راه دشوار آلمان برای رسیدن به دموکراسی
۱۴۰۰ شهریور ۲۶, جمعهدر آستانهی برگزاری انتخابات پارلمانی سال ۲۰۲۱ در آلمان، همهی جهانیان به این کشور به عنوان الگوی موفقی از دموکراسی پارلمانتاریستی مینگرند. بیتردید نیز آلمان در حال حاضر یکی از استوارترین دموکراسیهای جهان است. اما تاریخچهی دموکراسی در این کشور، پس از جنگ جهانی دوم آغاز نشده است. هنوز بسیاری میپندارند که دموکراسی صرفا هدیهی متفقین غربی به آلمان بوده و همه چیز با تأسیس "جمهوری فدرال آلمان" در سال ۱۹۴۹ آغاز شده است. اما این تصور نادقیقی است. البته این سخن درستی است که بدون نابودی ماشین جنگی نازیسم، ساختمان دموکراسی در آلمان ناممکن میبود. اما پیشینهی تلاش برای دستیابی به دموکراسی در این کشور، به بیش از ۱۵۰ سال پیش از تاسیس جمهوری فدرال آلمان بازمیگردد و در جنبشهای آزادیخواهانه و حقطلبانهی مردم این کشور از اواخر قرن هجدهم به این سو ریشه دارد.
آلمان در دوران نوین تاریخ خود که با انقلاب فرانسه آغاز میشود، تا رسیدن به نظامی دموکراتیک، از چهار دوره عبور کرده است: "عصر ناپلئونی"، "عصر ترمیم ارتجاع و انقلاب"، "عصر امپراتوری قیصری" و سرانجام "عصرجمهوری وایمار". سرزمینهای آلمانی در این دورهی طولانی، افزون بر اصلاحات مداوم از "بالا"، دو انقلاب از "پایین" را نیز از سرگذراندند و تجربهای گرانبها با "جمهوری وایمار" در تاریخ خود اندوختند تا سپس بتوانند پس از جنگ جهانی دوم، روح این اندوختهها را در کالبد "جمهوری بن" و بعدها "جمهوری برلین" روان سازند. به فرازهایی از تلاش برای گسترش و ژرفش دموکراسی در آلمان در این چهار دوره نگاهی گذرا میافکنیم.
"جمهوری ماینتس"
آلمان پیش از انقلاب فرانسه، سرزمینی چندپارچه بود. حکومتهای شهریاری مبتنی بر سلطنت مطلقه در هر گوشه و کنار آن به چشم میخورد. همین تشتت و پراکندگی خود بزرگترین مانع در راه ایجاد وحدت ملی و برقراری دموکراسی در سرزمینهای آلمانی بود. انقلاب فرانسه و متعاقب آن جنگهای ناپلئونی، این وضعیت را به معارضه طلبید و موضوع وحدت ملی و سرزمینی آلمان را در دستور کار قرار داد.
هنگامی که در جریان انقلاب فرانسه مردم این کشور به زندان باستیل هجوم بردند، فریدریش گوتلیب کلپشتوک، شاعر آلمانی آن دوره، دربارهی شروع انقلاب در فرانسه با حسرت نوشت: «آنان آغازگر بودند و نه ما». اما اگر چه آلمانیها آغازگر انقلاب در اروپا نبودند، با این همه بسیاری از آزادیخواهان آلمانی از سالها پیش از آن تلاش برای دستیابی به نظامی نوین را آغاز کرده بودند. افراد زیادی به لندن سفر کرده بودند تا از نزدیک با بحثهای مجلس عوام انگلستان آشنا شوند و از آن درس دموکراسی بیاموزند.
با شعلهور شدن انقلاب فرانسه، محافل پرشماری از آزادیخواهان و دگراندیشان آلمانی در دانشگاههای این کشور شکل گرفت. دانشجویان در هامبورگ به دقت خبرهایی را که از پاریس میرسید دنبال میکردند و هر گام پیروزمندانهی انقلاب را جشن میگرفتند. آنان امیدوار بودند که نسیم انقلاب از فرانسه به آلمان بوزد. شهریاران آلمانی که با چنگ و دندان از بقای نظام کهن و سلطنت مطلقه پاسداری میکردند، برای جلوگیری از گسترش امواج انقلاب فرانسه به سرزمینهای آلمانی، سانسور وحشتناکی حاکم کردند.
