ساکنان ایرانی خانه سالمندان شهر کلن آلمان
۱۳۹۴ آبان ۱۹, سهشنبهسالها پیش با آغاز انقلاب اسلامی و شروع تعقیب و بازداشت مخالفان، بسیاری از ایرانیان از کشورشان گریختند. انقلاب اسلامی ایران نیز چون بسیاری انقلابهای دیگر جهان تودههای وسیع مهاجرانی را بوجود آورد که به کشورهای مختلف جهان پناهنده شدند و سالها زندگی در غربت را تجربه کردند.
بسیاری از مهاجران در آغاز سفر هوای بازگشت سریع به میهن را داشتند، اما پس از چندسال به تدریج مشخص شد که مهاجرت طولانیتر از حد تصور است و باید زندگی طولانی در غربت را پذیرفت.
اکنون چنددهه از انقلاب اسلامی ایران گذشته و بسیاری از مهاجران گرد پیری بر چهرهشان نشسته و در پی مکانی هستند که دوران کهنسالی خود را در آنجا بگذرانند و تنها نباشند.
در چنین شرایطی بعضی خانههای سالمندان امکانات پزشکی، دارویی، اجتماعی و روحی مناسبتری را برای ایرانیان سالخورده مهیا کردهاند تا این افراد بتوانند با آرامش خاطر زندگی کنند. هرچه شمار سالمندان ایرانی در این خانهها بیشتر باشد، امکان زندگی آنها در فضایی آشناتر بیشتر میشود.
یکی از خانههای سالمندان نمونه در اروپا در شهر کلن آلمان قرار دارد. اکنون چندین شهروند ایرانی در این مکان زندگی میکنند. امکان پذیرش ایرانیان مسن در این خانه سالمندان در پی فعالیتهای انساندوستانه آقای حسین پورمیرزایی سرپرست یکی از خانههای سالمندان به ثمر رسیده است.
برنامهای از دویچه وله برای آشنایی با این خانه سالمندان و دیدگاههای سرپرست و بعضی ایرانیانی که در آن زندگی میکنند.
بشنوید:
در یکی از جلسات روز چهارشنبه این مرکز شرکت کردم. ایرانیان این مرکز روزهای چهارشنبه بعدازظهر گرد هم میآیند، چای مینوشند و به گفتوگو در هر موردی میپردازند. امروز آقایان فریدون تنکابنی، سیدتقی ناجی، همایون نعمت پور، منوچهر صالحی، مسعود ملکی و حسین پورمیرزایی و همچنین خانم ناهید عباس زارع در این جمع حضور دارند. آقای پورمیرزایی، سرپرست یکی از خانههای سالمندان مجموعه "کلارلن باخ ورک" است. ابتدا از او میخواهم تا در باره این مرکز اطلاعاتی به مخاطبان دویچه وله بدهد.
پورمیرزایی: با درود فراوان به هموطنان در هر کجای دنیا که هستند. پورمیرزایی هستم و از سال ۱۹۸۰ در موسسه "کلارلن باخ ورک" کلن آلمان بهعنوان سرپرست یکی از خانههای سالمندان کار میکنم. در خانه "هاووس اندرهآس" در موسسه کلارلن باخ ورکِ آلمان ۹۰میهمان پذیرایی میشوند. از حدود شش-هفت سال پیش تصمیم گرفتیم با شرایطی که داریم، چه از نظر کارمندانمان، چه از نظر آشپزخانهمان، توجه بیشتری بکنیم به هموطنان غیرآلمانی، مخصوصا هموطنان ایرانیمان. الان ما در شهر کلن تقریبا اسمی داریم. ما تمام سرویسهای پرستاری، خدمات اجتماعی و پزشکی را با داشتن پرسنل ایرانی و کارمندهایی از کشورهای عرب، اروپایی، آمریکای جنوبی ارائه میکنیم. کارمندهایی داریم که میتوانند تقریبا تمام زبانها رو صحبت کنند. ما توانستهایم تا حدودی عادات و رسوم غیرآلمانیهایی که در آلمان سالمند شدهاند را ارضا کنیم، به آرزوهاشان توجه کنیم و کمی از ترسهاشان کم کنیم. ما در خانه سالمندان "هاووس آندرهآس" حدود ۲۴ سالمند غیرآلمانی داریم که ۱۶نفر آنها هموطنان ایرانی هستند، مرد و زن. ما تقریبا از حدود ۳۰ کشور دنیا کارمند داریم. میخواهم بگویم آنها میتوانند همه زبانهایی که در دنیا هست را صحبت کنند.
