمایش.
پنج دقیقه بعد برای آنینا می نویسم: «رومئو و ژولیت شکسپیر، آن هم به زبان آلمانی در کردستان عراق! چی بهتر از این؟ من هستم.»
با وجود ترسی که همه اعضای گروه از سفر به منطقه جنگزده دارند، مقدمات سفر به سرعت فراهم میشود. از چند جا قول کمک مالی به گروه رسیده است، اما چون وزارت امور خارجه سوئیس و آلمان سفر به منطقه کردستان عراق را خطرناک میدانند، برخی از مؤسسههایی که قرار است از ما پشتیبانی مالی کنند، جواب رد میدهند.
پس از حدود چهار ماه تلاش برای تامین هزینه سفر و تدارک و تمرین نمایش، روز۳۰ مارس ۲۰۱۵ اعضای گروه که شامل ۱۱ بازیگر، سه نوازنده و خواننده، تیم کارگردانی و تیم فنی (در مجموع ۱۸ نفر) است به همراه یک ژورنالیست و یک عکاس به مرز ترکیه و کردستان عراق میرسند.
شماری زیادی زن و مرد و کودک جلوی باجه مرزبانی ترکیه جمع شدهاند و منتظر دریافت مهر خروج هستند. برخی تلاش میکنند که با زور آرنج جلو بیافتند، برخی دیگر آنها را سرزنش میکنند. افسر ترک بدون پرسش و پاسخ مهر خروج را به گذرنامههای اعضای گروه تئاتر «فولکسبونه» شهر بازل سوئیس (Volksbühne Basel) میکوبد.
سوار مینیبوسها میشویم و پس از حدود پنجاه متر دوباره باید پیاده شویم. جلوی باجه مرزبانان کرد هم صحنه مشابهی در جریان است. آنجا هم برای ما تبعیض قائل میشوند و مجوز ورود به منطقه خودمختار کردستان را به سرعت صادر میکنند.
استقبال گرم و «شیرین»
نیزار دوالی (Nizar Dewaliy)، یکی از کارکنان اداره فرهنگ دوهک به همراه دو نفر دیگر برای استقبال ما به مرز آمدهاند. نیزار ضمن خوشامدگویی٬ به هر یک از اعضای گروه پاکتی شامل بادام و مویز و انجیر و همچنین ۱۳۰ هزار دینار عراقی (حدود ۱۰۰ دلار) می دهد. او به آلمانی توضیحات کوتاهی در باره برنامه ما در یک هفته آینده میدهد و تاکید میکند که هتل و صبحانه و شام به عهده اداره فرهنگ است.
مرد مهربان که دائم لبخند به لب دارد، سالیان دراز در آلمان پناهنده بوده و اکنون به کردستان بازگشته تا به قول خودش به «ساختن جامعه نوین» وطنش کمک کند.
سفر را به سوی دوهک ادامه میدهیم. در همان لحظات نخستین متوجه میشوم که برداشت من از کردستان عراق با واقعیات این منطقه همخوانی ندارد. اول اینکه انتطار جاده باریکی را در دل طبیعتی وحشی داشتم که هر از گاهی کامیونی فکسنی بر آن زار میزند. از اینکه بر روی اتوبانی چهاربانده و مملو از کامیونها و خودروهای شخصی مدل بالای ژاپنی و کرهای به دوهک میرویم، در عجبم. البته بخش زیادی از این اتوبان که منطقه مرزی را به نزدیکترین شهر، یعنی زاخو، وصل میکند، در حال مرمت است و خوشحالم که با معده خالی بر آن عبور میکنم.
دوم اینکه به طور متوسط به فاصله هر دو کلیومتر از کنار پمپ بنزینهایی خصوصی میگذریم که فرقی با همتایان خود در اروپا ندارند. بیشتر پمپ بنزینها متعلق به شرکتهای کردی هستند و در ده سال گذشته آغاز به کار کرده و اکنون به ثروت کلانی دست یافتهاند.
سوم اینکه کارگران ساختمانی در دو طرف اتوبان با دستگاههای مدرن به ساخت و ساز مشغولند و بولدوزرها و کامیونهای نو مثل مور و ملخ در رفت و آمدند.