اما با آغاز "جنگهای انقلابی" در سال ۱۷۹۲، شهریاریهای آلمان در معرض امواج انقلاب فرانسه قرار گرفتند و پای آزادیخواهان آلمانی نیز به پراتیک انقلابی باز شد. نخستین محصول این پراتیک انقلابی، تاسیس "جمهوری ماینتس" در سال ۱۷۹۳ بود. "جمهوری ماینتس" در واقع "آزادشهری" بود که با آغاز جنگ میان ارتش انقلابی فرانسه با نیروهای نظامی دو قدرت اروپای کهن، یعنی پروس و اتریش ممکن شد و ضامن تحقق آن حضور ارتش انقلابی فرانسه در سرزمینهای آلمانی بود.
در شهر ماینتس محفل ۲۰ نفرهای از آزادیخواهان آلمانی باشگاهی به نام "جامعهی دوستداران آزادی و برابری" تشکیل دادند که میخواست مطابق آموزههای عصر روشنگری ـ که متفکران آلمانی در تدوین آنها نقش بزرگی داشتند ـ و نیز با الهام از شعارهای انقلاب فرانسه، یعنی "آزادی، برابری، برادری"، یک نظام جمهوری در این شهر برپا کند. شمار این محفل در آستانهی اعلام جمهوری به ۴۹۲ تن افزایش یافت و از دانشگاهیان، فیلسوفان، روزنامهنگاران، پزشکان و فعالان کلیسایی تشکیل شده بود.
در دسامبر ۱۷۹۲ یک همهپرسی در ماینتس برگزار شد که در آن صرفا مردان بالای ۲۱ سال حق شرکت داشتند و اکثریت آنان به تاسیس نظام جمهوری در ماینتس رای دادند. اما این جمهوری عمری چند ماهه داشت و با ورود ارتش پروس درهم کوبیده شد و موسسان آن تحت پیگرد قرار گرفتند. "جمهوری ماینتس" نخستین پیکرهی حکومتی در سرزمینهای آلمانی بود که بر بنیادهای مدنی ـ دموکراتیک پدید آمد و اگر آن را آغازی برای ایجاد دموکراسی در سرزمینهای آلمانی بدانیم، میتوانیم بگوییم که امروز دموکراسی در آلمان پیشینهای ۲۲۵ ساله دارد .
افزون بر ماینتس در دیگر شهرهای آلمان مانند کلن و اولم نیز جنبشهای دموکراتیک پدید آمد. نتیجهی این جنبشهای انقلابی و آزادیخواهانه سرانجام انتشار سندی در سال ۱۷۹۹ در شهر بازل بود که میتوان آن را نخستین طرح برای قانون اساسی سراسری آلمان جهت تاسیس یک نظام جمهوری دانست.
میراث دموکراتیک انقلاب ۱۸۴۸
جنگهای ناپلئونی در آلمان تکانههای نیرومندی برای ایجاد نظامی دموکراتیک در این کشور به همراه آورد. بین سالهای ۱۸۰۸ تا ۱۸۱۰ در شهر کاسل، مرکز وستفالن، نخستین ساختمان برای پارلمان در آلمان بنا شد. اما این پارلمان و اعضای آن از اختیارات چندانی برخوردار نبودند. بعد از کنگرهی وین در سال ۱۸۱۵ نیز در دیگر شهرهای آلمان پارلمانهایی با حضور نمایندگان مردم تشکیل شد که در آنها هم وضعیت مشابهی حاکم بود. اصولا حکومتهای کوچک شهریاری در خاک آلمان و تلاش آنها برای حفظ نظام کهن در اروپا، مانعی جدی برای ایجاد نظام دموکراتیک بر پایهی ارادهی مردم بود. با این همه، پارلمانها به محلی برای تجربهاندوزی دموکراتیک تبدیل شده بودند و روح آزادیخواهی در آنها موج میزد.