مرکز توجه من پیرشدن در غربت است احساس شما از پیر شدن در غربت چیست؟
عباس: غربت و تنهایی خیلی دردناک است. اینجا توی تنهایی، آدم مطرود میشود. اینکه آدم بدون فامیل در غربت باشد. پیرشدناش بدون دوست، بدون رفیق بسیار مشکل است، دردناک است، غمگین است.
آقای پورمیرزایی: میخواهم در تایید حرف خانم عباس بگویم که به خانه سالمندان در غربت آمدن مثل ترک دوباره وطن است. یکبار هموطنانمان آمدهاند به آلمان. عادت کردهاند بعد از ۱۰سال، ۲۰سال، ۳۰سال. اینجا را تقریبا نیمهوطن برای خودشان قبول کردهاند، درست کردهاند. الان از آن خانه هم باید بیایند بیرون و به خانه سالمندان بروند. آنچه مسلم است، هرانسانی در خانه خودش، در چهاردیواری خودش، نزدیک بچهها و نوههایش خوشبختتر است. در خانه سالمندان این برخوردها، این نزدیکیها کم میشود... و من میتوانم خانم عباس را خوب بفهمم که در غربت آدم یک دفعه دیگر هم غریب میشود. در غربت میآید در یک خانه سالمندانی که با یک عده که آشنا نیست، باید دوباره از صفر شروع کند. آشنایی درست کند، دوستی سرپا بیاورد. ولی تا حدودی که ما میتوانیم و از دستمان برمییاید، سعیمان براین است که آن عادتهایی را که از نظر غذا دارند بهجا بیاوریم؛ از چای تا برنج تا خورشهایی که به خوردن آنها عادت کردهایم. یا همین نشستن دورهم، موزیک ایرانی گوش کردن، یا آقای تنکابنی از حافظ شعر میخوانند، آقای ناجی از مولانا شعر میخوانند، خودش یکخرده از آن غم کم میکند.
ملکی: درست فرمودند ایشان. واقعا همین طور است. یعنی دورهم که جمع میشویم احساس غریبیمان خیلی کمتر میشود و اینجا راحتتریم.
به این ترتیب شاید اینجا مرحله دوم غربت نباشد؟
نعمت پور: مرحله دوم غربت همان طور که آقای پورمیرزایی فرمودند هست. ولی من بهعنوان کسی که کاملا اینجا را میشناسم و حس کردم، مدیریت اینجا، کارمندهای اینجا، ایرانیهای عزیزی که اینجا کار میکنند، واقعا اینجا را تقریبا میشود گفت ۷۰ درصد مثل خانه آدم، مثل خانه شخصی خود آدم درست کردهاند. چه از نظر غذایی، چه جمعهایمان در سهشنهها و چهارشنبهها یا نمیدانم چهارشنبهها که به خرید میرویم . واقعا خیلی محیط خوبی است. من فکر نمیکنم در سطح آلمان مثل آندرهآس برای ایرانیها چیزی وجود داشته باشد.
آقای ناجی، نظر شما در مورد پیر شدن در غربت چییست.
ناجی: رضایت یک امر نسبیست. انسان باید سعی کند در هر وضعی در هر شرایطی که هست خودش را راضی نگه دارد. یعنی چه؟ یعنی خودش را با وضع موجود سازش بدهد. اگر این کار را نکند، زندگی فوقالعاده سخت میشود. ولی اگر انسان بتواند انعطافپذیر باشد، بتواند خودش را با اوضاع موجود هماهنگ کند، هم خودش راحت است هم اطرافیانش. بنابراین تلاش و کوشش ما باید این باشد که محیطی را ایجاد کنیم که لااقل مشابه محیط ایرانمان باشد. وقتی ما چندنفر ایرانی دورهم هستیم، باید تلاش کنیم، کوشش کنیم نسبت به هم محبت داشته باشیم، درد همدیگر را بفهمیم و اگر بتوانیم درمان کنیم. وگرنه درغیراین صورت خیلی برایمان مشکل میشود، مثل اینکه دوباره در غربت هستیم.
