انسان تکساحتی، کتاب مقدس جوانان شورشی
۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبهنام هربرت مارکوزه امروزه کمتر شنیده میشود، اما جوانان دیروز که نظام موجود را نابسامان و اعتراض به آن را حق خود میدانستند، از زندگی و اندیشهی این فیلسوف و جامعهشناس برجسته بسیار آموختند، تا آنجا که او به عنوان پدر معنوی جنبش اعتراضی دهه ۱۹۶۰ شناخته شده است.
هربرت مارکوزه در ۱۹ ژوئیه سال ۱۸۹۸ در خانوادهای یهودی در برلین به دنیا آمد. در آغاز جوانی با اندیشههای انقلابی آشنا شد و به پیروی از آموزههای کارل مارکس بر آن شد که انسانها میتوانند روی زمین دنیای بهتر و شایستهتری بسازند؛ برای این کار تنها کافی است که به آگاهی بالاتری دست یابند و با یکدیگر متحد شوند.
مارکوزه پس از شکست قیام کمونیستی سال ۱۹۱۹ و قتل رهبران برجستهی آن، روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، از برلین به فرایبورگ رفت و در دانشگاه به تحصیل فلسفه و جامعهشناسی پرداخت. از استادان برجستهی او میتوان مارتین هایدگر و ادموند هوسرل را نام برد.
مارکوزه پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، در اوایل دهه ۱۹۳۰ در کنار اندیشمندانی مانند فرانتس نویمان، اریش فروم، والتر بنیامین، ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو، در پایهگذاری "انستیتوی مطالعات اجتماعی" در چارچوب دانشگاه فرانکفورت شرکت کرد. این بنیاد بعدها به خاطر کاوش بنیادین جامعه مدرن سرمایهداری به شهرت فراوان رسید و آموزههای آن به عنوان "مکتب فرانکفورت" بر اندیشهی انتقادی قرن بیستم تاثیر عمیقی باقی گذاشت.
با به قدرت رسیدن ناسیونال سوسیالیسم به رهبری آدولف هیتلر در آلمان و تاسیس رژیم رایش سوم، مارکوزه مانند بسیاری از روشنفکران و پژوهشگران پیشرو ناگزیر به ترک کشور شد و مانند برخی از تلاشگران مکتب فرانکفورت به ایالات متحده آمریکا رفت و در دانشگاههای مشهور و معتبر به تدریس و پژوهش در زمینههای فلسفه، جامعهشناسی، روانکاوی و تئوری سیاسی پرداخت.
گامی بلند در اندیشه انتقادی
مارکوزه که در سالهای پایانی زندگی به شهرت زیادی رسیده بود، در جریان سفری به میهن اصلی خود آلمان در ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۹ در شهر اشتارنبرگ درگذشت.
او فیلسوفی بود که به تعبیر مارکس، خواهان تغییر جهان بود و نه تفسیر آن. از این رو فلسفۀ او آموزهای انتزاعی در عرصه مقولات ناب فلسفی یا متافیزیک نیست، بلکه به مفاهیمی زنده و مشخص میپردازد که به زندگی و روزگار او مربوط میشوند، مانند آزادی و محدودیتهای آن، عوامل اسارت و بندگی بشر، تنهایی و ازخودبیگانگی انسان در جوامع معاصر، راههای نیکبختی انسان و شکوفایی استعدادهای او و...
مارکوزه با نگاهی ناخرسند و انتقادی جامعه مدرن را تحلیل میکند. به گمان او جامعۀ پیشرفتهی مدرن نه پیشرفته است و نه مدرن. از نظر او این جامعه پیشرفته نیست زیرا فرمهای نادانی و بردگی و بهرهکشی انسان از انسان را به یاری تکنولوژی پیشرفته در مقیاس و گسترهی بالاتری ادامه داده است. مناسبات بهرهکشی که در "تمدن مدرن" جریان دارد، تنها شکلهای تازهای از همان بنیادها و ساختارهای قدیمی هستند که به اندازه تاریخ بشر عمر دارند.
