تهران، بیتفاوتی به جای تب انتخابات
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبهبرای روزنامهفروشی که در یکی از خیابانهای فرعی نزدیک دانشگاه تهران کار میکند، امروز، بیستوچند روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری، روزی است مثل همهی روزهای بهاری دیگر. رهگذرها هر از گاهی جلوی دکه می ایستند و تیتر مقالههای صفحهی اول روزنامهها را میخوانند. گاهی هم خم میشوند و روزنامهای را سریع و دور از چشم فروشنده که با خانم مسنی در حال گفتوگوست، ورق میزنند.
روزنامهفروش که با حوصله مجلههای فیلم و برنامههای تلویزیونی را به خانم مسن حدود ۵۵ ساله معرفی میکند، حوصلهی جواب دادن به چنین سؤالهایی را ندارد: از اخبار انتخابات چه خبر؟ جواب میدهد: «نمیدانم. یعنی من این روزنامهها را نمیخوانم که بدانم.»
بعد هم در حالیکه خم شده و روزنامههای پهن شده روی زمین را دوباره مرتب میکند، زیر لب میگوید: «اینقدر مشکل داریم که به انتخابات فکر نمیکنیم. با این وضع گرانی چه فرقی می کند که کی ...» و صدایش در سروصدای موتوری که در پیادهرو استارت میزند، گم می شود.
خانم مسن که بالاخره یک مجله پیدا کرده، در حالیکه درون کیف دستیاش دنبال کیف پول میگردد، بیمقدمه میپرسد: «مگر میخواهید رای بدهید؟ حوصله داریدها! با این کاندیداهای افتضاح.»
البته فهرست نامزدهای انتخاباتی هنوز اعلام نشده است. از برنامه های انتخاباتی هم خبری نیست. در واقع غیر از سخنرانیهای جسته و گریخته اینجا و آنجا، هنوز معلوم نیست چه کسی چه برنامهای دارد.
رئیسجمهور روی همهی کانالها
در عوض آقای احمدی نژاد همه جا هست. چهره ای که چهار سال پیش، آن هم تا حدی به دلیل بیتفاوتی رای دهندگان، وارد دور دوم انتخابات و سپس رئیس جمهور ایران شد.
شمیم. الف.، دانشجوی تئاتر، که در یکی از کافی شاپهای کوچک و تاریک خیابان انقلاب نشسته، میگوید: «وقتی انتخابات به دور دوم رسید، پدرم ما را مجبور کرد، برویم رای بدهیم. میگفت، وظیفه داریم که در انتخابات شرکت کنیم، آن هم با این شرایط پیش آمده. هر چند که من دوست نداشتم رای بدهم، به خاطر پدرم به آقای رفسنجانی رای دادم. اما این بار فرق می کند. این بار من خودم بیشتر در جامعه هستم. حتمأ رای می دهم.»
بعد هم نگاهی به دوستان هم دانشگاهیاش میاندازد. چهار دختر جوان دیگر سر میز نشستهاند که ظاهرا هیچ علاقهای به شرکت در این بحث ندارند. یکی زیر لب می گوید: «چه فرقی میکند؟» جمله ای که این روزها در ایران زیاد شنیده میشود.
در عوض رسانهی ملی، صدا و سیمای جمهوری اسلامی تبدیل به پایگاه تبلیغاتی آقای احمدینژاد شده است. رئیسجمهور در جمع مردم شهرستان. در دهات دور افتاده. میان مردم زحمت کشیده و محروم. و تصاویری از مردم هیجانزده در حال استقبال از او. مقالههایی هم که این روزها در روزنامههای "طرفدار دولت" چاپ می شوند، تکذیب می کنند که علت چنین استقبالی نهار، آش سرچهار راه یا پخش سیب زمینی بوده است.
استقبال از پافشاری بر برنامهی اتمی
اما کم نیستند آنهایی که زیر تأثیر پافشاری محمود احمدینژاد بر ادامهی برنامهی اتمی ایران قرار گرفتهاند و از کوتاه نیامدن او در برابر فشار غرب خوشحالاند. پارچهفروشی در یکی از خیابانهای شمالی شهر، همین که صحبت از انتخابات می شود، هیجان زده بالای منبر می رود: «من حتما به آقای احمدینژاد رای میدهم. به خانوادهام هم توصیه میکنم به آقای احمدینژاد رای بدهد. برنامهی اتمی ما را آقای احمدینژاد در این چهار سال پیش برد. تا کی می خواهیم وابسته به نفت باشیم؟ ما هم به انرژی پاک احتیاج داریم. انژی هستهای، آیندهی ماست. آیندهی بچههای ماست.»
شاگرد جوان مغازه، پارچههای کرپ مشکی را در طبقههای پشت پیشخوان جابهجا میکند. پارچههایی که از ژاپن یا چین وارد میشوند و اغلب از آنها برای دوخت چادر مشکی استفاده میشود. فروشنده به جای پاسخ دادن به این پرسش که «چرا این پارچهها در کارخانههای ایران تولید نمیشوند»، بحث را عوض میکند. شاگرد مغازه پوزخندی میزند. دربارهی انتخابات که سؤال می کنی، زیر لب میگوید: «حوصله داری؟»
نویسنده: شبنم نوریان
تحریریه: کیواندخت قهاری