«شناختن موسیقی ایرانی کار یک روز دو روز نیست» · گپی با محسن نامجو
۱۳۸۶ دی ۷, جمعهدویچه وله: نوآوری در موسیقی ایرانی ازدید و نگاه شما چه معنا و مفهومی دارد؟ آیا واردکردن سازهای غربی در موسیقی ایرانی نوآوری است؟
محسن نامجو: نه در ارتباط با فقط موسیقی ایرانی، بلکه من فکرمیکنم در ارتباط با هر سنتی، در هر هنری، این قضیه مورد اختلاف بوده که عدهای معتقد بودند لزومی ندارد پایههای سنت را بشناسی و تو میتوانی فیالبداهه درک خودت را از جهان ارائه بدهی. مثلا بعنوان یک نقاش اولینباری که بوم را روبهرویت میگذارند، لزومی ندارد سابقهی تاریخی داشته باشی، طراحی کرده باشی، هزارجور مقدمات را گذرانده باشی و آموزش نقاش دیده باشی، و حالا در برابر بوم قرار بگیری. تو میتوانی کاری مختلف ارائه بدهی. عدهای دیگر هم، که گفتم، معتقدند نه! فیالبداهه میتوانی برای اولینبار بدون هیچ سابقهای در برابر بوم قرار بگیری، قلممو را توی رنگ بزنی و بپاشی روی بوم و آن چیزی که تو خلق کردی، اوج آن کاری بوده که تو در آن لحظه میتوانستی انجام بدهی و حقیقت مطلق. من خودم همیشه در برابر اینجور تحولات فکری که باعث بحثهای خیلی گسترده و تاریخی شده در طی سالها، معمولا ناتوانم. یعنی نمیتوانم قطعا نظر بدهم و بگویم که مثلا این درست است یا آن درست است. ولی آن چیزی که تجربهی خود من بوده، این است که اگر نوآوریی میخواهیم در حیطهی موسیقی سنتی یا شعر سنتی خودمان انجام بدهیم، البته خب شعر ما که در دهههای اخیر خیلی پیشرفت کرده نسبت به شعر سنتی، یعنی فرمهای جدیدی را درنوردیده و تجربه کرده، ولی حالا در مورد موسیقی میگوییم، نوآوری لازمهاش این است که با جزییات آن سنت را بشناسد. ما خیلی کم داریم آدمی که، منظورم اساتید و اهالی موسیقی سنتی نیستند، بلکه کسانی که در کارشان به موسیقی سنتی علاقمندند و عملا دوست دارند مدام از موسیقی ایرانی استفاده کنند و همین که شما گفتید، صرفا فکر میکنند حضور یک مثلا کمانچه در کارشان یا حضور یک سهتار، این میتواند نوآوری ایجاد کند و مثلا موسیقی ایرانی را تلفیق کند.
دویچه وله: برای آنکه به شناخت کاملی در مورد موسیقی ایرانی دست پیدا بکنیم، چه باید کرد؟ شما این مسیر را خود پشت سر گذاشتهاید.
محسن نامجو: واقعیت این است که کار یک روز و دو روز نیست شناختن موسیقی ایرانی. حالا اگر بخواهم راجع به شخص خودم بگویم، من از یک شانس بهرهمند شدم در ایام کودکیام که توانستم در نزد یک استاد خیلی معتبر ضریب آوازی را یاد بگیرم و گوشهها و جزییات ردیف موسیقی ایرانی را، یا همان رپورتوال کلاسیک موسیقی خودمان را از طریق آواز بشناسم، و بعد از آن هم، خب، روی ساز. ولی کاملا اگر کسی بجای من قرار بگیرد متوجه میشود که الان چقدر دست من بازتر است، وقتی بخواهم هرگونه شیطنت و نوآوری توی این موسیقی انجام بدهم، به چیزهای زیادی دسترسی دارم و ملودیهای بسیاری را، چه بهصورت ضبط شده و چه بهصورت تستشده، در ذهن و در دسترس دارم که میتوانم با هرکدام از آنها هرگونه تجربهی جدیدی که میخواهم انجام بدهم، یا بهقول شما هر نوآوریی که میخواهم انجام بدهم. چون مثلا خیلی از موزیسینهایی که موسیقی را نمیشناختند، مثلا بچههایی بودند که گروه راک داشتند یا موسیقی پاپ میکردند و دلشان هم میخواست این نوآوری را در موسیقی ایرانی انجام بدهند، همیشه تصورشان براین بود که خب ما که چهارسال است گیتار الکتریک زدیم، حالا موسیقی ایرانی هم کاری ندارد، یکی دوماهی یادش میگیریم. اصلا اینطوری نیست. یعنی درک کاملا کاملا غلطی است. موسیقی ایرانی یک رپورتوال خیلی کامل و خیلی پیچیده دارد که اساسا نه فقط نت و آواز و اینها، بلکه یک فرهنگ دارد که آدم باید در درجهی اول آن فرهنگ را بپذیرد. واقعا سخت است برای آدمی مثل من از مخاطباش بخواهد به این اصول سنتی تن بدهد. ولی حقیقت این است که اگر کسی بخواهد موسیقی سنتی را یاد بگیرد، باید تلموس کردن را هم یاد بگیرد، باید آن شیوه و منش زندگیای که آن اساتید سالها آموختهاند به او منتقل بشود.
