ستایشی تصویری از پناهندگان
۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبهفرار و مهاجرت، دستمایهی اصلی فیلم شما، "برای یک لحظه آزادی" است. در این فیلم داستان فرار چندین خانوادهی ایرانی نقل میشود. چرا نخواستید موضوع فیلم را با تمرکز روی زندگی یکی از این خانوادهها به تصویر بکشید؟
هدف من ساختن فیلمی فراگیر دربارهی فرار و پناهندگان و پناهندگی بود. برای این که بتوانم به تمام جنبههای این مسئله بپردازم، لازم بود سرنوشتهای متعددی را دستمایه قرار بدهم، تا همه از پیر و جوان گرفته تا سیاسی و غیرسیاسی بتوانند بازتاب سرنوشت خود را در آن بیابند.
از سوی دیگر، فیلم من واکنش و تفسیری بر شرایط سیاسی کنونی اروپا ست که نژادپرستی و نفرت از بیگانگان بهنحو وحشتناکی قابل پذیرش شدهاست. برای من مهم بود، داستانهای واقعی و پیشتاریخ زندگی چند تن از این "بیگانگان" را تعریف کنم و نشان دهم که آرزوی داشتن خانواده و زندگی در آزادی و صلح، رویایی فراگیر است. این آرزوی همگانی است که انسانها را قادر میسازد دست به کارهای غیرممکن بزنند. این آرزو است که ما را مجبور میکند، تحقیر و توهینهای هرروزه را تحمل کنیم و جسارت آن را بیابیم که به دنبال رویاهای خود برویم، هرچند که بسیاری از آنها به سرانجام نرسند. چنین رویایی را همه در سر میپرورانند؛ حالا میخواهد در حال فرار باشند یا نباشند. باید بتوان دنبال این رویاها رفت و من میخواستم این را در داستانهای متفاوت بازتاب دهم.
عدماطمینان، داشتن رویاهای باطل و بهسربردن در حالتسرگردانی و انتظار موضوع این داستانهاست. این که انسانهایی که در وضعیتاضطراری یکسانی قرار میگیرند و هدف مشترکشان دستیابی به آزادی است، چگونه واکنش نشان میدهند، هم یکی از موضوعهای اصلی فیلم است.
چگونه توانستید بین دنیای سوررآلیستی و رویازدهی قهرمانهای فیلم و ابعاد سیاسی آن تعادل برقرار کنید؟
فیلم من فیلمی سیاسی و انسانی است. برایم مهم بود که با آن سطح آگاهی تماشاگران را بالا ببرم و نه این که دلسوزی آنان را برانگیزم. فراریها و پناهندگان، انسانهایی مثل من و شما هستند و همانطور که زندگی ما سرشار از لحظات شادی و غم است، زندگی آنان هم سرشار از این لحظات است. من میخواستم فیلمی بسازم که در کل خود، همهی این جوانب را دربرگیرد و نه فیلمی سوزناک از زندگی پناهندگان به عنوان قربانی. اینگونه فیلمها فقط بدبختیهای پناهندگان را نشان میدهند. شوخطبعی و طنز در برخی از لحظات یأس و درماندگی، آخرین روزنهی امید و مکانیزمی برای زنده ماندن است. این را من خودم با گوشت و پوست خود در خانوادهام تجربه کردهام. واکنش بسیاری از نهادهایی که با پناهندگان سروکار دارند، نیز در برابر فیلم من، همین را تأئید میکند. تمام لحظات مضحک و خندهدار فیلم، در واقعیت امر، برای پناهندگان هم اتفاق افتادهاند. من به موضوع، ضمن تحقیقاتم در بارهی پناهندگی، از جمله، پیبردم. این که این لحظات به تماشاگران یاری میدهد که به ژرفای چنین مسئلهی جدیای توجه کنند، یکی از پیآمدهای جنبی و مثبت این نوع کار است. ولی من فیلمم را برای رسیدن به این پیآمدهای جنبی طرحریزی نکردم؛ من شوخطبعی و طنز را در کارم مطرح کردم، برای این که جزیی از واقعیت است.
کارگردان فیلم "پرسپولیس"، مرجانه ساتراپی، پس از دیدن "برای یک لحظه آزادی" در پاریس به من تلفن کرد و بعد از تبریک، گفت که از فیلم من خوشش آمده، چون در آن نوعی شوخطبعی ایرانی حس کرده است. اگر چیزی به عنوان "شوخطبعی ایرانی" وجود داشته باشد، فکر میکنم که ایرانیها از آن در مبارزهی مخفی خود علیه صدها سال اعمال فشار و تضییق استفاده میکنند تا بتوانند شرایط سخت را با شوخیو لطیفه تحملپذیر سازند.
اگر قرار باشد، سبک کارم را توضیح بدهم، میگویم، من سعی کردم جنبهی انسانی موضوع فیلمم را آشکار سازم و آن را در لفافهای از شوخطبعیای خاص بپیچانم، آن هم نه تنها برای این که وضعیت را تحملپذیر کنم، بلکه برای این که بتوانم با پیامم به قلب انسانها راهیابم. وقتی انسانمیخندد، ذهنش باز میشود. در این شرایط، آمادهی قبول پیامهای ناراحتکنندهتری هم هست.
