1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

سالگرد حمله تروریستی در بمبئی

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

یک سال پیش در بمبئی در جریان یک حمله تروریستی ۱۶۰ نفر کشته شدند. تروریست‌ها چندین روز یک هتل لوکس را در کنترل خود داشتند. یک زن و شوهر که شاهد عینی این ترور بودند به شرح اولین روز و تاثیراتش بر آنها می‌پردازند.

https://p.dw.com/p/KgRM
عکس: AP

قرار بود آقای "یوگش ماتور" و همسرش "ونا" عصری دلپذیر داشته باشند. این دو که ۳۶ سال است با هم ازدواج کرده‌اند، می‌خواستند در هتل لوکس "قصر تاج" شبی خاطره‌انگیز را بگذرانند و غذایی بخورند. آنها در سالن هتل نشسته بودند. زن سفارش یک ساندویچ مخصوص هتل را داده بود و شوهرش نیز ماهی و سیب زمینی خواسته بود. پیانیستی به نواختن ترانه‌ای آرام و رویایی مشغول بود. یوگش ماتور و همسرش ونا پس از خوردن غذا تازه رستوران را در طبقه اول ترک کرده و در حال عبور از لابی هتل بودند که ناگهان صدای شلیک گلوله‌هایی را شنیدند. ونا یاد آن روز را در ذهن خود زنده می‌کند: «فکر کردم که خلاف‌کارها به زد و خورد مسلحانه با هم دست زده‌اند. هیچ علاقه‌ای نداشتم که مورد اصابت گلوله اونها قرار بگیرم. گفتم فرار کنیم.»

این دو با سرعت دوباره پله ها را به طرف طبقه اول طی کردند، به رستوران رسیدند و سر جای قبلی خود نشستند. گارسون رستوران در ابتدا سعی می‌کرد آنها را آرام کند و بگوید که احتمالا یک جشن عروسی بوده و صداهای به گوش رسیده ترقه‌هایی بوده‌اند که به هنگام عروسی به صدا درمی‌آورند. پس از آن نوری شدید همه جا را فرا گرفت و خاموشی حکمفرما شد و همه برای حفاظت از خود، به زیر میزها رفتند. نگاه‌ها همه به طرف در ورودی بود. یوگش ماتور در مورد این لحظات می‌گوید: «صدای مسلسل می‌شنیدیم. اما نه به‌طور مرتب و دائم. یک رگبار و بعد دو– سه دقیقه سکوت حکمفرما می‌شد و بعد دوباره صدای رگبار مسلسل می‌آمد.»

Terror in Mumbai
عکس: AP

همه تلفن‌های همراه را بی‌صدا کرده بودند، اما هیچ کس حاضر نبود این یگانه وسیله ارتباط با خارج را خاموش کند. تروریست‌ها که دیگر توانسته بودند خود را به طبقات بالایی برسانند، از آنجا چند نارنجک به طبقات پایینی پرتاب کردند. وحشت این زن و شوهر را فرا گرفته بود. هیچ یک از ۲۳ نفری که در زیر میزهای رستوران پنهان شده بودند، حتا فکر فرار را هم نمی‌کردند. نارنجکی دیگر در ِ رستوران را منفجر شد. از هر طرف آتش و دود به چشم می‌خورد.

یوگش ماتور سعی کرد با تلفن همراهش به فرزندش که در آمریکا در شهر بوستون زندگی می کرد تماس بگیرد: «اونجا تازه بعدازظهر بود. گفتم: سلام. پسرم فریاد زد: بابا اونجا تو بمبئی چه خبر شده؟ توی خبرها چیزایی شنیدم و خودم را به سرعت به خانه رسوندم تا همه چیز رو از تلویزیون به طور مستقیم ببینم. گفتم: من نمی‌تونم زیاد صحبت کنم. گفت: واسه چی؟ گفتم: من و مامان رفتیم به یه رستوران غذا بخوریم. رفتیم به ... تاج. می‌تونم تصور کنم که قیافه پسرم با شنیدن این خبر چه شکلی شده بود.»

یوگش ماتور سپس رو به همسرش کرد و گفت: « کی می‌دونه، شاید آخر زندگیمون فرا رسیده. چیزی داری که بخوای با من در میون بگذاری؟ همسرم به من گفت: خفه شو!»

Terror in Mumbai
عکس: AP

چند نفر از زیر میزها بیرون آمده و پشت در رستوران را با چند کمد و میز و صندلی پوشاندند. از بیرون صدای شلیک گلوله و فریاد می‌آمد؛ صداهایی که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شدند. آن دو فقط به این فکر می‌کردند که چرا کسی به دادشان نمی‌رسد و آنها را از این وضعیت نجات نمی‌دهد. تا ساعت پنج صبح روز بعد در ترس و نگرانی به سر بردند تا این که نیروهای پلیس سرانجام آنها را نجات دادند.

این دو اغلب به این روز فراموش نشدنی فکر می‌کنند. آقای یوگش ماتور که قبلا به مناسک دین هندو اهمیتی نمی‌داد، اکنون اعتقاد فراوانی به آن یافته، اما همسرش هیچ رابطه‌ای میان این حادثه و مسائل دینی نمی‌بیند ومی‌گوید: «اگر شکم مردم رو سیر کنیم، اونها دیگه اسلحه‌هاشون رو پر نمی‌کنند. به همین سادگی.»

JA/BB

پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه