تاریخ مبارزات مدنی ایرانیان در چهار دهه گذشته، بدون سهم زنان و به نسبت آنچه از تحقیر و تبعیض بر آنان رفته است، کتابچهای کمرمق خواهد شد؛ نخستین گروهی که با جابهجایی قدرت در بهمن ۵۷ هدف مخوفترین نیروی وقت قرار گرفت.
زنان در عین حال نخستین گروهی بودند که در برابر رهبری خوفناک برخاسته از دل انقلاب اسلامی دلیرانه برخاستند و همزمان در سکوت منورالفکران و احزاب و مردان، نخستین قربانیان این چرخش معکوس هم شدند.
اسلام سیاسی بالیده با و برآمده از انقلاب اسلامی، با همراهی و به پشتوانه انواع گرایشهای غیراسلامیِ به تسخیرِ دین در آمده، اعم از چپ و راست، نخستین گامهای عملی خود را برای کسب تمامیت قدرت، در دورخیزی برای حکومت بر تن زنان برداشت و با هر بار شکست رقبای خود، گامی بلندتر برای ارائه طرحهای تحقیر زنان در مجامع مردانه یا عملا مردانه برداشت و در نهایت، بردگی زنان را "قانون" کرد.
حکومت که به چیزی جز تمامیت قانع نبود، با درو کردن احزاب و گروههای هر چه غیر خودش بود، یکهتاز میدان قدرت شد. سپس برای تسخیر تمامی سلولهای جامعه، از جمله با قتلهای سیاسی (معروف به قتلهای زنجیرهای)، ایجاد خوف و ماشین مرگ، یا تزریق پیچیده آلودگی سیستماتیک به جامعه، تمامی زبانهای دیگر (یا آنچه گفتمان میگویند) را برید و تنها مجوز ادامه حیات زبانهایی با لهجههای گوناگون حکومتی را صادر کرد.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
دستکم دو دهه اینچنین گذشت، تا اینکه اعتراضهای دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ زبان حکومتی را با تمام لهجههایش یکجا بیاعتبار کرد؛ فریادهایی که گرچه رأس حکومت را هدف میگرفت، اما باز در مجموع خاستگاهی معیشتی داشت.
شهریور/مهر ۱۴۰۱ اما زبانی دیگر و پختهتر دارد؛ بهصراحت نظمی دیگر متضمن آزادی سر و اختیار تن میخواهد. حکومت اسلامی در حذف عمومی زبانها، غافل از آن بود که زبان نیمی از جامعه که از "جنسی دیگر" است، عنقریب به فریاد باز میشود؛ زبانی که با مرگ مهسا نمادی یافت دوگانه که هر دو متحدکننده تمام ایرانیان شدند.
برای نخستین بار نام یک "زن" و شعاری برخاسته از "کردستان" (ژن، ژیان، ئازادی) در دهان تمامی ایران میچرخد و فراتر از آن، حمایت جهان را هم جلب میکند.
از فریاد زنان اسفند ۵۷ تهران و اعدام فرخرو پارسا تا اعتراض خاموش دختران خیابان انقلاب و نمایشهای شاد چهارشنبههای سفید، چهار دهه نیاز بود تا فرجام آن به خیزشی در کردستان به دادخواهی مهسا امینی بینجامد و از آنجا چون بومرنگی چهارسوی ایران را بپیماید و باز به زادگاه زنان اسفند ۵۷ بازگردد.
مهسای ۲۲ ساله و خوشسیما از سقز کردستان که در خانه ژینا (ژین: زندگی) صدایش میزنند، در سفری تفریحی به پایتخت وطنش میرود؛ به همان جایی که ۴۳ سال پیش اسلافش تلاش اسلامگرایان برای حکومت بر جسم زن را پیشبینی کرده بودند. کنترلچیان جسم زن او را برای "ارتقای امنیت اجتماعی" میبرند. زنده میرود و مرده بازمیگردد. هیچ چیزی نمیتواند مثل چنین بیدادی ملتی را خشمگین و متحد کند.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
بر گور ژینا شاعری ناشناس به کردی شعری ناخواسته مینویسد: «نخواهی مرد، نامت نماد خواهد شد». دیگران سطور دیگر این شعر را به سهولت میسرایند، چون شعری است غنی از نمادهایی همگرا: ژینا، زن و کردستان. هم زن و هم کردستان نخستین فریادهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه و نخستین سدهای مقاومت بودند در برابر قدرت مخوف چرخش معکوس.
افزون بر زنان معترض، شاید شرم پنهان مردان هم از بدهکاری تاریخیشان به زنان دلاور اسفند ۵۷، نیازمند ۴۳ سال زمان بوده تا در شهریور ۱۴۰۱ با شعار بنیانبرانداز "زن، زندگی، آزادی" جبران مافات کند.
برای جامعهای که بیش از ۴۳ سال تحقیر زن را به چشم دیده و با پوست لمس کرده، بغض فروخورده و همه اینها را تا مرز پختگی تاب آورده، تجربه مفتخر بودن به زنان و گرامی داشتن و پذیرش پیشاهنگی آنان در خیزش امروز، باید تجربهای بسشیرین باشد.
میتوان تصور کرد که شیرینی چنین تجربهای، حتی فقط برای ده روز در خیابانها، حسی از یاد رفته و سرکوبشده از آزادی و زندگی را نیز دوباره برای مردان زنده کرده است.
اینک اما "زن، زندگی، آزادی" و مدافعان بیدفاعش در گوشه و کنار ایران، در محاصره حکومتی هستند که در قساوت امتحان پس داده است. فقط یک نمونه آبان ۹۸ با ۱۵۰۰ کشته در چند روز کافی است؛ بخصوص با پیامی که اسم رمزش قطع ارتباط اسیران با جهان آزاد است.
حکومت همچون دشمنی داخلی که سالهاست در نهان از ایران زندانی بزرگ ساخته، اینک آشکارا بر گرد آن و برای قربانی کردن اسیرانش حصار کشیده است. هر یک از ما، هر آنکس که آن سوی این حصار ایستاده، جهان، نگرنده قتلعام خاموش معترضان ایران است. حکومت، با محروم کردن مردم بیسلاح و بیدفاع از ارتباط اینترنتی با جهان، پیامی روشن داده است که برای هر ایرانی آشناست: «میکشیم».
با چنین پیامی، دیگر این حق پیشاپیش از همه گرفته شده است که فردا بگویند: نمیدانستیم. دیگر قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ نیست که کسی یا کشوری از آن ادعای بیخبری کند.
بدینگونه دیگر نه بیانیه اثر خواهد کرد، نه وعده استارلینک به مردم، نه تحریم این و آن به تنهایی. هشدار خشمگین و آشکار جهان لازم است با قول پیامد. قتلعامگر خود باید در محاصره جهان باشد. وگرنه در حافظه ایرانی، در حافظه زن، زندگی و آزادی، سکوت سیاست، نظاره کردن کشتار، ثبت میشود. و فردا دیگر، هیچکس بخشوده نخواهد شد.