تجربهی ناکام "انقلاب مینا"
۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه
مهرنوش مزارعی، نویسندهی مقیم کالیفرنیا، که به تازگی رمان "انقلاب مینا" را به زبان انگلیسی روانهی بازار کرده، ابتدا به قصد نوشتن این رمان به زبان فارسی قلم بهدست گرفته و پس از تجربهای ناکام، نگارش آن به زبان انگلیسی را آغاز کرده است.
حاصل کار رمانی ۲۶۰ صفحهای است که شخصیت اصلی آن، دختر جوانی به نام مینا است. او در برازجان از توابع بوشهر به دنیا آمده و در بحبوحهی مبارزات دانشجویی و رویدادهای سیاهکل برای ادامهی تحصیل در دانشگاه تهران، به پایتخت میرود. تاثیر این وقایع سیاسی بر مینا او را مانند بسیاری از روشنفکران همدورهاش با "انقلاب اسلامی" همراه میکند. ولی پس از چندی با تجربهی بیعدالتیها و زورگوییهای دولتمداران و مدافعان آنان ناامید و سرخورده میشود و در حالیکه باردار است، ناگزیر ایران را به مقصد آمریکا ترک میکند. مینا در این کشور نیز با رویدادهای غیرمنتظرهای روبرو میشود که هر چند تلخ و جانگداز است، ولی او را در دستیابی به هویت مستقل خود یاری میدهند.
"انقلاب مینا" بر اساس رویدادهای واقعیای پرداخت شده که در چارچوب زمانی ۱۹۵۳ تا سپتامبر ۲۰۰۱ در ایران و آمریکا رخ دادهاند. مهرنوش مزارعی شرح ماجراهای این دوره را با اشاره به کودتای سیا علیه حکومت ملی محمد مصدق در ایران آغاز میکند، در ادامه به حوادث تعیینکنندهی سالهای ۱۹۶۰، همزمان با انقلاب سفید محمد رضا شاه پهلوی در یک شهرستان کوچک در جنوب ایران میپردازد و سرانجام با توصیف تاثیر عملیات تروریستی اسلامگرایان القاعده در ویرانکردن برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در سحرگاه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک به پایان میبرد.
برای آشنایی بیشتر با چگونگی نگارش این رمان مصاحبهی زیر را با مهرنوش مزارعی بخوانید:
دویچه وله: آیا رمان "انقلاب مینا" به گونهای ترجمهی متنی است که پیشتر به زبان فارسی آن را منتشر کردهبودید یا اثری است که موضوع آن را برای نخستین بار به زبان انگلیسی نوشتهاید؟
مهرنوش مزارعی: نوشتن "انقلاب مینا" را من چندین سال پیش شروع کردم. هرچند قصدم نوشتن آن به فارسی بود. فصل اول را که در آمریکا میگذشت به انگلیسی نوشتم. به تحریر درآوردن حال و هوای آن بخش به انگلیسی برایم راحتتر از فارسی بود. هر چه هم پیشتر میرفتم، به قسمتهای انگلیسی اضافه میشد. وقتی نسخهی اولیه کتاب تمام شد، هیچ راضی نبودم؛ هم از ساختار رمان و هم از بسیاری از نکات ادبی و فنی آن. زبان هم که کلی درهم برهم شده بود. قسمتهای انگلیسی را که به فارسی ترجمه میکردم، نه تنها خیلی ترجمهای از کار در میآمد، بلکه زیبایی آن بخش را هم از دست میداد. خیلی زود آن نسخه را کنار گذاشتم و کتاب را به زبان انگیسی بازنویسی کردم.
ـ زبان انگلیسی را داوطلبانه یاد گرفتید؟ اصولا زبان در زندگی روزانه و شغلی شما چه نقشی بازی میکند و در چه سطحی؟
من حدود یک سال بعد از انقلاب ۱۹۷۹ به آمریکا آمدم. در اول قصد مهاجرت نداشتم، میخواستم تحصیلات عالیه خودم را ادامه بدهم. در آن زمان تمام دانشگاهها را در ایران بسته بودند. کمی زبان انگلیسی میدانستم اما نه به اندازهی لازم. من هم مثل بقیه شروع کردم به یادگیری زبان برای بر طرف کردن احتیاجات روزمره و خواندن کتابهای دانشگاهی و کار کردن. بهزودی در سرکارم تا حدود زیادی به زبان انگلیسی و کاربرد آن در محدوهی کامپیوتر و نوشتن مدارک فنی مسلط شدم. اما کاربرد این زبان برای من فقط در خارج از خانه به خصوص در سر کار بود. در خانه و با دوستانمان فارسی حرف میزدیم. خواندن هم همه به فارسی بود. در کالیفرنیا، بهخصوص در لسآنجلس میشود همهی کارهای خارج از کار را با زبان فارسی پیش برد. اینجا کلی رادیو، تلویزیون، نشریات ادبی و غیر ادبی و کتابخانههای متعدد داریم. خیلیها در دو دنیای کاملا جدا گانه زندگی میکنند. شاید فقط ده ـ پانزده سال پیش بود که شروع کردم به خواندن ادبیات به انگلیسی، شاید بعد از ترجمهی بعضی از داستانهایم بود که به همت مترجمان ایرانی انجام میشد. در یک دوره، شروع کردم به خواندن کتابهای نویسندگان آمریکایی و کانادایی، به خصوص آنهایی که زبان سادهتر و قابل فهمتری داشتند، مثل ریموند کارور، همینگوی، اشتاین بک، پرل باک، دی ال دکتراف، آلیس مونر و مارگارت آتوود. بعدها دیگر خودم را محدود نکردم و نویسندگان کشورهای دیگر را هم میخواندم.
