خشونت نهادینهشده علیه زنان در ایران • مصاحبه
۱۳۸۷ آذر ۵, سهشنبه
۲۵ نوامبر روزجهانی محو خشونت علیه زنان است. مطابق آمار، خشونت به هر شکل خود، همان اندازه از زنان در فاصله سنی ۱۵ تا ۴۴ سال قربانی میگیرد که سرطان آنها را از پا در میآورد.
در ایران، خشونت علیه زنان بهطور عمده در قالبقانون و تبعیضهای اجتماعی شکل میگیرد و در مناسبات خانوادگی و فرهنگی جریان مییابد. محبوبه عباسقلیزاده، از فعالان حقوق زنان با تاکید بر این واقعیت، قدرت دولتی را مولد اصلی خشونت علیه زنان در ایران میداند.
دویچهوله: آماری در اختیار فعالان حقوق زنان هست که نشان دهد شاخصترین نوع خشونتی که زنان ایرانی به خود میبینند، چیست؟
محبوبه عباسقلیزاده: آمارها در اختیار دستگاههای دولتی هستند و ما تنها از راه مشاهده میتوانیم بفهمیم میزان خشونتها چقدر است. من تنها میتوانم بگویم که منابع مولد خشونت در ایران بالا رفتهاند. دلیل آن هم عدم تناسب قدرت میان زن و مرد در جامعه ماست. دولت موظف است این تناسب قدرت را حفظ کند تا خشونت ایجاد نشود، اما خودش منبع اصلی سیاست تبعیض میان زن و مرد است. دولت هر روز با قوانین جدید این تبعیض را بیشتر میکند و این به طور طبیعی میزان خشونت را بالا برده است.
با این توضیحات آیا میتوان گفت خشونتهای موجود در جامعه ما بیشتر غیرمستقیم یا خزنده هستند تا مستقیم یا فیزیکی؟
هر دوی اینها هستند! در قوانین مجازات، شلاق زدن، سنگسار و دستگیریهای مربوط به روابط خارج از ازدواج، نحوهی رفتار با زنان خشونتآمیزتر است. در دستگاههای دولتی و قضایی، رفتار فرودستانهتری با زنان میشود. وقتی دختری را در خیابان میگیرند، فورا به پزشک قانونی میفرستند. در نظر بگیرید روزانه چند دختر در پروسهی تشکیل پرونده، خشونت را تجربه میکنند. اول بدناش را معاینه میکنند. بعد قاضی به او توهین میکند که فاسد هستی و غیره. مورد قتلهای ناموسی را در نظر بگیرید. قبل از انقلاب این قتلها عموما در استانهای جنوبی و غربی روی میدادند، اما اینک ما در شهرهای بزرگ و تهران شاهد روزانهی این قتلها هستیم. علت این است که کنترل مرد بر زن و کنترل برادر بر خواهر با قوانین و فضای موجود تقویت و نهادینه میشود. خود همین موجب رشد قتلها یا خشونتهای ناموسی و خانوادگی است. ما شاید نتوانیم در مورد کتک خوردن زنان آماری بدهیم، اما خبر قتلهای ناموسی منعکس میشود و میبینیم چقدر آمار آنها بالا رفته است.
در این میان نقش رسانههای گروهی یا سیستم آموزشی در بازتولید فرهنگ ناموسپرستی یا ترویج مطیع بودن، فرودست بودن و سربهزیر بودن زن چیست؟
تلویزیون به دو شیوه این فرهنگ را بازتولید میکند. اول آنکه برنامههای مربوط به خانواده، با دیدگاههایی بنیادگرایانه، کنترل زن به مرد را اشاعه میدهند و این خودش مولد خشونت است. دیگر نقش فیلمهاست. در فیلمهای داخلی، رابطهی فرودستانهی زن را میبینیم و در فیلمهای خارجی هم به دلیل اکشن معمول در آنها، خشونت فیزیکی در آنها بارز است. در مورد نشریات باید بگویم که سال گذشته مجلهی زنان را بستند و این خودش خشونتی مستقیم نسبت به زنان بود. این مجلهای بود که میتوانست در مورد این روشهای خشونتآفرین روشنگری کند. این صداها و این اهرمها دیگر برای فعالان جنبش زنان در ایران وجود ندارند و عملا ما به خانهها یا سایتها محدود شدهایم.
خود جامعهی زنان یا مردان با فرهنگتر چقدر نسبت به این فضا مقاومت نشان میدهند، چقدر خودآگاه هستند؟
اول این را بگویم که در همهی کشورها خشونت وجود دارد و بسته به اینکه در آن کشورها روابط نابرابر قدرت بین زن و مرد چقدر باشد، این خشونت بالا پایین میرود. آنچه مربوط به ایران میشود، این است که سیستم حکومتی باعث نهادینه شدن روابط نابرابر قدرت میان زنان و مردان میشود. همین قانون چند همسری یا قانون مجازات را در نظر بگیرید. اینها بر روابط جنسی فرودستانهی زنان تاکید دارند. آگاهی مردم متاسفانه روز به روز کمتر میشود. چون آدمها تابعی هستند از آنچه قانون و قدرت و رسانهها برای ساختناشدست به دست میدهند. جوانی که در ایران بزرگ میشود، طبیعی است که فرهنگ مردسالارانه پیدا کند، زیرا همه چیز از رسانه و قوانین برای نهادینه کردن قدرت مرد مهیاست. البته هستند کسانی که به دلیل دسترسی به اینترنت و اطلاعات یا تحصیلات بالا، الگوهای زندگی دیگری دارند. اما الگوهای رایج همان هستند که قوانین و قدرت و فرهنگ مسلط رواج دادهاند. کافی است دختری درساعت هشت شب به بعد در تهران یا شهرهای دیگر، تنها به خیابان بیاید، میزان توهین و متلکی که میشنود، برابر است با توهینهایی که به یک زن روسپی میشود. هر چند داستان آن خودفروشها مصیبت دیگری است از رابطهای خشونت بار در زمینهای دیگر.
برای تشکیل خانههای امن برای پناه دادن زنان و دختران کتکخورده، راندهشده یا فراری کاری صورت گرفته است؟
بله. راستش جامعهی ایران خیلی متناقض است. از یکطرف قوانینی وجود دارند که خشونت را تقویت میکنند و از طرف دیگر موضوع خانههای امن و تلاشهای بهزیستی برای تشکیل آنها مطرح است. کارهایی از سوی آن بخش از جامعهی مدنی که زنده مانده و به طرف حل مشکلات و آسیبهای اجتماعی رفته، انجام گرفتهاست. الان ما شاهد انعطاف بهزیستی در مورد سازمانهایی هستیم که حامی دختران فراری و آسیبدیده هستند. مثلا بهزیستی از موسسه «امیدمهر» که مربوط به همین دختران است، دارد حمایت میکند. البته این کارها بیشتر به نظر من مسکن هستند.