سرخوردگی از بازسازی ارتجاع در اروپا و نتایج "کنگرهی وین" و بیپاسخ ماندن بسیاری از خواستههای اجتماعی، سرانجام در سال ۱۸۴۸ به انقلابی راه گشود که امواج آن سراسر اروپا ـ منهای انگلستان و روسیه ـ را فراگرفت. جرقهی انقلاب ۱۸۴۸ در آلمان که به آن "انقلاب مارس" هم میگویند، از فرانسه به آلمان سرایت کرد. مردم فرانسه در ماه فوریهی همان سال توانستند لویی فیلیپ پادشاه این کشور را برکنار و برای دومین بار جمهوری اعلام کنند.
مطابق این الگو در سرزمینهای آلمانی مانند پروس، بادن، زاکسن و بایرن جنبش انقلابی برپا شد. این جنبش در دو جبهه پیکار میکرد: در خیابانها و در پارلمانها. نیروی محرکهی اصلی انقلاب لیبرالها و دموکراتها بودند که در بسیاری از شهرها به برگزاری "گردهماییهای ملی" فراخواندند. این گردهماییها سرانجام نمایندگان خود را به "اجلاس ملی" گسیل داشتند. این اجلاس که نقش اولین پارلمان سراسری آلمان را برعهده داشت، نخستین بار در تاریخ ۱۸ مه ۱۸۴۸ و با حضور ۵۸۵ نماینده در کلیسای پاول فرانکفورت برگزار شد و منشوری شامل حقوق مدنی شهروندان تدوین کرد که پایهی مهمی برای مباحث بعدی در این زمینه بود. این اجلاس همچنین خواهان وحدت ملی آلمان، تبدیل آن به یک نظام مشروطهی سلطنتی و لغو امتیازات اشراف بود.
اما فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاه پروس که قول اصلاحات داده بود، با نظام مشروطه مخالف بود و تاج "قیصر" آلمان را نیز نپذیرفت. همزمان در برخی شهرها ارتش به مردم تیراندازی کرد. همین امر به درگیریهای خیابانی و خونریزیهای بیشتر انجامید. سرانجام پادشاه عقبنشینی کرد و وعدهی انتخابات آزاد داد. اما در این میان در مجلس نیز اختلاف نظر میان نیروهای انقلابی شدت گرفته بود. در حالی که لیبرالها خواهان حفظ سلطنت در آلمان بودند، دموکراتها و بویژه جناح رادیکال آنان، میخواستند در آلمان نظام جمهوری برقرار کنند. از تابستان سال ۱۸۴۸ جنبش انقلابی رو به ضعف نهاد و نیروهای مخالف انقلاب در پروس و اتریش دوباره فرصت یافتند تا ابتکار عمل را به دست گیرند. هر چه قدرت دربار و اشراف بیشتر شد، از قدرت مجلس ملی کاسته شد و سرانجام انقلاب در نیمه راه ناکام ماند.
بهرغم شکست انقلاب، این رویداد از جنبهی دموکراتیک منشاء تحولات زیادی شد: نطفهی احزاب سیاسی آلمان، جنبش کارگری این کشور و نیز جنبش رهاییبخش و آزادیخواهانه در جریان رویدادهای انقلابی این دوره بسته شد. در سپتامبر ۱۸۴۸ سازمان "برادری عمومی کارگران آلمان" تشکیل شد که هستهی اولیهی سندیکاهای کارگری در آلمان بود. سانسور در این ایام کاهش یافت و این امر به شکوفایی فضای مطبوعاتی در آلمان انجامید. نخستین نشریههای ویژهی زنان در همین ایام منتشر شد. انقلاب سال ۱۸۴۸ نتوانست سلطنت را براندازد، اما نظام سلطنتی که تا انقلاب بعدی در سال ۱۹۱۸ دوام داشت، هرگز نتوانست قدرت پیشین را به دست آورد و آلمان بعدها در دورهی قیصری صاحب یک نظام مشروطهی سلطنتی شد. در ضمن اگر چه وحدت آلمان با انقلاب ۱۸۴۸ محقق نشد، اما اندیشهی آن تداوم یافت و بعدها با "جنگ آلمانی" به ثمر رسید.
