شعر؛ همجوارى شعور و تخيل: گفتگو با ضياء موحد، شاعر و استاد منطق و فلسفه
۱۳۸۴ فروردین ۱۰, چهارشنبهضياء موحد که از زمان انتشار نخستين مجموعه شعرش (بر آبهاى مردهٌ مرواريد، ۱۳۵۴) مورد توجه شعردوستان بوده با انتشار دو دفتر بعدياش (غرابهاى سفيد، ۱۳۶۹، مشتى نور سرد، ۱۳۸۱) جا و منزلتى شايسته ميان اهل شعر به دستآورده است. به اعتقاد صاحبنظران او با تاليف کتاب «درآمدى به منطق جديد» (۱۳۶۸) معتبرترين کتاب در اين زمينه را در اختيار فارسيزبانان قرار داده و با ترجمهى کتاب «نظريهٌ ادبيات» يکى از آثار پايهاى نقد ادبى غرب را به علاقمندان عرضه کرده است.
ضياء موحد (متولد ۱۳۲۱، اصفهان) از معدود شاعران معاصر ماست که در حوزههايى به ظاهر متناقض به کار مشغول است؛ شعر ميسرايد و منطق جديد و فلسفه درس ميدهد و از اين فراتر، آثارش در زمينههاى گوناگون، همه از اعتبار و ارزش والايى برخوردارند و او را در حوزههاى مختلف به عنوان يکى از چهرهى شاخص فرهنگ معاصر ما معرفى مىکنند.
موحد که از زمان انتشار نخستين مجموعه شعرش (بر آبهاى مردهٌ مرواريد، ۱۳۵۴) مورد توجه شعردوستان بوده با انتشار دو دفتر بعدياش (غرابهاى سفيد، ۱۳۶۹، مشتى نور سرد، ۱۳۸۱) جا و منزلتى شايسته ميان اهل شعر به دستآورده است. ضياء موحد داراى فوق ليسانس فيزيک از دانشگاه تهران و دکتراى فلسفه از دانشگاه لندن است. به اعتقاد صاحبنظران او با تاليف کتاب «درآمدى به منطق جديد» (۱۳۶۸) معتبرترين کتاب در اين زمينه را در اختيار فارسيزبانان قرار داده و با ترجمهى کتاب «نظريهٌ ادبيات» يکى از آثار پايهاى نقد ادبى غرب را به علاقمندان عرضه کرده است.
در جامعهاى که هستى معنوياش بر مدار شعر ميگردد و «منطقداني» از خصائل تاريخى باشندگانش محسوب نميشود طبيعى است شاعر منطقدان و اهل فلسفه به کرات با اين پرسش مواجه شود که همزيستى شعر که ظاهرا به عالم شهود تعلق دارد با منطق و عقلانيت چگونه ممکن است؟ ضياء موحد چنان که ميگويد بارها با اين پرسش روبرو بوده و براى توضيح آن حتا مقالهاى به نام «چرا شعر» نوشته که به زبانهاى عربى و سوئدى نيز ترجمه و منتشر شده است. او معتقد است جمع شعر و منطق الزاما جمع اضداد نيست:
«دو جور ميتوانم بحث بکنم؛ يکى اين که بگويم از نظر تئوريک اين کارى کاملا شدنى است کما اينکه قبلا هم شده، در فرنگ هم شده و در فرهنگ خودمان هم سابقه داشته. بنابراين از لحاظ عملى قضيه کاملا ممکن است و از نظر تئورى هم من اين را قبول ندارم که شعر شعور تنهاست يا عاطفهى تنهاست. براى اين که شعر هميشه يک عنصر عاطفى و يک عنصر عقلانى دارد. در تعريفى که «ازرا پاوند» از تصوير بهدست ميدهد ميگويد، پيوند عاطفى ـ عقلانى در برههى زمان را شعر ميگوييم. يعنى اگر قرار باشد شعر عاطفهى تنها باشد يک چيز سانتيمانتال و احساساتى از کار درميآيد، و اگر بخواهد عقلانى محض بشود يک کار فلسفى يا يک کار پند و اندرزى درميآيد. بنابراين در شعر، از اول هم همين حرف بوده که پيوند اين دوتا با هم است. حتا خود شعر بسيار معروف تي. اس. اليوت، The Waste Land [سرزمين هرز، ۱۹۲۲] را که نگاه بکنيد مقدار زيادى فلسفه در آن هست. و خود اليوت آدمى است که فلسفه خوانده و قرار بوده در دانشگاه آکسفورد کمبريج تدريس فلسفه بکند که «ازرا پاوند» ميگويد بيا به کار شعر و ادبيات بپرداز. بنابراين اينها از اول هم با هم ارتباط داشتهاند. ببينيد، ارسطو هم که پايهگذار منطق است در عين حال در کتاب «بوطيقاى شعر» پايهگذار نقد شعر هم هست. حالا شعر نگفته اما پايهگذار نقد شعر هم هست. اين يک مسئله است و مسئلهى ديگرى که شايد عميقتر جواب اين پرسش را بدهد اين است که همانطور که قواى ظاهرى ما، آن پنج حسى که ميگويند، مزاحم هم نيستند، چشم مزاحم گوش نيست، گوش مزاحم لامسه نيست، و براى شناخت جهان به هم کمک ميکنند قواى عقلانى هم هميطورند.
