شانزدهم آذر؛ نماد مقاومت عرفی علیه استبداد
۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعهحکایات متفاوتی از شانزدهم آذر سال ۳۲ وجود دارند. خفقان دوران پهلوى فرصتى براى پرداخت مستقيم به اين واقعه نمىگذاشت و پس از انقلاب هم كنكاشى تاريخى و بىطرفانه از ماجرای آن روز صورت نگرفته است.
روایت عمومی و "نادرست" از این روز، اعتصاب دانشجویان در اعتراض به ورود نیکسون، معاون آیزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا به ایران است. اما با نگاه به اعلامیههای متعدد آن زمان از جمله اعلامیه حزب توده و دانشجویان "ضد استعمار"، میتوان دید که ناآرامیها و درگیریهای آذرماه ۳۲ در دانشگاه، ناشی از تجدید رابطه با "دولت انگلستان" بودند.
جرقه تشنج در دانشگاه تهران با ورود دنیس رایت، کاردار سفارت بریتانیا به تهران زده شد. در عین حال، ریچارد نیکسون، معاون رئیس جمهور وقت آمریکا، تازه در ۱۸ آذر و دو روز پس از رویداد شانزدهم آذر وارد ایران شد و آن زمان نیز چهره چندان مطرحی نبود.
۱۷ آبان ۱۳۳۲؛ محاکمه مصدق
پاییز سال ۱۳۳۲: چند ماه از کودتا میگذشت و چهار هفته پیش از آن نیز، محاکمه دکتر مصدق آغاز شده بود. با این همه، دولت زاهدی هنوز موفق نشده بود جنبش اجتماعی و ملی را به طور کامل قلع و قمع کند.
در شانزدهم مهر ماه سال ۳۲ و به دعوت نهضت ملی، اعتصاب عمومی برگزار شده بود. تظاهرات و اعتصاب سراسری ۲۱ آبان نیز در واکنش به محاکمه دکتر مصدق، همه جا را به تعطیلی کشانده بود.
سازمان دانشجویان دانشگاه تهران با حضور تودهایها، مصدقیها و هواداران نهضت ملی در این اعتصابها و تظاهرات نقش فعال و حساسی داشت. علاوه بر دادگاه دکتر مصدق، آغاز قریبالوقوع مذاکرات نفت و تلاش دولت کودتا برای تثبیت خود، دلایل اصلی برانگیختگی دانشجویان بودند.
روز ۱۴ آذر ماه، دنیس رایت، کاردار سفارت بریتانیا وارد تهران شد. زاهدی در رادیو نطقی در مورد تجدید رابطه با بریتانیا کرد. دانشگاه در واکنش به این سفر، متشنج شد و به درگیری بین ماموران گارد و دانشجویان در روز ۱۵ آذر انجامید.
صبح شانزدهم آذر؛ دانشکده فنی
آن گونه که شاهدان عینی میگویند، در شانزدهم آذر ۳۲ هیچ تظاهراتی در کار نبود و یورش و تیراندازی به بهانه تمسخر سربازان از سوی دانشجویان آغاز شد. این سربازان، از آغاز سال تحصیلی برای حفظ آرامش در خیابانهای اطراف دانشگاه تهران مستقر بودند و اساسا اجازه ورود به محوطه آموزشی را نداشتند.
آن چه در پی میخوانید، روایت بابک امیرخسروی و ناصر پاکدامن، دو تن از فعالان سیاسی و دانشجویی آن روزگار از روز شانزدهم آذر است. نقل قولها گزیدهای از مصاحبههای جداگانه ایندو با دویچهوله در سال ۲۰۰۵ هستند.