روند وحدت ملی آلمان
روند وحدت ملی و سرزمینی آلمان، روندی دشوار و پر فراز و نشیب بود. افزون بر چندپارچگی شهریاریها در سرزمینهای آلمانی، یکی دیگر از مهمترین موانع این وحدت، رقابت دائمی میان دو قطباصلی قدرت یعنی پروس و اتریش بود که هر یک بر اقتدار خود پای میفشردند و از وحدت ملی و سرزمینی آلمان سهم بیشتری میطلبیدند.
این رقابت سرانجام در سال ۱۸۶۶ به مصاف نظامی انجامید. اما این جنگ که به "جنگ آلمانی" معروف است، چند هفته بیشتر طول نکشید. با درایت بیسمارک، صدراعظم پروس، ارتش پروس موفق شد بر ارتش اتریش و متحدانش در ایالتهای جنوبی بایرن، وورتمبرگ و زاکسن شکست سنگینی وارد کند. نتیجهی این جنگ وحدت ایالتهای شمالی آلمان (اتحاد شمال آلمان) بود که خود مرحلهی آغازین وحدت سراسری آلمان به شمار میرفت.
با شکست اتریش، بیسمارک امر وحدت سراسری آلمان را با پیگیری بیشتری دنبال کرد. هدف او اکنون اتحاد با ایالتهای جنوبی بود و بدین منظور و برای جلب پشتیبانی ایالتهای جنوبی، در قانون اساسی سرزمینهای شمال، عناصر دموکراتیک زیادی وارد کرد و به اصلاحات اجتماعی چشمگیری دست زد. "اتحاد شمال آلمان" با ۳۰ میلیون جمعیت، قدرت بزرگی در اروپا به حساب میآمد. در فرانسه ناپلئون سوم از وحدت سراسری آلمان نگران و وحشتزده بود. با اعلام جنگ فرانسه به پروس در سال ۱۸۷۰ موجی از حس همبستگی ملی سرزمینهای آلمانی را فراگرفت و شکست ناپلئون سوم در این جنگ، راه را برای وحدت ایالتهای شمال و جنوب آلمان گشود.
در ژانویهی سال ۱۸۷۱ ویلهلم اول، پادشاه پروس پذیرفت که تاج قیصر را از دست همهی شهریاران آلمانی بگیرد و بر سر بگذارد. آلمان از این تاریخ به عنوان سرزمینی واحد وارد عصر "امپراتوری قیصری" شد. کشور صاحب قانون اساسی تازهای شد که نظام سیاسی را مشروطهی سلطنتی تعریف میکرد. با این همه، قیصر صاحب اختیارات زیادی بود و میتوانست صدراعظم را منصوب کند و حتی حق داشت پارلمان را منحل کند. قیصر همچنین در زمان جنگ، فرمانده کل قوا محسوب میشد. اما این قانون اساسی همزمان حق انتخابات آزاد را برای مردان تصریح کرده بود و مردم میتوانستند نمایندگان خود را برای پارلمان مستقیما انتخاب کنند.
میتوان گفت که قانون اساسی آلمان دارای روح دوگانهای بود: از سویی روحی سلطنتی ـ محافظهکارانه بر آن حاکم بود و از سوی دیگر روحی دموکراتیک و برخاسته از ارادهی مردم. با این همه، شهروندان آلمان این قانون اساسی جدید را نسبت به قانون اساسی پیشین متعلق به دورهی "اتحاد شمال آلمان" پیشرفتهتر میدانستند. نخستین انتخابات آزاد سراسری در سرزمینهای واحد آلمانی در سال ۱۸۷۱ برگزار شد، اما فقط مردان حق شرکت در آن را داشتند. زنان برای شرکت در انتخابات هنوز باید ۵۰ سال دیگر صبر میکردند. نظام قیصری در آلمان تا پایان جنگ جهانی اول دوام داشت.