به گفته راننده مینی بوس، زاخو تا پنج سال پیش یک روستای بزرگ بوده و اکنون شهری بزرگ را مشاهده میکنیم که پر از آسمانخراشهای جورواجور است. نیزار میگوید که دوهک و اربیل هم رشد مشابهی داشتهاند. جمعیت اربیل در ۱۰ سال گذشته از ۶۰۰ هزار نفر به یک میلیون و ۵۰۰ هزار نفر رسیده و قیمت املاک چنان بالا رفته، که در برخی مناطق این شهر قیمت زمین به متر مربعی بالای یک هزار دلار رسیده است. جمعیت دوهک هم در سالهای اخیر تقریبا دو برابر شده و به ۸۰۰ هزار نفر رسیده است.
ده کیلومتر مانده به دوهک ناگهان کیفیت جاده تغییر میکند و اتوبانی نمایان میشود که از برخی اتوبانهای کمربندی آلمان بهتر است. وقتی که وارد شهر میشویم، با وجود تاریکی هوا، آنچه را که میبینم باور نمیکنم. شهری با خیابانهای پهن نورانی، ساختمانهای مجلل غرق در نورهای رنگارنگ و خودروهای نو و گرانقیمت. حس میکنم که در جنوب اسپانیا هستم.
تهدید به مرگ
این ظاهر شهر است. اما دوهک هم مثل بیشتر شهرهای منطقه پر از پدیدههای "خوب" و "بد" است. شب را در هتلی سه ستاره شبیه آنچه که در اروپا میشناسم به سر بردهایم. کارکنان هتل بسیار آرام و مهربان هستند. تنها فرق این هتل با همتایان اروپایی آن حجم پایین آبی است که از دوش خارج میشود.
عمرتووی (Omar Tovi)، یکی از کارکنان اداره فرهنگ که در تمامی مدت اقامتما در دوهوک مترجم و همراه ما است، میگوید که کردستان هم مانند دیگر مناطق خاورمیانه با بحران آب کلنجار میرود.
نزدیک ظهر برای آماده کردن صحنه به آکادمی هنر دوهک میرویم. قرار است که نمایش در حیاط آکادمی اجرا شود. گهدار صلاحالدین (Gohdar Salladin)، هنرمندی که صحنهپرداز بیشتر نمایشهای دوهک است، برای آرایش صحنه به ما کمک میکند. او چند سال در آلمان پناهنده بوده و به زبان آلمانی مسلط است. گهدار کمی هم فارسی صحبت می کند. او مهربان است و دائم میخندد اما چشمانش از غمی پنهان حکایت میکنند.
از او میپرسم که آیا حاضر است با من مصاحبه کند و از جایگاه هنر در کردستان بگوید؟ به علامت نفی سرتکان میدهد و ترجیح میدهد که چیزی نگوید. علت را که جویا میشوم، رازش را آشکار میکند. او نقاش است و یک اثر او که در نمایشگاهی جمعی در دوهوک به نمایش گذاشته شده، برایش دردسر ایجاد کرده است. سلفیهای کُرد این اثر او را «توهین به مقدسات» خواندهاند و او را به مرگ تهدید کردهاند. وقتی که گهدار حاضر نشده، از نمایش کارش چشم پوشی کند، خشونتگرایان مذهبی صاحب گالری را تهدید کرده و او را واداشتهاند، اثر «این ملعون» را از نمایشگاه جمعی حذف کند. گهدار مکثی میکند و دست به کمر میبرد و سلاحاش را نشان میدهد. میگوید: «در هفتههای اخیر بدون سلاح از خانه خارج نمیشوم». البته او بیش از هر چیز نگران همسر و دو فرزندش است که به دبستان میروند.
یکی از همکاران گهدار که در کنار ما نشسته در پاسخ به تعجب من از اینکه در میان کردها هم اسلامگرایان افراطی وجود دارد، میگوید: «داعش بر تمامی منطقه سایه انداخته است.»
اجرای مجانی و در فضای باز
سه اجرای نمایش بدون هیچ مشکلی برگزار میشوند. یک بازیگر محلی به نام اختر کریم هم با ما به صحنه میرود. اختر ۵۷ سال دارد و از سن ۱۵ سالگی خاک صحنه میخورد. او میگوید که نخستین بازیگر زن در کردستان عراق است و به همراه گروه تئاتر سلیمانیه، پیش از انقلاب ایران در کرمانشاه و سرپل ذهاب هم اجرا داشتهاند.
