دمی و گپی با مسيحيان ايرانی در آلمان
۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبهصحبت از تهيه گزارش كه شد، كشيش "ولنر بتصياد" پاى تلفن مكث كوتاهى كرد. بعد در حاليكه تصميم خود را گرفته بود گفت: «با پيشداورى نياييد.» پيشداورى؟ نه! چرا؟
اما درست همين جاست كه اگر مسلمانزاده باشى و در فرهنگ ايرانى رشد كرده باشى ترديد مىكنى. مىشود پيشداورى نكرد؟ تهيه گزارش از برگزارى مراسم سال نو مسيحى در ميان ايرانيان. ايرانيان مسيحى شده. مسلمانزادههاى كه تغيير دين دادهاند. ناخودآگاه تحريك مىشوى نظر بدهى. موضع بگيرى. انگار كه پيشداورى در نرمافزار ذهنت برنامهريزى شده.
كليساى پروتستان ايرانيان در شهر كلن
شنبه بعد از ظهر در يكى از كليساهاى پروتستان شهر كلن، جمع كوچكى از ايرانىهاى مقيم آلمان براى انجام مراسم دعا و نيايش دور هم جمع شدهاند. مراسم دعا و نيايش در آيين مسيح. جايى كه نه به كليساى باشكوه خيابان ويلا وسط تهران شبيه است و نه زيرزمينى كه براى پيدا كردن آدرسش بايد خيابان را بالا و پايين كرد، بعد پنهانى زنگ زد و فورى از پلهها پايين رفت.
رو به روى در ورودى رديفپلههاست. پسربچه سهچهار سالهاى آويزان به نردهها خيره به تازهواردى كه نمىشناسد، درحال تاب خوردن است. آنهايى كه از در وارد مىشوند همه همديگر را مىشناسد. مثل يك جمع فاميلى كوچك. انگار چند روز مانده به شب تولد مسيح، حال هواى جمع پرشورتر است.
پلهها كه بالا مىروى به سالن كليسا مىرسى. سالنى نه چندان عريض و طويل با چهار پنج رديف صندلى كه دور چيده شدند. كشيش بتصياد تقريبأ آخرين نفرى است كه از پلهها بالا مىآيد.
مرد كوتاه قد خوشرويى كه رد خنده روى چينهاى صورتش مانده است، از پشت عينك ته استكانىاش نيمنگاهى درون سالن مىاندازد و كتاب انجيل و عينك ديگرى كه لاى انگشتان گرفته، دست به دست مىكند. «اين كتاب را سىسال پيش از تهران خريدم.»
خانوادهاى در غربت
لبخندى مىزند و به درون سالن دعوت مىكند. «ما چيزى براى پنهان كردن نداريم. از كسى هم نمىترسيم. اين جمعى كه مىبينيد مثل يك خانوادهاند كه در غربت دستهم را مىگيرند. خيلى از اين آدمها از وقتى دينشان را تغيير دادند، از خانوادههايشان طرد شدند.»
جمع درون سالن، براى مراسم سرودخوانى آماده مىشود. جمع كوچكى كه نه فقط براى مراسم هفتگى دعا و يا نزديك سال نو مسيحى، بلكه از هر فرصتى استفاده مىكند تا بيشتر از حال هم خبردار شود.
ايران، خانم ميانسالى كه موهاى كوتاه مشكى و چهره شرقى بدون آرايشش جلب توجه مىكند، مىگويد: «من شش سال است كه مسيحى شدهام. اما هنوز هم براى خانوادهام كه در ايران زندگى مىكنند كنار آمدن با اين مسئله ساده نيست. من اصلأ از بچگى، از وقتى بيمارستان مسيحىها مىرفتم خيلى دوست داشتم مسيحى شوم، اما شدنى نبود. خانواده، دوستان، جامعه! ولى از وقتى اينجا آمدم و دينم را عوض كردم واقعأ خوشحالم. هر روز بايد بروم كليسا.»
صحبت از حال و هواى عيد و سال نو كه مىشود، ايران مىگويد: «اين عيد تولد مسيح است. ما هم مثل بقيه پيروان اين دين جشن مىگيريم. اما عيد نوروز را هم داريم.»
ايرانى مسيحى و مسيحى ايرانى
آرمين مرد ميانسالى بلند قدى كه آنطرفتر ايستاده مىگويد: «ما ايرانى مسيحى و مسيحى ايرانى هستيم. هم جشن مذهبى داريم هم آداب و رسوم عيد ايرانى. هر دو را جشن مىگيريم. خوب، شب تولد مسيح داستان تولد مسيح را مىخوانيم بعد از دعا هم به بچهها و اعضاى خانواده هديه مىدهيم.»
مراسم دعا شروع مىشود و برنامه سرودخوانى است. سرودهاى ايرانى با همراهى ارگ. ريتم آهنگهاى شاد ايرانى. راحله، خانم جوانى كه لباس آبى رنگ بلندى پوشيده يكى از سه خانمى است كه كنار نوازنده ارگ ايستاده و در فاصله ميان سرودها، آيههاى از انجيل را براى جمع با صداى بلند مىخواند.
بعد از مراسم، راحله در حاليكه لباسش را با دقت تا مىكند مىگويد: «هر كدام جاى خودش را دارد كريسمس و نوروز. من قبل از اينكه دينم را عوض كنم خيلى فكر كردم. خيلى هم مطالعه كردم. خوشبختانه براى خانوادهام در ايران مسئلهاى نبود كه من تصميم گرفتم مسيحى شوم. اما فكر نمىكنم بشود راحت به ايران برگشت.»
تاوانى سنگين
خيلى از آنهايى كه دينشان را تغيير دادهاند از ترس جانشان، ترجيح مىدهد كمتر در مورد اعتقاداتشان صحبت يا به ديگرى اعتماد كنند. ولنر بتصياد مىگويد: «در آلمان هم، در ماه دست كم پنج شش نفر تازه مسيحى شده به طرز مشكوكى به قتل مىرسند.»
نزديك شب عيد است. چند نفر از خانمهاى گروه كيك پختهاند و همراهشان آوردهاند. مراسم كه تمام مىشود همه به اتاق كوچكترى كه در كنار سالن است مىروند. اتاقى با ميز و صندلى. جايى براى نشستن و كمى گپ زدن. در حاليكه بساط چاى و قهوه به راه است، قرار شب عيد و مراسم بعدى گذاشته مىشود.