انقلاب ۱۹۱۸ و جمهوری وایمار
پس از پایان جنگ جهانی اول، امپراتوری قیصر ویلهلم دوم که در نتیجهی این جنگ فرسوده و ناتوان شده بود، با انقلاب نوامبر سال ۱۹۱۸ فروریخت. این انقلاب که با آخرین مرحلهی جنگ جهانی اول همراه شد، به برآمد جمهوری وایمار، یعنی نخستین دموکراسی پارلمانتاریستی در آلمان انجامید. علت اصلی این انقلاب، فشارهای طاقتفرسای جنگ و شوک ناشی از شکست آلمان در آن بود. وجود ساختارهای نیمهدموکراتیک، تنشهای اجتماعی و آمادگی نخبگان قدرت برای ایجاد اصلاحات در آلمان این روند را شتاب بخشید.
جرقهی انقلاب در ۲۴ اکتبر ۱۹۱۸ و زمانی زده شد که فرماندهی نیروی دریایی آلمان، به رغم قطعی بودن شکست نظامی آلمان در جنگ، تصمیم گرفت ناوگان این کشور را به آخرین مصاف با نیروی دریایی بریتانیا گسیل کند. اما ملوانان آلمانی در اعتراض به این تصمیم در شماری از کشتیهای جنگی شورش کردند و این امر سرانجام به رویداد "قیام ملوانان کیل" انجامید. جرقهی این قیام به سرعت شعلهور شد و موج انقلاب در عرض چند روز سراسر امپراتوری آلمان را فراگرفت. این روند در تاریخ ۹ نوامبر ۱۹۱۸ به اعلام جمهوری در برلین انجامید و در پی آن قیصر ویلهلم دوم و متعاقب او همهی شهریاران آلمان کنارهگیری کردند و سلطنت در این کشور به بایگانی تاریخ سپرده شد.
انقلاب ۱۹۱۸ در آلمان حامل ایدههای سوسیالیستی نیز بود و بخشی از انقلابیان چپ آلمان خواهان استقرار حکومت شورایی در کشور مطابق الگوی انقلاب اکتبر در روسیه بودند. اما با مقاومت نیروهای چپ میانهرو و لیبرالها، تلاش نیروهای چپ رادیکال شکست خورد. گفتنی است که آلمان عصر قیصری یک کشور کاملا استبدادی نبود. همانگونه که ذکر آن رفت، قانون اساسی، نظام سیاسی را مشروطهی سلطنتی میدانست و قدرت قیصر را محدود کرده بود. در واقع ثنویتی میان قدرت قیصر از یکسو و قدرت پارلمان به عنوان نمایندهی مردم از دیگرسو برقرار بود و تعادلی نسبی ایجاد میکرد. آلمان این تعادل را در وهلهی نخست مرهون قدرت نیروهای میانهرو و اصلاحات مداوم سیاسی و اجتماعی بود که در تاریخ این کشور ریشه دارد. سنت "پادشاهان روشنبین" (مانند فریدریش کبیر) از عصر سلطنت مطلقه و نیز "انقلاب از بالا" که نتیجهی اصلاحات دورهی زمامداری بیسمارک و در عصر قیصری بودند، تاثیر تاریخی خود را بر جامعهی آلمان گذاشته بودند. نباید فراموش کرد که از زمان بیسمارک در این کشور، انتخابات آزاد برگزار میشد.
به دیگر سخن، آلمان در جریان انقلاب ۱۹۱۸ دموکراتیکتر از آن بود که به انقلابهای رادیکالی طبق الگوی انقلاب کبیر فرانسه یا انقلاب اکتبر روسیه تن دهد. از این رو انقلاب ۱۹۱۸ در آلمان را "انقلاب ترمزشده" نیز مینامند. اساسا نظام دموکراتیک در جمهوری وایمار نتیجهی سازش نیروهای معتدل و میانهرو بود که قادر شدند "سازش طبقاتی" را جانشین "نبرد طبقاتی" کنند. بخش مهمی از جنبش کارگری آلمان، یعنی سوسیال دموکراتها نیز در این سازش نقش مهمی ایفا کردند.