بهخصوص بعضی از شاهکارهای جهان را که در زمان نوجوانی در ایران و به زبان فارسی خوانده بودم؛ جین آستین، داستایوفسکی، تولستوی، مارکز، جیمزجویس و دیگران. حالا به نظرم میرسید که وارد دنیای کاملا جدیدی شدهام. خواندن به زبان انگلیسی، محدودهی ادبیات را برایم گسترش داد.
انگیزهی شما برای نوشتن به زبان انگلیسی اصولا چه بوده؟
بهطور کلی دسترسی به خوانندگان بیشتر و دستیابی به حیطهای ماورای تواناییهایم.
در مورد این کتاب خاص باید بگویم وقتی که پیشنویس این کتاب را به فارسی شروع کردم، همزمان شد با ماجرای یازده سپتامبر. در آن موقع بحث و گفتوگو در مورد مسائل مربوط به خاورمیانه حاد شده بود. به این نتیجه رسیدم که رویدادهای تاریخی این کتاب و شناخت بیشتر از قهرمان آن، مینا، بهعنوان یک زن روشنفکر و مهاجر ایرانی میتواند برای آمریکاییها و مردمان کشورهای دیگر جذابیت داشته باشد. سعی کردم تجربیات خودم را در مورد زندگی در داخل و خارج از ایران در قالب ادبیات در اختیار غیرفارسی زبانها (که شامل نسل دوم ایرانیهای خارج از کشور هم میشود) بگذارم.
متاسفانه شناخت اکثریت مردم آمریکا از مردم ایران از طریق اخبار رادیو و تلویزیون به دست آمده است. خیلیها نمیدانند که روشنفکران چرا علیه شاه با جنبش مذهبی دست به یکی کردند. یا این که از وجود مبارزات روشنفکران که همزمان با جنبش مذهبی در ایران در جریان بوده، بیاطلاع هستند؛ مبارزاتی که پیروزی انقلاب به شکست آن منتهی شد.
وقتی شروع به نوشتن کردید، تفاوتها یا ویژگیهایی در استفاده از زبان مادری با غیرمادری دیدید؟
برای نویسنده، نوشتن به زبان مادری و استفاده از ظرایف آن طبیعتاً باید راحتتر باشد. اما برای من که سالها در آمریکا زندگی کردهام و نوشتن به صورت جدی را هم در اینجا شروع کردهام، همیشه اینطور نبوده، هرچند که بر زبان انگلیسی هم مسلط نبودم. حتی وقتی به فارسی مینوشتم در جاهایی، بهخصوص وقتی به توصیف افراد آمریکایی ومکالمات بین دو نفر غیر ایرانی بر میخوردم، نوشتن به انگلیسی برایم راحتتر بود. به نظرم میرسد که آتمسفر و لحن را بهتر میتوانستم منتقل کنم. جومپا لاهیری نویسنده بنگالی- آمریکایی که اخیرا یک کتاب به زبان ایتالیایی نوشته در یک مصاحبه میگوید:
"نوشتن به یک زبان متفاوت مثل نوشتن با دست چپ است." خوب نوشتن با دست چپ اگر چپ دست نباشی، یک چالش جدید است که جذابیتهای خودش را دارد.