شما سعی کردهاید که تمام جنبههای مسئلهی فرار را به تصویر بکشید و در این کار هم موفق شدهاید. پرداخت کل داستان برای شما چه اهمیتی داشت؟
من میخواستم این موضوع را بهگونهای همهجانبه و فراگیر مطرح کند. میخواستم زندگی کسی را نقل کنم که در فرارش موفق شده و کسی که در آن شکست خورده؛ از زندگی جوانها و پیرها و بچهها، و زن و شوهری که مجبور شدهاند با این مسئله روبرو شوند؛ از موقعیت کسی که باید با زبان بیزبانی منظورش را بفهماند...
این فیلم ابراز عشقی به زندگی بهطور کلی است؛ چون آزادی، به معنای زندگی است و از آن جا که من زندگی را روندی نمیبینم که باید آن را جوری پشتسر گذاشت، بلکه امری که برای تجربهاش باید جنگید، میبایست این فیلم هم تصویرگر فکری مثبت و زندگیبخش باشد، بدون آن که واقعیتهای تلخ زندگی را نادیده بگیرد.
من میخواستم در فیلمم به این جنبههای متعدد بپردازم.
گاهی پیش آمد که هنگام کار روی فیلم و پرداختن به گوناگونی این زندگیها، خط اصلی را گم کنید؟
ـ نه، هیچوقت. من برای تدارک و تهیهی فیلم چند سالی وقت داشتم و از آن گذشته با تیم خوبی کار میکردم. مسلماً لحظات دشواری وجود داشت که میبایست خواست اصلیام را کمی تعدیل یا درگیری بین هنرپیشگان را حل و فصل کنم. ولی این واقعیت که این فیلم برای بسیاری از ما از نظر شخصی خیلی مهم بود، به ما کمک کرد که در کنار هم بمانیم و لحظات دشوار را تحمل کنیم. کاملاً مشخص بود که برای بسیاری از ما ساختن این فیلم، تنها انجام کار یا وظیفه نبود، بلکه یک قدرشناسی بود، یک اظهار علنی، نوعی ستایش از همهی پناهندگان جهان که روزی مجبور شدند، به هر دلیلی میهن خود را پشت سر بگذرانند، عزیزانشان را ترک کنند و بکوشند در غربت زندگی جدیدی را آغاز کنند.
فیلم شما ترکیبی از رویدادهای تخیلی و حوادث واقعی است، بدون آن که به سطح فیلمی مستند برسد. برای چنین پرداخت تصویریای، از چه استراتژی روایتیای سود بردید؟
با این که من تا هنگام ساختن فیلم "برای یک لحظه آزادی" تنها فیلمهای مستند ساخته بودم، نمیخواستم فیلمی بسازم که تقلید واقعیت باشد و خیلی واقعگرایانه پرداخت شده باشد، من میخواستم برداشتی از واقعیت ارائه بدهم، نوعی واقعگرایی شاعرانه ابداع کنم. جذابیت فیلم سینمایی برای من در این نهفته نبود که کارهای مستندم را در آن تکرار کنم، بلکه با استفاده از ابزار تخیل و تجرید، شاید به سطحی فراتر از واقعیت دست یابم که احتمالاً در یک فیلم مستند، ناممکن است. این امر تنها با تدارک دیدن و به جزئیات پرداختن میسر میشود نه با اقدامات ناگهانی و بیبرنامه. کار تدارک فیلم ما از جمله با انتخاب هنرپیشهها آغاز شد که تقریباً همگی با "واقعیت" نقشهای خود آشنا بودند (آنها همگی خود تجربهی پناهندگی را پشتسر گذاشتهاند). این تدارک سپس با تصویر روایتی شخصیتهای فیلم پایان گرفت.
مهم این است که فرد هر یک از این ابزار را با ویژگیهای خاص خودش به حساب آورد و با آن کار کند. این که کسی بگوید، من تا بهحال فیلم مستند ساختم و روال این است که فیلم سینماییام را هم به سبک فیلم مستند بسازم، از نظر من، درست نیست. چون برای ساختن فیلم سینمایی، ابزار و وسایل دیگری در اختیار کارگردان است که با ابزار و امکانات ساختن فیلم مستند دربارهی هملان موضوع، متفاوت است....