مارکوزه ساختارهای نظارت و کنترل را در جوامع مدرن حتی از نظامهای گذشته نیز شدیدتر میبیند، زیرا عصر جدید با استفاده از آخرین دستاوردهای تکنیکی، به شکلی بیسابقه در تاریخ بشر، بر ذهن و روان افراد مسلط شده و آنها را به شیوههای گوناگون مهار میکند. نظام سرمایهداری پیشرفته به یاری ماشین عقیدهسازی و یکسانگردانی افراد، ریشهی هرگونه مقاومت و اعتراضی را خشک میکند، شهروندان را به سوی اطاعت و فرمانبری سوق میدهد به گونهای که همه آگاهانه و ناآگاهانه از کارکرد "نظام" پیروی میکنند و تداوم آن را باعث میشوند، هرچند که نظام از بنیاد با هستی و ذات انسانی آنها در تضاد است.
مارکوزه مانند سایر اندیشمندان "مکتب فرانکفورت" به این نتیجه رسیده بود که دموکراسی در جوامع سرمایهداری مدرن بر پایههایی سست تکیه دارد. بهرهکشی، تسلط مطلق سرمایه و آیین سودجویی و چیرگی دستگاههای سرکوب، آزادی فردی را در این جوامع به حبابهایی بدل کرده که زیر فشار بحرانهای اجتماعی و سیاسی به دیکتاتوری و خودکامگی بدل میشوند. باید به یاد داشت که تجربه مخوف اعتلای دیو فاشیسم در اروپا و جنگ جهانی دوم خاطره دردناکی بود که برای بسیاری از روشنفکران آگاه، رؤیای مدرنیته را به کابوسی هولناک بدل کرد. مارکوزه و همنسلان او به چشم دیدند که جامعه مدرن که به الهام از درخشانترین آموزههای روشنگری بنا شده بود، به سادگی و ظرف مدتی کوتاه در جهنم جنگ و شرارت نابود شد.
بردگان جامعۀ مدرن
هربرت مارکوزه در نقد جوامع مدرن و بررسی پایههای سیاسی، نظری و روانی نظام سرمایهداری پیشرفته نوشتههای زیادی منتشر کرد، اما کتابی که او را به یکی از بانفوذترین چهرههای قرن بیستم بدل کرد و نام او را به عنوان "پدر چپ نو" بر سر زبانها انداخت "انسان تکساحتی" نام دارد. این کتاب نخست در زمستان ۱۹۶۴ به زبان انگلیسی در ایالات متحده منتشر شد و سپس به دهها زبان ترجمه شد و در اروپای غربی محبوبیت فراوان پیدا کرد.
مارکوزه نقد خود را با این برنهاده شروع میکند که شهروندان جوامع صنعتی مدرن به ظاهر خرسند هستند زیرا در "رفاه" زندگی میکنند، انبوه کالاهای مصرفی را در اختیار دارند و نیازهای خود را به راحتی برآورده میسازند. آنها خود را خوشبخت و مرفه میدانند زیرا میتوانند هر قدر که بخواهند، مصرف کنند و از فرآوردههای تولیدی بهره ببرند. اما مشکلی که از آن غافل هستند این است که آنها نیازهای حقیقی خود را نمیشناسند و مصرف آنها بر پایه نیازهای بدلی و جعلی است که به آنها تلقین شده است.
نظام سرمایهداری به یاری شبکهای مدرن و مجهز از امکانات و تجهیزات تبلیغاتی که به شستشوی مغزی و هدایت روانی افراد بیشباهت نیست، نخست به افراد تلقین میکند که نیاز آنها چیست و سپس به آنها میآموزد که آن نیازهای دروغین و کاذب را چگونه ارضا کنند.
به نظر مارکوزه شهروند دنیای مدرن "انسان تکساحتی" است زیرا شخصیت او تنها در یک راستا و از یک جنبه رشد کرده، و آن مصرف هرچه بیشتر مطابق خواستهها و مقتضیات نظام است. او نیازهای واقعی خود را نمیشناسد. گوش به فرمان نظام است تا به او بگوید چه نیازی دارد و چگونه باید برای برآورده ساختن آن "مصرف" کند. او برای نظام یک فرد آزاد و مستقل، با ذهنی بیدار و منشی پویا نیست، بلکه تنها یک "مصرفکننده" است.