شما چند داستان از خودتان را هم ترجمه کردهاید. به نظر میرسد که در ترجمه، مترجم اغلب به متن وفادار است و در نگارش به زبانِ دیگری، نویسنده بیشتر به چگونگی پرداخت ایدهی خود اهمیت میدهد. در نتیجه گاهی متن بازنویسیشده با نسخهی ترجمهشدهی آن یکی نیست و تغییراتی در آن صورت گرفته که اگر داستان از سوی یک مترجم ترجمه میشد، قاعدتا اجتنابپذیر مینمود. به عبارت دیگر نویسنده از امتیاز مولف بودن خود استفاده یا سوء استفاده کرده و متن را "آزادانه" به زبان دیگر برگردانده است. شما برای از میان برداشتن این فاصله چه شگردی دارید؟
نویسندهای که متن خود را به زبان دیگری ترجمه کند از آنجایی که خود خالق آن اثر است، محق است که اگر تغییراتی را لازم دید در آن متن بدهد. مسئولیتش به عهدهی خودش است. نمیدانم کار درستی است یا نه. اما من در ترجمه داستانهای قدیمیام این آزادی را برای خودم قائلم.
اما این آزادی را برای کس دیگری که کار مرا ترجمه میکند، نمیپسندم. مترجم فقط با زبان و ترجمهی زبان، در گیر است. البته این درگیری به معنی کردن لغات و یا جملات به زبان دیگر ختم نمیشود، انتقال احساس و ظرایف فرهنگی وحال و هوای نوشته، موضوعات مهمی هستند که فقط از یک مترجم خوب ومسلط به هر دو زبان و فرهنگ بر میآید.
در ترجمه اغلب جواب دادن به پرسش "این چه معنی میدهد" اهمیت دارد و در نوشتن به زبان غیرمادری سوال "این چگونه بیان میشود". به این ترتیب در مورد اول، زبان نقش تعیینکننده را بازی میکند و در مورد دوم روش تبیین به کمک زبان. شما در این چارچوب، با زبان به عنوان مجموعهای از نشانهها و قراردادها و ساختارها چگونه برخورد میکنید؟
با نظر شما در مورد تفاوت پرسش عمده در مورد "ترجمه" و "نوشتن" کاملا موافقم. در ترجمه، وظیفه مترجم تفهیم و تبیین یک متن به خوانندگان آن نوشته در یک زبان دیگر است. تفهیم و تبیین یک اثر ادبی، وظیفهی خطیری برای یک مترجم است. یک اثر ادبی را به صرف دانستن یک زبان دیگر و یا استفاده از دیکشنری نمیشود ترجمه کرد.
در خلق یک اثر ادبی، وظیفه نویسنده در رابطه با زبان خیلی سنگینتر است. حتی اگر نگارش به زبان دیگری باشد. در نگارش به زبان دیگر، با مسئلهی آفرینش و تمام اصول ادبی در گیر است.
زبان فراتر از گفتار یا سخن فردی است. در ادبیات، زبان نه تنها به صورت گفتار که شکل آوایی و صوتی زبان است، بلکه به اشکال مختلف از جمله علائم، حرکات و رنگ بیان میشود. زبان نظام یا مجموعهای است متشکل از نشانههایی که در تقابل و تمایز با هم معنا پیدا میکنند. مسلما عدم استفاده از هر کدام از این نشانهها و بکار گیری ناصحیح آنها، از تاثیرگذاری و ادبیت یک اثر میکاهد.
تفاوتها و ویژگیهای فرهنگی تا چه اندازه به وسیلهی انتقال از راه زبانِ غیرمادری، قابل درک و لمس میشوند؟
فکر میکنم انتقال تفاوتها و مشخصههای فرهنگی یکی از ویژگیهای قدرتمند در ترجمه از یک متن به متن دیگر و یا نوشتن به زبان غیرمادری است و به تسلط نویسنده (یا مترجم) به هر دو زبان و فرهنگ احتیاج دارد. متاسفانه این کار شاید از هر نویسندهای بر نیاید. مثلا میدانم که بسیاری از ایرانی ـ آمریکاییهایی که در این محیط بزرگ شدهاند و همیشه به انگلیسی خوانده و نوشتهاند، وقتی رمانی به انگلیسی مینویسند در مورد ایرانیها یا خانواده یا یک ویزیت به ایران، قادر به انتقال واقعیتهای فرهنگی نیستند و نوشتهی آنها بیشتر به فرم یک اثر به اصطلاح توریستی در میآید. همچنین متون ترجمه شدهای به فارسی را دیدهام که متن در آن کاملا قلع وقمع شده است.
آیا تجربهی شخصی یک رویداد که در داستانی به زبان غیرمادری پرداخت شده، نوشتن را برای شما آسانتر میکند؟
در قسمتهایی بله و در قسمتهایی نه. توصیف افراد و فضاهای غیرایرانی و برخورد با غیر ایرانیها برای من به انگلیسی راحتتر بود تا به فارسی. در زمان نوشتن نسخهی اول کتاب به فارسی، دو سه بخش از کتاب چنان بد و تصنعی در آمده بود که مرا از ادامه نوشتن نا امید کرد. بخش اول که در "فرست کلاس" هواپیما و در سفر بین لسآنجلس و نیویورک میگذرد، بخشی که مینا به عنوان گارسون در یک رستوران کار میکند و سروکارش با آدم های مسنی است که برای گرفتن انعام باید تا آخرین رمق به آنها سرویس بدهد و بخشی که در مکزیک عاشق مرد آمریکایی همراهش میشود، بهخصوص توصیف صحنههای عشقبازی آنها... همه این قسمتها را خیلی راحتتر به انگلیسی نوشتم و از نتیجهی کار هم راضی بودم.