جمهوری وایمار در تاریخ ۱۱ اوت ۱۹۱۹ با تصویب قانون اساسی رسمیت یافت. برای نخستین بار انتخابات آزادی با حضور ۸۳ درصد مردم در آلمان برگزار شد که زنان نیز در آن شرکت داشتند. مجلس ملی برگزیدهی مردم به دلیل بیم از ناآرامیها و مقاومت ارتجاع در برلین، در شهر وایمار نشست خود را برگزار کرد و نام "جمهوری وایمار" هم از همانجا میآید.
اما این جمهوری نوبنیاد از همان نخستین روزهای موجودیت خود با دشواریها و موانع زیادی روبرو بود. نیروهای ارتجاعی طرفدار نظم کهن، دموکراسی برآمده از جمهوری وایمار و رهبران سیاسی احزاب دموکراتیک کشور را مسئول شکست در جنگ و "خائن به مردم" میدانستند. احزاب افراطی راست و چپ نیز با سیاستهای ضددموکراتیک خود در تضعیف و فرسایش جمهوری وایمار میکوشیدند. از سوی دیگر پیمان صلح ورسای که به نوعی پیمان تسلیم بی قید و شرط آلمان در جنگ جهانی اول محسوب میشد، شرایط دشواری را به جمهوری جوان آلمان تحمیل میکرد. این افسانه از سوی نیروهای ارتجاعی تبلیغ میشد که ارتش آلمان در میدانهای جنگ شکستناپذیر بود، اما نیروهای دموکرات با انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ از پشت به آن "خنجر زدند"!
بهرغم همهی این دشواریها، جمهوری وایمار ۱۴ سال دوام آورد. اما جامعهی آلمان در این ۱۴ سال با بحرانهای مداوم اقتصادی و مشکلات بزرگ سیاسی روبرو بود، مشکلاتی که جامعه را دچار انشقاق و چنددستگی کرده بودند. این چنددستگی که بازتابی از چندپارچگی سرزمینی آلمان در گذشتهای نه چندان دور هم بود، خود را بیش از هر چیز در تعدد احزاب سیاسی آلمان در جمهوری وایمار نشان میداد. احزاب میانهرو و معتدل از دو سو در معرض فشار احزاب و نیروهای غیردموکراتی بودند که برای پارلمانتاریسم در آلمان هیچ ارزشی قائل نبودند.
البته تلاشهای خستگیناپذیر نیرویهای دموکرات و دستاوردهای جمهوری وایمار را نباید نادیده گرفت. اما با فرسایش تدریجی این نیروها که مدافعان دموکراسی بودند، جمهوری وایمار اندک اندک به نظامی تبدیل شد که آلمانیها آن را "دموکراسی بدون دموکراتها" میخواندند. بخش بزرگی از نخبگان جامعه جمهوری را نمیخواستند و با آن نمیساختند. همین امر جمهوری وایمار را به سوی پرتگاهی سوق داد که هیولای نازیسم برای بلعیدن آن دهان گشوده بود. با برآمد نازیسم، بساط دموکراسی در آلمان برچیده شد و نظامی توتالیتر جای آن را گرفت که نهایتا کل اروپا را به آتش کشید.
پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم و نابودی نظام هیتلری در آلمان، اگر چه به مردم آلمان فرصت دوبارهای داد، اما این کشور ناچار بود با دوپارگی سرزمینی خود، هزینهی سنگینی برای آن بپردازد. مردم غرب آلمان از سال ۱۹۴۹ با تاسیس جمهوری فدرال آلمان، ساختمان نظام دموکراتیک تازهای را در کشور خود آغاز کردند که چهل سال بعد با وحدت دوبارهی آلمان، وارد مرحلهی تازهای شد و امروز پایههای استواری دارد.