تفکر این انسان نیز "تکساحتی" است، زیرا او به جای تفکر آزاد و مستقل بر پایه هوش و خرد خود، یکسره گوش به فرمان رسانهها و دستگاههای تبلیغاتی دارد که ذهن او را در جهت دلخواه خود هدایت میکنند؛ از او موجودی دستآموز میسازند تا از مقاومت در برابر نظام مسلط ناتوان باشد. این انسان فاقد شعور فردی و ناتوان از انتقاد است. شوق پرسش و کنجکاوی در او فرو مرده است و با روحیهای خموده و منفعل به سرنوشتی که نظام برای او رقم زده است، تن میدهد.
بازنگری در تئوری انقلابی
هربرت مارکوزه خفقان و سرکوب را در نهاد تمام جوامع "مدرن" میدانست، نظامهای با رنگ فاشیستی، سوسیالیستی یا لیبرال برای او تفاوت کیفی نداشتند. او عنصر قهر و سرکوب را در سرشت تمدن مبتنی بر سرمایهداری میداند و اعتقاد دارد که دموکراسی غربی تنها نوعی ظریفتر از اختناق را بر جامعه مسلط میسازد. به نظر او آزادی در این جامعه هدایتشده، فرمایشی و عوامفریبانه است. این "آزادمنشی" تنها به "میزان تحمل قدرت مسلط" بستگی دارد و در شرایط بحرانی، با برخاستن امواج اعتراض و شورش، به سادگی به اختناق عریان و سرکوب قهرآمیز بدل میشود.
نکته مهم دیگر در تئوری سیاسی مارکوزه بدبینی او به "پرولتاریا" است که به نظر او به خاطر فشارها و دسیسههای سرمایهداری از ایفای نقش تاریخی خود ناتوان شده است. او بر خلاف مارکس دیگر طبقه کارگر صنعتی را تنها نیروی رهاییبخش و "گورکن سرمایهداری" نمیداند. زیرا به زعم او سرمایهداری این طبقه را به "توده مصرفکننده" بدل کرده و هویت مبارزاتی آن را از بین برده است.
مارکوزه در عوض به گروههای دیگری امید میبندد که به نظر او میتوانند اجاق مبارزه انقلابی را روشن نگه دارند. او در بخش پایانی کتاب "انسان تکساحتی" به گروههای حاشیهنشین چشم میدوزد، که سرمایهداری نتوانسته است آنها را به طور کامل در معده هیولایی خود فرو برد؛ مانند لایههای گوناگونی که به دلایل اجتماعی و سیاسی از نظام بیرون افتادهاند: کارگران فقیر و مهاجر، اقلیتهای ناراضی و خشمگین، قربانیان تبعیضات نژادی و ملی و جنسی... و البته روشنفکران، جوانانی که نظام مسلط نتوانسته ذهن مستقل، احساسات انسانی و عقل سلیم آنها را نابود کند. در آنها حس داوری انتقادی هنوز زنده است، بنابرین کاستیهای نظام را به روشنی میبینند و از آن رنج میبرند.
همین گروهها بودند که در سالهای پایانی دهه ۱۹۶۰ میلادی در امریکا و اروپای غربی به خیابانها رفتند و مرگ تمدن مدرن را آرزو کردند. جوش و خروش آنها به تحولات انقلابی منجر نشد، اما سیمای جوامع غربی را از بنیاد تغییر داد. بسیاری از ساختارهای کهنه و عادتهای سنتی را برانداخت، بنیادها و ساختارهای سلطه را سست کرد و چهرهی جوامع غربی را دگرگون ساخت.
اندیشه و نظریات مارکوزه به ویژه برای اذهان کاونده و پرسشگر، که به خردورزی گرایش دارند و از نابرابریها و نارواییهایی که جهان را فرا گرفته در رنج هستند، همچنان منبعی ارزشمند و آموزنده است.
در زبان فارسی نوشتههای زیادی از مارکوزه و درباره او منتشر شده است، که از میان آنها به ویژه کتابهای زیر مفید هستند:
السدر مک اینتایر: مارکوزه، ترجمه حمید عنایت، تهران، انتشارات خوارزمی
هربرت مارکوزه: انسان تکساحتی، ترجمه محسن مویدی، تهران، انتشارات امیرکبیر
هربرت مارکوزه: خرد و انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نشر نقره