1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

ساکنان ایرانی خانه سالمندان شهر کلن آلمان

عباس کوشک جلالی۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

چندین دهه از انقلاب اسلامی ایران گذشته و بسیاری از مهاجرانی که آن زمان کشور را ترک کردند، دیگر گرد پیری بر چهره‌شان نشسته است. گفت‌وگویی با چند نفر از ساکنان ایرانی یکی از خانه‌های سالمندان شهر کلن آلمان.

https://p.dw.com/p/1H20g
حسین پورمیرزایی (راست)، سرپرست خانه سالمندان آندره‌آس حدود سه هفته پس از تهیه این گزارش، در نوامبر ۲۰۱۵ درگذشت
حسین پورمیرزایی (راست)، سرپرست خانه سالمندان آندره‌آس حدود سه هفته پس از تهیه این گزارش، در نوامبر ۲۰۱۵ درگذشتعکس: Clarenbachwerk Köln

سال‌ها پیش با آغاز انقلاب اسلامی و شروع تعقیب و بازداشت مخالفان، بسیاری از ایرانیان از کشورشان گریختند. انقلاب اسلامی ایران نیز چون بسیاری انقلاب‌های دیگر جهان توده‌های وسیع مهاجرانی را بوجود آورد که به کشورهای مختلف جهان پناهنده شدند و سال‌ها زندگی در غربت را تجربه کردند.

بسیاری از مهاجران در آغاز سفر هوای بازگشت سریع به میهن را داشتند، اما پس از چندسال به تدریج مشخص شد که مهاجرت طولانی‌تر از حد تصور است و باید زندگی طولانی در غربت را پذیرفت.

اکنون چنددهه از انقلاب اسلامی ایران گذشته و بسیاری از مهاجران گرد پیری بر چهره‌شان نشسته و در پی مکانی هستند که دوران کهنسالی خود را در آنجا بگذرانند و تنها نباشند.

در چنین شرایطی بعضی خانه‌های سالمندان امکانات پزشکی، دارویی، اجتماعی و روحی مناسب‌تری را برای ایرانیان سالخورده مهیا کرده‌اند تا این افراد بتوانند با آرامش خاطر زندگی کنند. هرچه شمار سالمندان ایرانی در این خانه‌ها بیشتر باشد، امکان زندگی آنها در فضایی آشناتر بیشتر می‌شود.

یکی از خانه‌های سالمندان نمونه در اروپا در شهر کلن آلمان قرار دارد. اکنون چندین شهروند ایرانی در این مکان زندگی می‌کنند. امکان پذیرش ایرانیان مسن در این خانه سالمندان در پی فعالیت‌های انسان‌دوستانه آقای حسین پورمیرزایی سرپرست یکی از خانه‌های سالمندان به ثمر رسیده است.

برنامه‌ای از دویچه وله برای آشنایی با این خانه سالمندان و دیدگاه‌های سرپرست و بعضی ایرانیانی که در آن زندگی می‌کنند.

بشنوید:

ساکنان ایرانی خانه سالمندان شهر کلن آلمان

در یکی از جلسات روز چهارشنبه این مرکز شرکت کردم. ایرانیان این مرکز روزهای چهارشنبه بعدازظهر گرد هم می‌آیند، چای می‌نوشند و به گفت‌وگو در هر موردی می‌پردازند. امروز آقایان فریدون تنکابنی، سیدتقی ناجی، همایون نعمت پور، منوچهر صالحی، مسعود ملکی و حسین پورمیرزایی و همچنین خانم ناهید عباس زارع در این جمع حضور دارند. آقای پورمیرزایی، سرپرست یکی از خانه​های سالمندان مجموعه "کلارلن باخ ورک" است. ابتدا از او می‌خواهم تا در باره این مرکز اطلاعاتی به مخاطبان دویچه وله بدهد.

پورمیرزایی: با درود فراوان به هموطنان​ در هر کجای دنیا که هستند. پورمیرزایی هستم و از سال ۱۹۸۰ در موسسه "کلارلن باخ ورک" کلن آلمان به​عنوان سرپرست یکی از خانه​های سالمندان کار می​کنم. در خانه "هاووس اندره‌آس" در موسسه کلارلن باخ ورکِ آلمان ۹۰میهمان پذیرایی می​شوند. از حدود شش-هفت سال پیش تصمیم گرفتیم با شرایطی که داریم، چه از نظر کارمندان​مان، چه از نظر آشپزخانه​مان، توجه بیشتری بکنیم به هموطنان غیرآلمانی، مخصوصا هموطنان ایرانی‌مان. الان ما در شهر کلن تقریبا اسمی داریم. ما تمام سرویس​های پرستاری، خدمات اجتماعی و پزشکی را با داشتن پرسنل ایرانی و کارمندهایی از کشورهای عرب، اروپایی، آمریکای جنوبی ارائه می‌کنیم. کارمندهایی داریم که می​توانند تقریبا تمام زبان​ها رو صحبت کنند. ما توانسته​ایم تا حدودی عادات و رسوم غیرآلمانی​هایی که در آلمان سالمند شده​اند را ارضا کنیم، به آرزوها​شان توجه کنیم و کمی از ترس​هاشان کم کنیم. ما در خانه سالمندان "هاووس آندره‌آس" حدود ۲۴ سالمند غیرآلمانی داریم که ۱۶نفر آنها هموطنان ایرانی هستند، مرد و زن. ما تقریبا از حدود ۳۰ کشور دنیا کارمند داریم. می‌خواهم بگویم آنها می​توانند همه زبان​هایی که در دنیا هست را صحبت کنند.