در گذشته بسیاری از مهاجران به خارج از کشور پناهجویانی بودند که پس از انقلاب به خاطر دیدگاههای مختلف سیاسی و اجتماعی خود از کشور خارج شدهاند و البته در ایران روابط گروههای سیاسی با هم چندان دوستانه نبوده و اکنون نیز رواداری بین آنها نایاب است. آیا این افراد در خانه سالمندان اختلافات خود را همچنان حفظ کردهاند و این اختلافات را با هم مطرح میکنند؟
نعمت پور: اصلا و ابدا. هیچکس با هیچکس مخالفتی ندارد، نه مذهبی، نه عقیدتی. هیچ چی. اگر یک کسی افتادهست، من که کمی سرپاترم کمک میکنم ... واقعا عین واقعیت است اینکه میگویم. اینجا کوچکترین مشکل و درگیری نداریم و هرکسی بتواند به دیگران کمک هم میکند و مهم نیست که چه عقیدهای دارند.
آقای منوچهر صالحی یکی از کارمندان این خانه سالمندان است. از او در باره مدت زمانی که در آنجا کار میکند و تجربیاتاش میپرسم.
صالحی: من پنج- شش سالی هست که اینجا کار میکنم. اینجا مددکار اجتماعی هستم ... به نظر من تنها چیز خیلی مهمی که اصل قضیه است، احترام برای آدمهای مسن است. تنها چیزی که اینها لازم دارند احترام است. ما سعی میکنیم بهشان کمک کنیم و (به آنها) احترام کامل بگذاریم. به هر نوع سلیقهای، به هر نوع تفکری، با هر نوع مذهبی و در همه شرایط به آدمها کمک کنیم .
پیشنهاد تهیه یک کتابخانه
حسین پورمیرزایی: یکی از پیشنهادهای آقای تنکابنی عزیز درست کردن یک کتابخانه در قسمت تاسیسات ماست که خوشبختانه سرپرستش هم ایرانی است. آقای مهندس حبیبی قرار است در یکماه آینده، شاید تا آخر نوامبر، در یکی از طبقاتمان یک کتابخانه برایمان آماده کنند. چون مستلزم تعمیراتیست و باید به روشنایی و قفسهبندی و اینها هم دقت کنیم. آقای تنکابنی لطف کردهاند و آمادگیشان را اعلام کردهاند که این کتابخانه کوچک را مدیریت کنند. ما هم سعیمان را خواهیم کرد که هرکس در خانه کتابی یا نشریهای دارد به ما اهدا کند که بتوانیم این کتابخانه را انشاالله بزودی درست کنیم.
فقط کتابهای داستان است؟
تنکابنی: نه. یک کتابخانه مفصلی در طی این ۲۰ـ۳۰ سالی که من در آلمان بودم فراهم شده. من گفتم که این کتابها را در اختیار این موسسه میگذارم و از بقیه هم خواهش میکنم هر کتابی که دارند بهجای اینکه در خانهشان حبس کنند، بدهند که همه بتوانند استفاده کنند.
نعمت پور: من ۷۰ـ ۶۰ جلد کتاب دارم. کتابهای مختلف، کتابهای تاریخی که تقدیم میکنم برای اینکه همه استفاده کنند.
آیا حادثه جالبی اینجا برایتان اتفاق افتاده که بشود بیانش کرد؟
عباس: بعد از ا ینکه شوهرم همه وسایلم را یا بخشید یا در خیابان گذاشت، آقای پورمیرزایی یک اتاق تکی به من داد. مبلمان بسیار قشنگِ آنتیک برایم گذاشت. منوچهر جانم تلویزیونم را آورد، آلبومهایم را آورد. من آن روز خیلی خوشحال شدم، خیلی زیاد.
اینجا جشن هم میگیرید؟
- بله. پاتوق (ملاقاتهای مرتب) داریم، جشن تابستانی داریم، جشن کریسمس داریم، چهارشنبهسوری هست. همه اینها هست.
صالحی: چهارشنبهها همه دورهم جمع میشویم ... یکدفعه این برنامههایمان را به زبان فارسی ترجمه کردیم و اسمش را گذاشتیم: "گپ و گفتوگو"... یک خانمی هست به نام خانم لطیف. بارها به من گفته: «منوچهر، من تمام هفته صبر میکنم، همه گرفتاریها را میکشم تا چهارشنبه بیاید، تا دورهم باشیم، گپ بزنیم و گفتوگو کنیم.» برنامههای زیادی داریم که وقت همه را پرکنیم.
نعمت پور: یک گروهی هم درست کردیم به نام "همسرایان". سهشنبهها میآییم شعرهای ایرانی، تصنیفهای ایرانی میخوانیم، آهنگهای ویگن، مرضیه، منوچهر ... از همهی خوانندهها. اسمش را همسرایان گذاشتیم.
تشکر میکنم از اینکه امکان این گفتوگو را برای دویچهوله فراهم کردید.