مشکل زبان نمایش که آلمانی است به این شکل حل میشود که دو بازگیر کردتبار گروه، متن خود را به کردی بیان میکنند و چکیده هر صحنه پیش از آغاز، به زبان کردی تعریف میشود. اکثر تماشاچیان را جوانان و نوجوانان تشکیل میدهند. آنها با اینکه بیشتر صحنههای نمایش به زبان آلمانی اجرا میشوند، با هیجان به صحنه مینگرند و تا آخر میمانند.
به نظر میرسد که تماشاچیان در دوهک کردستان با دقت و علاقه بیشتری نمایش را دنبال میکنند تا تماشاچیان سویسی و آلمانی. وجه تمایز دیگر تماشاچیان کردستان از همنوعان اروپایی خود این است که بازیگران باید پس از اجرا بر صحنه بمانند تا تماشاچیان به صحنه بیایند و به تک تک آنها دست بدهند و از آنها تشکر کنند.
فساد مالی و اداری
در میان تماشاچیانی که با آنها صحبت کردم، دو نفر بیش از همه توجهام را جلب کردند: هشیار عابد، رئیس بخش دوهک حزب «گوران» و صالح حمید، مغازه داری که فارسی را با لهجه تهرانی صحبت میکند. حزب «گوران» در سال ۲۰۰۹ با هدف مبارزه با فساد و رانت خواری تاسیس شد و در انتخابات ۲۰۱۳ به عنوان دومین حزب بزرگ کردستان عراق به پارلمان ایالتی راه یافت.
هشیار عابد علاوه بر تحلیل دقیق بازیها و کارگردانی، بر اهمیت پایان نمایش تاکید میکند. در برداشت آنینا یندریکو از نمایشنامه شکسپیر، رومئو و ژولیت در پایان نمایش زنده میمانند. عابد در گذشته پیشمرگه بوده و با مرگ از نزدیک آشناست. او در سالهای اخیر در جریان تظاهرات «جنبش گوران» علیه دولت خودمختار کردستان هم شماری از همفکران و همرزمان خود را از دست داده است. این سیاستمدار تاکید میکند که در سالهای گذشته در سیستم اداری کردستان روابط بر ضوابط غلبه کرده و زمینه را برای فساد گسترده آماده ساخته است.
صالح حمید در اواسط دهه پنجاه شمسی به همراه خانواده اش از کردستان عراق به ایران پناهنده شده و ۲۵ سال در شهرهای گوناگون ایران زندگی کرده است. او لیسانس علوم اجتماعی دارد، اما به دلیل نداشتن "روابط خوب" نتوانسته است در رشته خودش کار کند و به همین دلیل مغازه سی دی فروشی باز کرده است. حمید هم معتقد است که باندبازی و رانت خواری در کردستان به امری رایج تبدیل شده است. علاوه بر این او از تبعیض طبقاتی هم گلهمند است. میگوید: «امروزه اگر بدون کت و شلوار و کراوات به برخی ادارهها مراجعه کنی، کارت را راه نمی اندازند. در اداره ها و ارگان های دولتی بیشتر کسانی شانس گماشته شدن به پست و مقام دارند که یا از عشیره خاصی هستند یا فامیل درجه یک پیشمرگههایی که معروف شدهاند . سواد و تخصص همیشه کارساز نیست.»
پل فرهنگی و هنری
دو تن از افرادی که به مقام رسیده اند و کارشان را در حد عالی انجام میدهند، میسر نهلی (Meyser Nhely)، رئیس اداره تاتر دوهک و ایوب رمضان فتاح (Ayoub Fattah)، رئیس اداره فرهنگ این استان است. میسر به همراه خانواده اش سه سال در ایران زندگی کرده و بیست سال پیش به کردستان بازگشته. او که تا حدودی به زبان فارسی آشناست، در دانشگاه دوهک رشته تئاتر خوانده و تلاش زیادی برای پیشرفت این هنر در کردستان میکند. ایوب هم کمی فارسی میفهمد و در نخستین دیدارمان درگوشی میگوید: «زندگی صد سال اولش سخته، بعد راحتتر میشه».
او سپس جدی میشود و میگوید: «ما همانقدر به تبادل فرهنگی و هنری نیازمندیم که به کمکهای اقتصادی و سیاسی.» به اعتقاد ایوب فتاح «پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی بدون زیرساخت محکم فرهنگی آسیبپذیر خواهند بود و دوام زیادی نخواهند داشت.»
