بخشهای مختلف سریال غریبهها در تلویزیون دویچهوله
۱۳۸۶ شهریور ۲۴, شنبهقسمت اول-رؤیای آلمان
در این قسمت یونگ از چین به آلمان میرود. آیندهاش نامشخص است. او قرار است در یک رستوران چینی نزدیک دریاچه کُنستانز کار کند. فلورینا در مکزیک است و بهخاطر سرخپوست بودنش از تبعیض نژادی در کشورش رنج میبرد. بزرگترین آرزویش این است که بتواند در آلمان به عنوان راهنمای تورهای مسافرتی کاری برای خود دست و پا کند.کنستانتین یهودی است. او خواننده کُر است و میخواهد با خانوادهاش زندگی تازهای را در لایپزیگ (Leipzig) شروع کند، اما دل کندن از مسکو برای همسرش آسان نیست.
قسمت دوم- امید اما همراه با دلتنگی
در قسمت دوم یونگ کارش را به عنوان آشپز شروع میکند. همه چیز برای او غریب است. کنستانتین از مسکو وارد آلمان میشود و با خانوادهاش آپارتمان موقتی در شهر لایپزیگ اجاره میکند.فلورینا هنوز در مکزیک است. او بیوقفه مشغول یادگیری زبان آلمانی است. او امیدوار بود که برای جام جهانی فوتبال بتواند به عنوان راهنمای توریست همراه با عدهای به آلمان برود، اما به مشکل برخورد. راشین از ایران با همسر آلمانیاش، توماس ازدواج کرد و راهی آلمان شد. اما بسیار دلتنگ است.
قسمت سوم: آلمان برای مبتدیان
در این قسمت کنستانتین را میبینیم که در لایپزیگ آپارتمان تازهای پیدا میکند. او امیدوار است که بتواند در شهر زادگاه باخ در مقام خواننده موفقیتهایی کسب کند. راشین و توماس هم آپارتمان بزرگتری اجاره میکنند، چراکه آپارتمان دانشجویی توماس برایشان کوچک بود. امیر از توگو به آلمان میرود و تقاضای پناهندگی سیاسی میدهد. او امیدوار است که بهزودی پاسخی از اداره پناهندگی دریافت کند.
قسمت چهارم-زمانی برای پیدا کردن دوستان جدید
سرانجام فلورینا موفق میشود که به عنوان راهنمای تور مسافرتی به آلمان برود. در ایران نوروز است. راشین دلتنگ است. راشین و توماس را میبینیم که برای جشن بزرگ ایرانیان به شهر کُلن میروند. امیر در مدرسه پناهندگان جوان مشغول به تحصیل میشود. او بسیار خوشحال است. کنستانتین و همسرش دیانا در اُپرای لایپزیگ تقاضای کار میدهند. کنستانتین نگران است. آیا او موفق میشود؟
قسمت پنجم: تلاشی برای یادگیری
یونگ از سلیقه غذایی آلمانیها متعجب است. او فکر میکرد که میتواند در آلمان غذاهای خوشمزه کُنتانی بپزد ولی میبیند که آن غذاها در آلمان طرفدار ندارند. او از زبان آلمانی هم چیزی نمیفهمد و از آلمانیها ناامید است. اما امیر و دوستانش در خانه جوانان کمپ پناهندگان با جدیت مشغول یادگیری زبان آلمانی هستند. او وقت آزادش را به یادگیری شنا اختصاص میدهد. فلورینا تلاش میکند راهی برای ماندن در آلمان پیدا کند، اما باز هم با مشکل مواجه میشود.
قسمت ششم- نان گرم
امیر به عنوان کارآموز در نانواییای در شهر مونیخ مشغول میشود. ماه رمضان است و این اولین باری است که او با زبان روزه باید کار کند. راشین خود را برای امتحان نهایی کلاس زبانش آماده میکند. او گاهی به عمویش هم کمک میکند. او نانواست و سالهاست که در آلمان زندگی میکند. فلورینا با دوستی درباره نژادپرستی گفتوگو میکند. کنستانتین به عنوان رهبر ارکستر کُر مشغول به کار میشود. شاید این موفقیت بتواند به او کمک کند که تراژدی ناگهانی زندگیاش را بپذیرد.
قسمت هفتم- اشک شادی یا اشک غم
راشین در جستجوی کار به یک شرکت کاریابی مراجعه میکند. او به همراه همسرش به دیدن خانوادهاش در ایران میرود. راشین از دیدن دوبارهی خانواده و دوستانش بسیار خوشحال است و با اشتیاق برایشان از زندگیاش در آلمان میگوید. یونگ اوقات فراغتش را با تنها دوست چینیاش میگذراند. امیر با انسان نیکوکاری که به او مشاوره حقوقی و اجتماعی میدهد، جشن اکتبر شرکت میکند اما چیزی نمیگذرد که شادیاش با دریافت نامهای از اداره مهاجرت به غصه بدل میشود.
قسمت هشتم- گفتوگو
در قسمت هشتم امیر منتظر تصمیم دادگاه برای تقاضای پناهندگیاش است. مشاورش همراه او راهی توگو میشود تا بتواند مدارک لازم برای اثبات گفتههای امیر به دادگاه را جمعآوری کند. راشین و توماس از ایران بازمیگردند. مشکلات مالی زندگیشان کم نیست و آینده هم همچنان نامطمئن است. فلورینا غمگین است. گرفتن ویزای درازمدت در آلمان کاری بس ناممکن است. ایا او باید به کشورش بازگردد؟