تجربههای شخصی شما هنگام فرار تا چه اندازه در این فیلم بازتاب داده شدهاند؟
پدر و مادر من از جمله روشنفکران چپ بودند. پدرم در زمان حکومت شاه، پنج سال زندانی بود. او در آستانهی انقلاب، مثل اکثر زندانیان سیاسی، از زندان آزاد شد. پس از انقلاب خیلی زود معلوم شد که دیکتاتور جدید دست کمی از دیکتاتور سابق ندارد. ما ماهها پیش از فرار، زندگی مخفی داشتیم تا این که در سال ۱۹۸۳ از راه ترکیه گریختیم. من در آن زمان، ۹ ساله بودم، ولی برادر و خواهرم کمسن و سالتر بودند و نمیتوانستند با ما فرار کنند. از این جهت نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم ماندند و همانطور که در فیلم نشان داده میشود، یکسال و نیم بعد از همانراهی که ما فرار کردیم، به کمک پسرعمویم به ما پیوستند. فرار من و خاطرات من در این باره به "اصالت" فیلمم کمک کرد. ولی از رویدادهایی که برای خودم اتفاق افتاده، تنها دو صحنهی کوتاه در فیلم دیده میشود: یکی صحنهای که یکی از بچهها هنگام فرار از فرط سرما، یخ میزند و دیگری نمایی که پدر و مادر او، بخشی از پولهای خود را در آستر کفش او میدوزند.
هنرپیشههای فیلم، به ویژه ایرانیها را کجا یافتید و چگونه انتخاب کردید؟
در همه جا، در نیمی از اروپا. به همینجهت هم گزینش آنان اندکی طول کشید. برخی از این هنرپیشهها حرفهای و برخی دیگر غیرحرفهای هستند. در این رابطه به ویژه پیداکردن هنرپیشهای که زبان فارسی را بدون لهجه حرف بزند، خیلی دشوار بود.
از طرف دیگر برایم مهم بود، از هنرپیشههایی دعوت به همکاری کنم که به فیلم و داستان آن نه به عنوان یک هنرپیشه، بلکه یک انسان بنگرند. ... با این حال مهمترین معیار، تواناییهای کاری آنها بود...
مشکل دیگری که وجود داشت، ترس از "عوامل جمهوری اسلامی" بود که به کار ما لطمه نزنند. در طول فیلمبرداری، سفارت ایران در ترکیه یک بار موفق شد، اجازهی فیلمبرداری ما در ارزروم را باطل کند. خوشبختانه مدیر تهیهی فیلم توانست، اهمیت پروژه را برای مقامات محلی روشن کند. آنها پس از آن یک اسکورت نظامی برای حمایت از ما به محل فیلمبرداری فرستادند تا کسی مزاحممان نشود.
یکی دیگر از مسائل ما این بود که برخی از هنرپیشگان با "دخالت" بعضی از مقامات اجازهی ورود به ترکیه را کسب کردند. چون این کشور برای پناهندگان ایرانی، همیشه امن نیست. پدر یکی از هنرپیشهها که به ترکیه پناهنده شده بود، چند سال پیش در این کشور کشته شد.
فیلم شما با ۳/۵ میلیون یورو، یکی از گرانترین فیلمهای تاریخ سینمای اتریش است. دانستن این امر، باعث فشار روحی شما نبود؟
فشار خیلی زیاد بود،به ویژه پس از موفقیت فیلم مستند قبلیام "خانوادهی مهاجر من". از طرفی فکر میکردم، با بودجهی فیلم من، شمار زیادی از نیازمندان جهان میتوانند برای مدت زیادی بهراحتی زندگی کنند. برای همین هم نمیخواستم فیلمی بسازم که تنها خودخواهیم را ارضا کند، بلکه فیلمی که اهمیت و پیامی اجتماعی هم داشته باشد.
با این حال میدانستم که اگر در ساختن این فیلم موفق نشوم، باید طی کردن مراحل ترقی را به عنوان کارگردان فراموش کنم. از این رو سعی کردم، اصلاً به این موضوع فکر نکنم و به خودم فشار نیاورم. چارهی دیگری هم نداشتم جز این که تمام توانایی و امکاناتم را در این راه بهکار گیرم و هرچه از دستم برمیآید، انجام دهم. از هر چه بگذریم، داشتن امکان ساختن چنین فیلمی، خودش یک فرصت بزرگ و یک امتیاز بود که در اختیار هر کسی گذاشته نمیشد.
آرش ریاحی در ۲۲ اوت ۱۹۷۲ در ایران به دنیا آمده است. او از سال ۱۹۸۲ همراه خانوادهی خود که به دلایل سیاسی ایران را ترک کرده است، در اتریش زندگی میکند. در دورهی دبیرستان، ریاحی چند فیلم کوتاه میسازد. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۹۹۳ ریاحی به تحصیل در دانشکدهی فیلم و علوم انسانی وین میپردازد. همکاری او با رادیوی اتریش در رشتههای تولید فیلم مستند و تبلیغاتی از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۲ بهطول میانجامد.
ریاحی در سال ۱۹۹۸ با چند تن از دوستان خود، شرکت تولید فیلم "دختران طلایی" را تأسیس میکند که در آن شمار زیادی فیلم کوتاه، تبلیغاتی و مستند تهیه میکند؛ از جمله "یادگارهای آقای x " و "خانوادهی مهاجر من" که به عنوان مستند سینمایی، اکران شدند.
مصاحبهگر: فهیمه فرسایی
تحریریه: فرید وحیدی