به نظر میرسد که فرهنگسازان کرد از تاریخ دیگر کشورهایی که به فرهنگسازی کم بها دادهاند، آموختهاند.
شکسپیر در اردوگاه پناهجویان
آخرین اجرا برای پناهجویان سوری در کمپ دومیز در حاشیه دوهک در نظر گرفته شده است. اداره فرهنگ این شهر معتقد است که اجرای نمایش در کمپ، مُسکنی هر چند ناچیز برای درد یکنواختی است که اکثر پناهجویان از آن رنج میبرند.
از صبح که تیم فنی برای ساخت صحنه شروع به کار میکند تا پایان اجرا در ساعت ۵ بعدازظهر خیل عظیم کودکان و نوجوانان ساکن دومیز دور و بر صحنه میچرخند و در هیجان به سر میبرند.
صحنه نمایش، حیاط مدرسه ای است که کمیساریای عالی پناهجویان سازمان ملل در این کمپ ساخته است. کلاسهای درس از کانتینرهایی تشکیل شده که به صورت مربع دور این حیاط چیده شدهاند.
هنگامی که خبر آغاز نمایش به داخل کمپ میرسد لحظه به لحظه تعداد تماشاچیان افزایش می یابد و به این ترتیب صحنه به مرور تنگ و تنگتر میشود، تاجایی که دیگر رقص دستهجمعی که بخشی از نمایش است، امکانپذیر نیست. من در طول نمایش باید دو بار به جمع تماشاچیان بپیوندم، اما در دومیز، به علت ازدیاد جمعیتی که دور صحنه را گرفتهاند، بیشتر وقت را در میان تماشاچیان به سر میبرم. چند تن از افرادی که دور و بر من هستند فکر میکنند که کار من تمام شده و به من آب و تخمه آفتابگردان تعارف میکنند و دو نوجوان هم برای یادگاری عکس (سلفی) میگیرند.
در تمام مدت نمایش تماشاچیان در هیجان به سر میبرند و با صدای بلند با یکدیگر حرف میزنند. بزرگسالان برای آرام کردن کودکانی که پشت سر جمعیت مشغول جست و خیز هستند، سر آنها داد میزنند. بازیگران پیوسته صدای خود را بالا میبرند، اما پس از مدتی درمییابند که تلاش بیهودهای را آغاز کردهاند و دوباره آهنگ صدای خود را به حد عادی میرسانند.
پس از اجرای نمایش در کوچههای باریک کمپ، که بیشتر به یک شهرک متشکل از آلونکهای رنگارنگ میماند، قدم میزنیم. عمر میگوید که این تنها بخش کوچکی از پناهجویان است. در استان دوهوک بیش از یک میلیون آواره سوری و عراقی پناه یافتهاند.
شور زندگی در کمپ پناهندگان سوری
در کمپ دومیز کودکان بازیکنان و جیغزنان مثل فوج پرندگان مهاجر از کنار ما میگذرند، دست فروشها جار میزنند، تاکسیهای سه چرخه با بار و مسافر در رفت و آمدند. اینجا هم متوجه میشوم که از زندگی پناهجویان در چنین اقامتگاهایی تصور درستی نداشتهام.
پیش از این فکر میکردم که ساکنان این ناکجاآبادها غمزده وافسرده هستند و امید به آینده را از دست دادهاند. اما لااقل در ظاهر چنین به نظر میرسد که اهالی دومیز، با وجود تمام مشکلات، نه تنها برای فراهمکردن زمینه یک «زندگی عادی» در زمان حال تلاش میکنند بلکه به آینده هم امیدوارند. ماشین عروس، کلاس نقاشی در یک گالری زیبا و نوجوانانی که از تنها کتابخانه این شهرک ۸۰ هزارنفری با کتاب بیرون می آیند بیانگر این واقعیت هستند.
هشت روز در کردستان عراق بودم و از رویدادهای جهان بیخبر. به محض رسیدن به آلمان به اخبار روزنامهها و سایتها مراجعه میکنم. یکی از داغترین خبرها این است: نژادپرستان آلمانی در یک هفته گذشته علیه پذیرش پناهجویان که اکثر آنها را آوارگان سوری و عراقی تشکیل میدهند، آتش افروختهاند.
نویسنده: فرهاد پایار
تحریریه: جواد طالعی