در تلاش صید فیلمهای خوب؛ گزارشی از نیمه راه برلیناله
۱۳۹۲ بهمن ۲۳, چهارشنبهروز سهشنبه (۱۱ فوریه) از شروع جشنواره سینمایی برلین ۵ روز گذشت و با این حساب جشنواره به نیمه رسید. تا کنون نیمی از فیلمهای قسمت مسابقه، نامزدهای خرسهای طلایی و نقرهای، به نمایش در آمدهاند،اما هنوز گوهر اصیل و بیبدیلی در جشنواره به نمایش در نیامده است.
انسانهای نزدیک از دو دنیای دور
از فیلمهای همین روز آخر شروع کنیم:
اولین فیلم "میان دنیاها" نام دارد، اثری از آلمان به کارگردانی فئو آلاداگ. فیلم روایتگر داستانی از عملیات نظامی آلمان فدرال در افغانستان است و از نخستین فیلمهایی است که نگاهی انتقادی و روشنگرانه به این ماجرا دارد.
یسپر (با نقشآفرینی رونالد تسرفلد) افسر ارتش آلمان، در چارچوب مأموریت ائتلاف نیروهای بینالمللی (ایساف) به افغانستان اعزام میشود. او به مخاطرات و حساسیت این عملیات آگاه است و برادر خود را نیز در افغانستان از دست داده است. او میداند که در افغانستان با سنگ و کوه روبرو نیست، بلکه با انسانهایی مواجه میشود که چه بسا از دنیایی میآیند که با دنیای او هیچ وجه مشترکی ندارد. پس میکوشد خود را برای دنیایی دیگر، با همنوعانی متفاوت، آماده کند.
در دنیای دیگر نیز همه چیز هموار و یکسان نیست. از نیروهای طالبان که بیگانگانی مانند یسپر را دشمن خونی خود میدانند و به قتل و نابودی آنها کمر بستهاند تا پیکارجویانی مانند هارون که به ناچار با نیروهای خارجی همکاری میکنند و افرادی مانند طارق که در خدمت نیروی بیگانه در آمده و سرنوشت خود را با آن گره زده است.
طارق جوانی است که انگلیسی میداند، برای گذران زندگی به عنوان مترجم با ارتشیان آلمان همکاری میکند. او با خواهرش که دانشجوی دانشگاه کابل است، زندگی میکند. پدر آنها در گذشته به قتل رسیده و خانوادهی آنها از هم پاشیده است.
یسپر پس از آشنایی با سرگذشت غمانگیز طارق و گذشتهی دردناک او، جوان افغان را در پناه میگیرد و با او رابطهای مهرآمیز برقرار میکند. اما این پیوند نمیتواند برای طارق فرجام خوشی داشته باشد. او هرچه بیشتر به نیروی خارجی نزدیک شود، از سوی کسانی که او را «خائن» میشمارند، با کین و نفرت بیشتری روبرو میشود.
نیروهای مسلح افراطی که برای شکار طارق کمین کردهاند، در جاده به خواهر او تیراندازی میکنند و او را از پا میاندازند.
زخمی شدن خواهر طارق آزمونی دشوار برای یسپر است که قصد دارد به هر قیمت به دختر بیگناه کمک کند، حتی به قیمت زیر پا گذاشتن مقرراتی که اصول ارتش را از جان انسانها بالاتر میشمارد.
یسپر به جرم سرپیچی از مقررات نظامی از مقام خود برکنار میشود، اما سرنوشت برای طارق بسی تلختر رقم میخورد: افرادی که پیش از این به خواهر او حمله کرده بودند، این بار خود او را هدف میگیرند. فیلم در تصویری قوی و مؤثر با مرگ طارق پایان مییابد.
فیلم "میان دنیاها" از درگیر شدن با مسائل بغرنج و بسیار پیچیدهی افغانستان خودداری میکند. خانم فئو آلاداگ، کارگردان این فیلم به خوبی آگاه است که درنگ بر جوانب بحران میتواند انسجام و یکدستی فیلم را به خطر اندازد، پس به روایت داستانی ساده و کوچک اکتفا میکند. در این حالت فیلم داستانی گیرا و جذاب را روایت کرده، اما دیگر فیلمی عمیق و تأملانگیز نیست.
غرق شدگانی از «ساحل آینده»
فیلم "پرایا دو فوتورو" را کریم آینوز فیلمساز برزیلی مقیم برلین، کارگردانی کرده است. این فیلم اثر عمیقی نیست، اما داستانی پیچیده و تودرتو دارد. دو توریست آلمانی هم جنسگرا یا دگرباش با موتورسیکلت به برزیل رفتهاند. یکی از آنها در دریا غرق میشود. دیگری به نام کنراد با نجات غریقی محلی به نام دوناتو دوست میشود و او را با خود به آلمان میآورد.
دوناتو در برلین زندگی سخت و یکنواختی دارد، او از تنهایی و غربت رنج میبرد و قصد بازگشت به میهن خود را دارد، اما سرانجام به عشق کنراد در برلین ماندگار میشود.
سالها بعد برادر کوچک دوناتو در جستجوی برادرش به برلین میآید تا بداند که چرا برادرش سالها پیش آنها را تنها گذاشته و بیخبر به آلمان سفر کرده است. پایان فیلم رابطهای سهگانه را میان کنراد و دو برادر القا میکند.