اصولا تاثیر رویدادهای بیرون ـ یا درونمحور بر روند نگارش شما به زبان دیگری چگونهاست؟
همانطور که قبلا هم اشاره کردم رویدادهای بیرون یا درون محور مسلما بر روند نگارش ادبی تاثیر بیچون و چرایی دارد که فرق نمیکند به چه زبانی نوشته شود. البته مسلم است که اگر نویسنده با زبان یا فرهنگ دیگری آشنا نباشد، تفهیم نوشته به خوانندهی کتاب به زبان دیگر بسیار مشکل میشود. در مورد زبان میتوان از یک ادیتور کمک گرفت. اما در مورد فرهنگ کمی مشکلتر است.
نویسندگی به زبانِ غیر آیا محدودکنندهی آزادی مولف در انتخاب سبک و تصویر و ارائهی محتوای اثر نیست؟
من فکر نمیکنم تاثیر چندانی داشته باشد. بهخصوص برای من که ساده و سر راست مینویسم. به کار نویسندگان آمریکایی هم که به همین سبک مینویسند، مثل کارور و دکتراف خیلی علاقه دارم و از خواندن آثارشان لذت میبرم . فارسی را هم به همین سبک مینویسم. مطمئنم که این موضوع برای نویسندگانی مثل شهریارمندی پور و گلشیری و دیگرانی فرق بکند که گفتار، یک عنصر اصلی در ارائهی سبک و تصویر و گاهی حتی محتوا درکار آنهاست. متاسفانه حتی ترجمهی این نوع متون مشکل است. کما این که کار این نویسندگان با تمام ارزش و شناختی که از آنها در ادبیات فارسی هست، هنوز نتواسته جایگاه خودش را در ادبیات جهان پیدا کند.
آیا نوشتن به زبان دیگری بر افکار و جهانبینی شما هم تاثیر گذاشته؟ تا چه حد و از چه جنبهای؟
فکر میکنم که حتما تاثیر گذاشته اما چه تاثیری و یا تا چه حد نمیدانم. نوشتن این کتاب به انگلیسی چند سال طول کشید؛ به دلایل مختلف از جمله پیدا کردن مترادف های صحیح کلمات و مفاهیم به انگلیسی. کار کردن با چند ویراستار با سابقه که به متن، از دید ادبی با نگاهی متفاوت از خواننده، ویراستار و نویسندهی ایرانی نگاه میکردند و تحقیقات در مورد پس زمینههای تاریخی وقایع آن. در این پروسه من خیلی یاد گرفتم. خیلی مواقع مجبور بودم از دیدگاه یک غیرایرانی به داستان نگاه کنم.
در غرب کلاسها و دورههای دانشگاهی متعددی برای آموختن نویسندگی دایر میشود. باید ابتدا نویسنده بود و بعد با آموختن فن و صناعت زبانی اثری به زبان بیگانه نوشت یا برعکس؟
برای نوشتن قبل از هرچیز باید نویسنده بود، فرقی نمیکند به چه زبان باشد. دانستن فن و صناعت زبانی به زییایی اثر میافزاید، اما به تنهایی نمیتواند اثر هنری بوجود بیاورد.
مهرنوش مزارعی در تهران به دنیا آمده و در مناطق جنوب ایران رشد کرده. او در سال ۱۹۷۹ برای ادامهی تحصیلات عالی به آمریکا ـ کالیفرنیا رفت. از مزارعی تا بهحال چهار مجموعه داستان کوتاه چاپ شده است. برگزیدهای از داستانهای او سال در ۲۰۰۴ نیز در ایران به بازار آمد. داستان "غریبهای در اتاق من" در یک کتاب درسی دانشگاهی به عنوان نمونهی برجستهی داستان مدرن، بررسی شده است. "سنگام" داستان دیگری در همین مجموعه، به عنوان یکی از ده داستان برگزیدهی سال از سوی "بنیاد گلشیری" در مجموعهی "نقش ۸۲" به چاپ رسید.
مهرنوش مزارعی یکی از بنیانگزاران و ویراستاران نشریهی ادبی "فروغ" است که از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ در لسآنجلس منتشر میشد و به چاپ آثار زنان اختصاص داشت.