بابک امیرخسروی، یکی از مسئولان کمیتههای دانشجویی آن زمان میگوید: «علت درگیری این بود که بهانه کردند دانشجویان برای سربازانی که آنجا مستقر بودند، شکلک در آوردهاند. سربازان وارد کلاس درس مهندس شمسی استاد نقشهبرداری شده و خواسته بودند که چند نفر را دستگیر کنند. مهندس شمسی هم عصبانی میشود و کلاس را تعطیل میکند و پیش مهندس خلیلی رئیس دانشکده میرود که خودش از طرفداران دکتر مصدق بود. او هم عصبانی میشود و زنگ دانشگاه را میزند. اینجا دانشجویان میریزند در کریدور دانشکده فنی و در همین حین، سربازان وارد صحن دانشکده میشوند. دانشجویان شعار مرگ بر شاه میدهند و بعد تیراندازی شروع میشود.»
ناصر پاکدامن، دانشجوی وقت رشته حقوق دانشگاه تهران میگوید تا امروز نه دکتر سیاسی که خاطرات خود را نوشته و نه گزارشهای دیگر، روشن نکردهاند که چه کسی اجازه داد سربازها وارد صحن دانشکده بشوند که قدغن بود: «میگویند حدود ساعت نه، نه و نیم صبح بعضی بچهها که در سرسرای دانشکده فنی بودند، شعار دادند و شکلک در آوردند و سربازها را مسخره کردند که آنها هم وارد دالانهای دانشکده میشوند. سربازها مستخدم دانشکده را تهدید میکنند و میروند سر کلاس که معلم داشته درس میداده و دو دانشجو را به این جرم از کلاس بیرون میکشند. این قضایا با اعتراض معلم و دانشجویان مواجه میشود و وخبر به گوش معاون دانشکده، مهندس عابدی میرسد که زنگ میزند و کلاسها را تعطیل میکند. این قراری بود که رئیس دانشکده مهندس خلیلی با معاون خودش گذاشته بود که اگر اتفاقی افتاد، شما چنین کنید.»
ناصر پاکدامن نقل میکند که دانشجویان پس از جمع شدن در سرسرای دانشکده، شعار "یا مرگ یا مصدق" و "مرگ بر شاه" دادند و پس از این شعارها سربازان شروع به تیراندازی کردند: «حدود شصت هفتاد تیر به دانشجویان شلیک میشود. چند تیر به دستگاه حرارت مرکزی سرسرا میخورد که با بخار کار میکرد. در اثر سوراخ شدن رادیاتورها، بخار همه جا را میگیرد. هر کسی از گوشهای فرار میکند. چشم چشم را نمیدیده و افسرها و نظامیان هم جلوی دخالت دیگران را میگیرند. وقتی اوضاع آرامتر میشود و رسیدگی میکنند، میبینند سه دانشجو که زخمی شده بودند و به موقع به آنها رسیدگی نشده، فوت کردهاند.»
تیراندازی در ساعت ده و بیست دقیقه صبح دوشنبه شانزدهم آذر روی داد. سه کشته، شماری زخمی و شمار بیشتری دستگیری پیامد آن بود.
کودتا در کودتا
بابک امیرخسروی میگوید، دولت کمین کرده بود که دانشگاه را زیر ضربه ببرد و تیراندازی با برنامهریزی شروع شد. او شانزدهم آذر را کودتای کوچک دیگری میداند که سرآغاز دیکتاتوری ۲۵ ساله محمدرضا پهلوی شد و شباهتهایی نیز با واقعه ۱۸ تیر ۱۳۸۷ در کوی دانشگاه داشت.
ناصر پاکدامن از موج خشم و کین شدید نسبت به حکومت کودتا پس از حمله به دانشجویان یاد میکند: «این نفرت درگستره اگهیهای تسلیت و مشارکت اصناف، بازاریها، محصلان دبیرستانها و دانشجویان در شب هفت و چهلم دانشجویان دیده میشد. دولت معاون دانشکده یعنی مهندس عابدی را توقیف کرد که تقصیر شما بود که زنگ زدی وگرنه بچهها بیرون نمیآمدند. روایت دولت هم جالب است که گفت دانشجویان به سربازان برای خلع سلاح آنها حمله کرده بودند و آنها در دفاع از اسلحه خود اقدام به تیراندازی کردند! البته رئیس دانشگاه و شورای دانشجویان هم به این مسئله اعتراض کردند اما زاهدی گفته بود همین است که هست و اگر نمیخواهید بروید، ما خودمان دانشگاه را اداره میکنیم.»