در مغز، الان در واقع به تئورى «مدولاسيون» معتقد هستند؛ که يعنى شما در مغز مرکز عاطفه داريد مرکز تخيل داريد مرکز تعقل داريد ... اينها همه در انسان درکار هستند، منتها در استفاده کردن از آن و در بهکارگرفتنش اين مسئله مهم است که ما نسبت به استعدادهاى مختلفمان خيلى بياطلاع هستيم. خيليها تا آخر عمر نميفهمند چه استعدادهايى دارند. يعنى آدم واقعا داراى بينهايت امکان است. اين بعضيها ميتوانند بعضى از اين بينهايت امکان را بالفعل کنند و بعضى توى يک خط ميروند و خودشان را محدود ميکنند به آن خط. ولى من نميتوانم قبول کنم کسى که شطرنج بازى ميکند ديگر، مثلا، احساس موسيقى ندارد يا کسى که فيزيک درس ميدهد نميتواند رهبر ارکستر هم باشد، که داريم؛ فيزيکدانى داريم که رهبر ارکستر هم هست بنابراين اين کارها ظاهرا متناقض به نظر ميآيند. شما فقط ميتوانيد يک حرف بزنيد و آن حرف اين است: وقتى شما هم منطق کار ميکنيد و هم فلسفه و هم شعر، آن وقت وقت شعر را مقدارى فلسفه ميگيرد و وقت فلسفه را مقدارى شعر ميگيرد. اين درست است. و اين تاوانى است که بايد پرداخت براى اين که آدم هرچه ممکن است از امکاناتش استفاده کند.»
موحد که رياست بخش منطقِ «موسسه پژوهشى حکمت و فلسفه ايران» را برعهده دارد درمورد سلطهى نقش احساسات در زندگى انسان و بهويژه انسان شرقى ميگويد:
«اگر اين حرف درست باشد که بعضى از فلاسفه و روانشناسها ميزنند که آدم ۸۰ درصدش «ايموشن» است، يعنى اگر آن بيست درصد تعقل نباشد، که من گمان ميکنم از بيست درصد هم کمتر باشد، معلوم نيست که اين احساسات و عواطف تنها ما را به کجاها بکشد. بنابراين اصلا عنصر غالب در آدم و بهخصوص در کشورهاى شرقى که عنصر تعقل و «ديسکورس» تفصيلى هنوز جا نيفتاده ــ و ما هنوز با کلمات قصار زندگى ميکنيم و به همين دليل داستان و رمانمان جهانى نشده يا دير شروع شده ــ در کشورهايى مثل ما اين عنصر عاطفه خيلى قويتر است.»
آيا غلبهى عنصر تخيل و عاطفه در کشورهاى شرقى و از جمله کشور ما را ميتوان به ضعف تفکر سامانمند، تفکر فلسفى و از آن طريق به ناتوانى در بحث و گفتگو نيز تعبير کرد؟
«صد در صد، حتما همينطور است. ببينيد، ما در بحث کم ميآوريم. يعنى آن فرهنگ گفتگو که «هابرماس» اينقدر راجع به آن صحبت ميکند. من خودم در ايران شاهد هستم؛ ما افراد را از خارج دعوت ميکنيم، جماعت زيادى ميآيند ولى وقتى پاى بحث، پاى گفتگو به ميان ميآيد، حسى ميکنيد اينها، مخاطبان ايراني، در گفتگو قوى نيستند. و دليلش اين است که ما براى اين که يک گفتگو را پيش ببريم بايد ابزار مفهومى داشته باشيم. و اين نشان ميدهد که ما فقز فلسفى داريم. اين که من ميگويم فلسفه بايد در ايران قوى بشود، و اين چيزى است که در همهجاى دنيا کاملا متوجه شدهاند، براى اين است که فلسفه به شما ابزار مفهومى ميدهد. شما ميتوانيد مثل قديميها وقتى يک شعر را ميشنويد بگوييد خيلى خوب بود، قشنگ بود، عالى بود. و ممکن هم هست صد در صد درست بگوييد. چون ايرانيها حس فهميدن شعرشان خيلى زياد است، ولى آن کسى که نقد ادبى ميداند ميتواند دليل بياورد، ميتواند بگويد چرا اين شعر خوب است، چرا تازه است. از لحاظ زبان روى آن بحث کند، از لحاظ تصوير روى آن بحث کند. از لحاظ ريشهيابى در سنت روى آن بحث کند. خب، اين کار را کسى ميتواند بکند که ابزار نقد دستش باشد، ابزار نقد چيزى نيست مگر يک سرى مفاهيم. و اصلا نقد ادبى از دل فلسفه درآمده.»
ضياء موحد که از جوانى و پيش از تحصيل فيزيک و فلسفه به ادبيات علاقه داشته و با ادبيات کلاسيک آشنايى عميقى دارد مقالههاى با ارزشى نيز دربارهى شعر و زبان و تفکر سعدي، شاعر و نثرپرداز بزرگ شيراز (از جمله تکنگارى «سعدي»، ۱۳۷۳) منتشر کرده است، گزيدهاى از مقالات ادبى او نيز در مجموعهاى با نام «شعر و شناخت» (۱۳۷۷) به چاپ رسيده.
بهزاد کشميريپور، گزارشگر صداى آلمان در تهران