فیلم مضمونی تکراری را دستمایهی فیلمی سطحی و کسلکننده قرار داده است. برخی از صحنههای فیلم یادآور «کوهستان بروکبک» ساخته انگ لی است، اما از لحن ظریف و بیان نیرومند آن فیلم فرسنگها دور است.
یک آدمکش در یونان
فیلم "استراتوس" به کارگردانی یانیس اکونومیدیس، داستانی آشفته و پریشان را روایت میکند: مردی میانسال در ظاهر کارگر نانوایی است، اما در اصل قاتلی است که در ازای پول آدم میکشد. او به پول زیادی نیاز دارد تا بتواند دوستی به نام لئونیداس را از زندان آزاد کند، زیرا زمانی زندگی او را نجات داده است.
استراتوس چند نفر را میکشد تا این که باخبر میشود که لئونیداس در زندان به قتل رسیده، اما او باز هم به کشتن آدمها ادامه میدهد! و به کشتن افرادی دست میزند که هیچ توجیه منطقی برای آن وجود ندارد.
فیلم سناریویی آشفته، گفتوگوهایی گنگ و پراکنده و ساختاری ناسنجیده دارد. کارگردان در گفتوگویی فیلم خود را اثری از نوع ژانر «فیلم نوار» دانسته است. این درست است که قهرمانان «نوار» چه بسا افرادی نومید و درمانده هستند، اما دیوانه نیستند و هرگز بی علت و دلیل به آدمکشی دست نمیزنند.
فیلم ناموفق یک سینماگر بزرگ
نگاهی هم بیندازیم به چند فیلم مطرح که در روزهای قبل در کاخ برلیناله به روی پرده رفتند:
آلن رنه در ۹۲ سالگی آن استاد جسور و نوآوری نیست که با شاهکارهایی مانند "هیروشیما عشق من" و "سال گذشته در مارین باد" میشناسیم.
او چند سال پیش دو فیلم پیوسته به نام "دود کردن" و "دود نکردن" با اقتباس از نمایشنامههای الن اکبورن، درامنویس نامی بریتانیایی عرضه کرده بود که آثاری سرگرمکننده با طنزی دلنشین بودند. اکنون او با اقتباس از اثر دیگری از همان نمایشنامهنویس به نام "زندگی ریلی" فیلم تازهای عرضه کرده است، کمابیش با همان اکیپ بازیگران، از جمله با هنرپیشگی همسرش زابین آزما به عنوان «عشق ورزیدن و نوشیدن و آواز خواندن».
فیلم چنگی به دل نمیزند. حتی به عنوان یک تئاتر فیلمشده هم قابل دیدن نیست. سه زوج پرحرف مدام از دوست مهربانی به نام جورج حرف میزنند که طفلک به سرطان مبتلا شده است. اما از این جورج هیچ خبری نیست و تماشاگر هرگز با خود او آشنا نمیشود. این گویا نکته بسیار ظریفی در داستان است!
وسترنی در چشمانداز برفآلود اسکاندیناوی
فیلم "به ترتیب ناپدید شدن" به کارگردانی هانس پتر مولاند، با غم و اندوه شروع میشود اما با پیشرفت داستان لحنی شوخ و طنزآلود به خود میگیرد.
نیلس (با نقشآفرینی استلان اسکارسگور) کارگری جدی و زحمتکش است که در آغاز داستان از او به عنوان «شهروند نمونه» قدردانی میشود.
زندگی آرام نیلس و همسرش با این خبر غمانگیز درهم میریزد که پسر آنها در ظاهر بر اثر زیادهروی در مصرف مواد مخدر درگذشته است، اما نیلس که میداند پسرش معتاد نبوده، به زودی در مییابد که او در واقع به دست باندی مخوف کشته شده است.
نیلس که به رسیدگی پلیس و اقدام قانونی امیدی ندارد، خود دست به کار میشود و در جنگی انتقامجویانه با اعضای باند درگیر میشود. در این ماجرا او چند نفر را به قتل میرساند تا به سردستهی نیرومند باند تبهکاران میرسد. اما در نهایت اعضای باند رقیب دیگری نیز وارد این جنگ و جدال میشوند.
نیلس روی هم ۱۹ نفر را به قتل میرساند که در فیلم برای هر یک از آنها نشان صلیب رسم میشود. نیلس سرانجام در برابر رهبر صرب باند رقیب قرار میگیرد که نقش او را برونو گانس، بازیگر نامی سویسی، ایفا کرده است.
فضای داستان، موسیقی و علایم ساختاری این فیلم بینهایت به وسترنهای پرماجرا شبیه است. چشماندازهای برفآلود به جای بیابانهای تکزاس و آریزونا نشسته است و اسکیبازان ماهر به جای اسبسواران کارکشته.
تماشاگر فستیوال مثل صیادی است که هر روز بار و بندیل ماهیگیری را برمیدارد، با شوق و ذوق به کنار ساحلی میرود و تور یا قلاب را با صد امید به آب میافکند تا مگر ماهی درشتی به دام اندازد. اگر ماهی به دام نیفتاد، به شانس خود لعنت میفرستد، ساحل را عوض میکند، آبراههی دیگری میجوید و تور را با دقت و تردستی بیشتری به آب میاندازد.
اگر آن روز خبری نشد، ماهیگیر دلگیر میشود و اخم میکند و دست خالی به خانه میرود؛ اما روز بعد باز هم به ساحل برمیگردد. او ماهیگیر است و کار دیگری بلد نیست و مطمئن است که سرانجام بخت لبخند خواهد زد و او صید بزرگی به تور خواهد انداخت.