مرکز توجه من پیرشدن در غربت است احساس شما از پیر شدن در غربت چیست؟

عباس: غربت و تنهایی خیلی دردناک است. اینجا توی تنهایی، آدم مطرود می‌شود. این‌که آدم بدون فامیل در غربت باشد. پیرشدن‌اش بدون دوست، بدون رفیق بسیار مشکل است، دردناک است، غمگین است.

آقای پورمیرزایی​: می​خواهم در تایید حرف خانم عباس بگویم که به خانه سالمندان در غربت آمدن مثل ترک دوباره وطن است. یک‌بار هموطنانمان آمده​اند به آلمان. عادت کرده​اند بعد از ۱۰سال، ۲۰سال، ۳۰سال. اینجا را تقریبا نیمه‌وطن برای خودشان قبول کرده​اند، درست کرده‌اند. الان از آن خانه هم باید بیایند بیرون و به خانه سالمندان بروند. آنچه مسلم است، هرانسانی در خانه خودش، در چهاردیواری خودش، نزدیک بچه​ها و نوه​هایش خوشبخت‌تر است. در خانه سالمندان این برخوردها، این نزدیکی​ها کم می​شود... و من می​توانم خانم عباس را خوب بفهمم که در غربت آدم یک دفعه دیگر هم غریب می​شود. در غربت می‌آید در یک خانه سالمندانی که با یک عده که آشنا نیست، باید دوباره از صفر شروع کند. آشنایی درست کند، دوستی سرپا بیاورد. ولی تا حدودی که ما می​توانیم و از دست​مان برمی‌یاید، سعی‌مان براین است که آن عادت​هایی را که از نظر غذا دارند به​جا بیاوریم؛ از چای تا برنج تا خورش​هایی که به خوردن آنها عادت کرده​ایم. یا همین نشستن دورهم، موزیک ایرانی گوش کردن، یا آقای تنکابنی از حافظ شعر می​خوانند، آقای ناجی از مولانا شعر می‌خوانند، خودش یک‌خرده از آن غم کم می​کند.

ملکی: درست فرمودند ایشان. واقعا همین طور است. یعنی دورهم که جمع می​شویم احساس غریبی‌مان خیلی کمتر می‌شود و اینجا راحت​تریم.

به این ترتیب شاید اینجا مرحله دوم غربت نباشد؟

نعمت پور: مرحله دوم غربت همان طور که آقای پورمیرزایی فرمودند هست. ولی من به​عنوان کسی که کاملا اینجا را می​شناسم و حس کردم، مدیریت اینجا، کارمندهای اینجا، ایرانی​های عزیزی که اینجا کار می​کنند، واقعا اینجا را تقریبا می​‌شود گفت ۷۰ درصد مثل خانه آدم، مثل خانه شخصی خود آدم درست کرده‌اند. چه از نظر غذایی، چه جمع‌هایمان در سه‌شنه‌ها و چهارشنبه‌ها یا نمی‌دانم چهارشنبه​ها که به خرید می​رویم . واقعا خیلی محیط خوبی است. من فکر نمی​کنم در سطح آلمان مثل آندره‌آس برای ایرانی​ها چیزی وجود داشته باشد.

آقای ناجی، نظر شما در مورد پیر شدن در غربت چییست.

ناجی: رضایت یک امر نسبی​ست. انسان باید سعی کند در هر وضعی در هر شرایطی که هست خودش را راضی نگه دارد. یعنی چه؟ یعنی خودش را با وضع موجود سازش بدهد. اگر این کار را نکند، زندگی فوق‌العاده سخت می​‌شود. ولی اگر انسان بتواند انعطاف‌پذیر باشد، بتواند خودش را با اوضاع موجود هماهنگ کند، هم خودش راحت است هم اطرافیانش. بنابراین تلاش و کوشش ما باید این باشد که محیطی را ایجاد کنیم که لااقل مشابه محیط ایران​مان باشد. وقتی ما چندنفر ایرانی دورهم هستیم، باید تلاش کنیم، کوشش کنیم نسبت به هم محبت داشته باشیم، درد همدیگر را بفهمیم و اگر بتوانیم درمان کنیم. وگرنه درغیراین صورت خیلی برایمان مشکل می​شود، مثل اینکه دوباره در غربت هستیم.