دانشگاه تهران پس از کشته شدن سه دانشجو در ۱۶ آذر، دو هفته در اعتصاب بود و بالاخره در ۲۸ آذر بازگشایی شد.
تصرف دولتی و نظامی دانشگاه
تا پیش از ۱۶ آذر، روسای دانشکدهها انتخابی بودند و دانشگاه تهران استقلالی نسبی داشت. دولت و نظام کودتا پس از این روز، نیروی خود را متوجه تسلط بر جو دانشگاه و گزینش محتاطانه استادان کرد.
ناصر پاکدامن میگوید: «حکومت کودتا روسای دانشگاهها را انتصابی کرد. از دکتر اقبال به بعد تمام روسای دانشکدهها تبدیل شدند به کسانی که از طرف دولت پیشنهاد میشدند و از طرف شاه منصوب! در مورد استادان هم دقت در گزینشها و تصفیههای احتمالی روز به روز بیشتر شد. بخش اعظم کادر آموزشی آن دوران تحصیلکردههای اروپا بودند و تودهایها، جبههملی یا حزب ایرانیها در میانشان کم نبودند. بعدها در استخدامها تمام این نکات را در نظر میگرفتند مبادا افراد نابابی وارد دانشگاه شوند.»
بابک امیرخسروی به یاد میآورد که جنبش سیاسی تا مدتها پس از کودتا حیات داشت و دانشجویان کماکان در خیابانها میتینگهای موضعی تشکیل میدادند: «تعدادی در محلههای مختلف مثل استانبول و میدان سپه یا جلوی بازار میرفتند بالای چهارپایه و شعار میدادند. بعد بلافاصله پخش میشدند و تا سربازان برسند، کار خود را کرده بودند.»
ناصر پاکدامن میگوید، مخالفت با حکومت کودتا حتی در تابستان ۳۳ و زمانی که زاهدی خواست قرارداد نفت با کنسرسیوم را امضا کند، ادامه داشت: «ده دوازده استاد دانشگاه نامهای در مخالفت با این قرارداد امضا کردند. تازه استادان بهنام در زندان بودند. مهندس رضوی، شایگان، حسیبی و صدیقی هیچکدام فعال نبودند اما امثال دکتر میرباقری و مهندس بازرگان، به اسم خود به این قرارداد اعتراض کردند.»
بابک امیرخسروی، سرکوب شانزدهم آذر را موجبی برای تصرف دانشگاه میداند که تا آن زمان زیر سلطه نظامیان نبود: «یکسال، یک سال و نیم طول کشید تا دولت زاهدی موفق شد سازمانهای حزب توده و جبهه ملی را متلاشی کند و واقعا بر اوضاع مسلط شود.»
شانزدهم آذر از سال ۱۳۳۳ به بعد در دانشکده فنی، به روز تجمع عمومی و برگزاری مراسم یک دقیقه سکوت تبدیل شد.
ناصر پاکدامن، شانزدهم آذر را تیغی در گلوی هیات حاکمه شاه و حاکمیت جمهوری اسلامی میداند و میگوید: «در دوران شاه این یک کابوس برای دولت بود که امسال چه میشود. از ترس شانزدهم آذر، از اوایل ماه دانشگاهها تق و لق میشدند. از یک اعلامیه در دستشویی فلان دانشکده هم میترسیدند.»
سه کشته شانزدهم آذر، مصطفی بزرگنیا (۱۹ ساله)، مهدی شریعترضوی (۲۱ ساله) و احمد قندچی (۲۰ ساله) از فعالان حزب توده و جبهه ملی بودند. این سه در کنار هم در گورستان شهر ری دفن شدهاند.
پاکدامن ۱۶ آذر را مظهر جامعه عرفی ایران و اعتراض به استبداد و خفقان میخواند و تلاش مقامات جمهوری اسلامی برای مذهبی دانستن آدمهای آن روز را نیز عبث میداند.