دویچه وله: در آلبومتان «ترنج» که در ایران انتشار یافته، شما از تلفیق و یا آمیزهای از سازهای ایرانی و خارجی بهره گرفتهاید. آیا این کار به معنای نوآوری در موسیقی ایرانی هست؟
محسن نامجو: «ترنج» اولین کار منتشرشدهی من است، ولی آخرین کار من نیست و ضبطش هم مربوط به سال ۸۴ است. و ایدههای آن کار نه! ایدههای آن کار حتا مربوط به سه چهارسال قبلش است. چون دوستانی هم که اسمشان آمده توی سی.دی، گروه «ماد» که دوستان همشهری من بودند و آنزمان در مشهد ما با همدیگر ابتدا آشنا شدیم و با همدیگر این قطعات را میزدیم، این ایده کلا به آن سالها برمیگشت. خب یکی از سادهترین ایدههایش این بود که ما بیاییم سهتار را در کنار ارکستر آنها که گیتار بیس بود و گیتار الکتریک و درامز قرار بدهیم و بدین خاطر مثلا به سهتار پیکاپ وصل کنیم تا بتواند از لحاظ شدت صوتی در آن حد قرار بگیرد. ولی حقیقت این است که الان نه، حتا موقع ضبط آن آلبوم «ترنج» هم دیگر این اعتقاد برای من وجود نداشت که تلفیق همین است، یا نوآوری فقط از طریق کنارهم قراردادن این سازهاست که انجام میشود. در آن آلبوم «ترنج» هم، مثلا توی قطعهی «ونگ ونگ» یا توی اجرای «زلف برباد» دوتا ایدهی مشترک هست که در هردو انجام شده. یکی در «زلف برباد» آخر قطعه با تحریر خواننده تمام میشود و آن تحریر، اگر شما دقت کنید، تحریریست که هر دفعه یک جمله توی گام غیرایرانی خوانده میشود، یک جمله توی گام ایرانی. توی «زلف برباد» گام ایرانیاش اصفهان است و توی«ونگ ونگ» یک فواصلی ازشوراست. یعنی بین ابوعطا و شور است که حرکت میکند. خب این جزییات را انتظارش نیست که منتقدین همه بدانند، ولی مخاطب اگر احساس نوآوری میکند، این قابل توضیح هست که این نوآوری این شکلش حالا شاید قبلا تجربه نشده. شاید حالا تواضع است که من بهکار میبرم، چون حقیقتاش من خودم نشنیدم، یعنی قبلا انجام نشده. اینکه غیر از سبک و شیوه و استفاده از حنجره که بین آواز بلوز و آواز ایرانی کاملا باهم متفاوتاند، حتا جایگاه صدا که از گلو خارج میشود متفاوت است، که خب این بحث بماند، توی همان درجات گام است که هر دفعه خواننده جملهاش را عوض میکند، دارد یک نت را کم میکند و دفعهی بعد یک نت را اضافه میکند و با اضافه و کمشدن همان نت است که ما از دنیای موسیقی ایرانی میپریم بیرون و باز برمیگردیم به آنجا. این ایده یکی از راههاست و در آینده میشود نوآوری را با ایدههای دیگر هم تجربه کرد.
دویچه وله: آهنگسازی، شعر و تنظیم کارها اکثرا از خود شما بوده. آیا این به این دلیل است که خواستهاید کارتان یکدست بشود، یا اینکه کار دیگران را قبول نداشتید؟
محسن نامجو: در حقیقت من از ابتدا این دریچه را باز گذاشته بودم. من اولین آلبومی که ضبط کردم که کمتر مخاطب دارد، سال ۸۲ ضبط شد. توی آن آلبوم من فقط آهنگسازی انجام دادم، تنظیم را سپردم به یکی از دوستان موزیسین. ولی حقیقت این بود، چه مشاورین نزدیک، دوستانی که داشتم در حیطهی موسیقی و من از نظراتشان استفاده میکردم، و چه تجربهی خود من، یعنی شنیدن آن تنظیمها باعث این نتیجهگیری شد که، همان که شما گفتید، یعنی برای یکدستتربودن. ولی بهرحال وقتی ایده دارد از ذهن ایکس خارج میشود، بهتر این است که اگر ایکس خودش توانایی این را دارد، همه کارها را باهم انجام بدهد، بهتر است که یکدست باشد. در رابطه با شعر هم اینطوری بود. من میتوانم بگویم از چهار پنج سال پیش این ترانههایی که بعنوان ویژگی شعر خود من میشناسندش، یکجوری میتوانم بگویم که من اصلا شعر را در مقاطع مختلف زندگیام همیشه دوست داشتم و برای خودم میگفتم، ولی بعنوان کاری در حاشیه، کاری بیادعا. ولی گفتن این ترانهها، یعنی ترانه به این منظور که کلماتی که بخواهی رویاش ملودی بیاوری،برای خود من واقعا بهصورت یکجور اجبار پیش آمد، مثل همان قضیه تنظیم. هرچی در اشعار مختلف گشتم... من کلکسیون خیلی خیلی زیادی دارم از اشعار دستنوشته، از انواع و اقسام شاعران جوان و پیر که توی ایران جمع کردم و خب خیلیهایش بهکار من میآید در آینده، ولی در نهایت احساس کردم آن مضامینی که میخواهی بگویی، با همان درکی که خودت داری از دنیا، بهتر است به این تجربهی خودت تن بدهی.
مصاحبهگر: شهرام میریان