در گذشته بسیاری از مهاجران به خارج از کشور پناهجویانی بودند که پس از انقلاب به خاطر دیدگاه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی خود از کشور خارج شده‌اند و البته در ایران روابط گروه‌های سیاسی با هم چندان دوستانه نبوده و اکنون نیز رواداری بین آنها نایاب است. آیا این افراد در خانه سالمندان اختلافات خود را همچنان حفظ کرده‌اند و این اختلافات را با هم مطرح می‌کنند؟

نعمت پور: اصلا و ابدا. هیچ‌کس با هیچ‌کس مخالفتی ندارد، نه مذهبی، نه عقیدتی. هیچ چی. اگر یک کسی افتاده‌ست، من که کمی سرپاترم کمک می​کنم ... واقعا عین واقعیت است این‌که می​گویم. اینجا کوچک‌ترین مشکل و درگیری نداریم و هرکسی بتواند به دیگران کمک هم می​کند و مهم‌ نیست که چه عقیده​ای دارند.

آقای منوچهر صالحی یکی از کارمندان این خانه سالمندان است. از او در باره مدت زمانی که در آنجا کار می‌کند و تجربیات‌اش می‌پرسم.

صالحی: من پنج- شش سالی هست که اینجا کار می​کنم. اینجا مددکار اجتماعی هستم ... به نظر من تنها چیز خیلی مهمی​ که اصل قضیه است، احترام برای آدم‌های مسن است. تنها چیزی که این​ها لازم دارند احترام است. ما سعی می​کنیم بهشان کمک کنیم و (به آنها) احترام کامل بگذاریم. به هر نوع سلیقه​ای، به هر نوع تفکری، با هر نوع مذهبی و در همه شرایط به آدم‌ها کمک ​کنیم .

پیشنهاد تهیه یک کتابخانه

حسین پورمیرزایی: یکی از پیشنهادهای آقای تنکابنی عزیز درست کردن یک کتابخانه در قسمت تاسیسات ماست که خوشبختانه سرپرستش هم ایرانی است. آقای مهندس حبیبی قرار است در یک‌ماه آینده، شاید تا آخر نوامبر، در یکی از طبقات​مان یک کتابخانه برایمان آماده کنند. چون مستلزم تعمیراتی​ست و باید به روشنایی و قفسه​بندی و این​ها هم دقت کنیم. آقای تنکابنی لطف کرده​‌اند و آمادگی​شان را اعلام کرده​اند که این کتابخانه کوچک را مدیریت کنند. ما هم سعی​مان را خواهیم کرد که هرکس در خانه کتابی یا نشریه​ای دارد به ما اهدا کند که بتوانیم این کتابخانه را انشاالله بزودی درست کنیم.

فقط کتاب​های داستان است؟

تنکابنی: نه. یک کتابخانه مفصلی در طی این ۲۰ـ۳۰ سالی که من در آلمان بودم فراهم شده. من گفتم که این کتاب​ها را در اختیار این موسسه می​گذارم و از بقیه هم خواهش می​کنم هر کتابی که دارند به​جای این‌که در خانه‌شان حبس کنند، بدهند که همه بتوانند استفاده کنند.

نعمت پور: من ۷۰ـ ۶۰ جلد کتاب دارم. کتاب​های مختلف، کتاب​های تاریخی که تقدیم می​کنم برای این‌که همه استفاده کنند.

آیا حادثه جالبی اینجا برای‌تان اتفاق افتاده که بشود بیانش کرد؟

عباس: بعد از ا ینکه شوهرم همه وسایلم را یا بخشید یا در خیابان گذاشت، آقای پورمیرزایی یک اتاق تکی به من داد. مبلمان بسیار قشنگِ آنتیک برایم گذاشت. منوچهر جانم تلویزیونم را آورد، آلبوم​هایم​ را آورد. من آن روز خیلی خوشحال شدم، خیلی زیاد.

اینجا جشن هم می‌گیرید؟

- بله. پاتوق (ملاقات‌های مرتب) داریم، جشن تابستانی داریم، جشن کریسمس داریم، چهارشنبه‌سوری هست. همه این​ها هست.

صالحی: چهارشنبه​ها همه دورهم جمع می​شویم ... یک‌دفعه این برنامه​هایمان را به زبان فارسی ترجمه کردیم و اسمش را گذاشتیم: "گپ و گفت​وگو"... یک خانمی هست به نام خانم لطیف. بارها به من گفته: «منوچهر، من تمام هفته صبر می​کنم، همه گرفتاری‌ها را می‌کشم تا چهارشنبه بیاید، تا دورهم باشیم، گپ بزنیم و گفت​وگو کنیم.» برنامه‌های زیادی داریم که وقت همه را پرکنیم.

نعمت پور: یک گروهی هم درست کردیم به نام "همسرایان". سه​شنبه‌ها می‌آییم شعرهای ایرانی، تصنیف​های ایرانی می​‌خوانیم، آهنگ​های ویگن، مرضیه، منوچهر ... از همه​ی خواننده​ها. اسمش را همسرایان گذاشتیم.

تشکر می‌کنم از اینکه امکان این گفت‌وگو را برای دویچه‌وله فراهم کردید.