اعتراف: «جایی که بازجو خداست»
۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبهبهار سال ۱۳۶۱. موسوم به ’’چهارمین بهار آزادی‘‘. آیتالله شریعتمداری همان که چهار سال پیش از آن و در بحبوحه تظاهرات خیابانی، خیلیها عکس او را در کنار عکس آیتالله خمینی میگذاشتند و وی را نیز یکی از رهبران مذهبی انقلاب ۵۷ میدانستند، بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و اعتراف کرد که از نقشه یک کودتا علیه جمهوری اسلامی باخبر بوده است. پس از آن صادق قطبزاده، کسی که از امریکا تا فرانسه سفر کرده بود تا در نوفللوشاتوی پاریس کنار آیتالله خمینی باشد و به پاس خدماتش به وزرات امور خارجه و ریاست صدا و سیما منصوب شده بود، نیز زبان به اعتراف گشود. صادق قطبزاده ۱۰ روز پس از اعتراف تلویزیونی اعدام شد و آیتالله شریعتمداری از مرجعیت تقلید خلع و تا آخر عمر خانهنشین شد.
بهار سال ۱۳۶۲. زمانی که درگیریهای خیابانی رو به پایان داشت و ظاهر شهرها آرامتر از دو سال قبلتر شده بود. سرکوب گروههای مخالف چون سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران تقریبا با موفقیت به پایان رسیده بود و تنها گروه منشعب ’’اکثریت‘‘ از سازمان فدائیان و حزب توده باقی مانده بودند. نورالدین کیانوری، احسان طبری، محمدعلی عمویی، محمود اعتمادزاده معروف به بهآذین و ناخدا افضلی از سران و متفکران حزب توده، به جاسوسی برای شوروی سابق اعتراف کردند. از میان آنان ناخدا افضلی اعدام شد و بقیه خانهنشین.
سال ۱۳۶۴. این بار قرعه به نام خانواده آیتالله منتظری افتاد. کسی که تا آن زمان لقب جانشین آیتالله خمینی را یدک میکشید. سید مهدی هاشمی، برادر داماد آیتالله منتظری و مسئول واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه پاسداران، به دست داشتن در ماجرای مک فارلین، رابطه با ساواک، خارج کردن اسلحه و مهمات از سپاه و نیز قتل چند روحانی اعتراف کرد. مهدی هاشمی به اعدام محکوم شد و آیتالله منتظری چند سال پس از آن از نیابت رهبری خلع شد.
زمستان ۱۳۷۲. سعیدی سیرجانی نویسنده و محقق در برابر چشم میلیونها بیننده به اتهامات اخلاقی و نیز سیاسی و امنیتی اعتراف کرد و کمتر از یک سال بعد در پاییز ۱۳۷۳ به طرز مشکوکی در زندان درگذشت. بعد از آشکار شدن ماجرای قتلهای زنجیرهای از سعیدی سیرجانی نیز به عنوان یکی از مقتولان سعید امامی نام برده شد.
آذر ۱۳۷۹. مهندس عزتالله سحابی دستگیر و پس از شش ماه انفرادی بر صفحه تلویزیون ظاهر و به اقدام برای براندازی نظام اعتراف کرد. همزمان، علی افشاری، عضو دفتر تحکیم وحدت، نیز بعد از وقایع ۱۸ تیر بازداشت و پس از ۴۵ روز زندان انفرادی و شکنجههای روحی و جسمی در مقابل دوربین تلویزیون اعترافاتی را علیه جنبش دانشجویی و ارتباط آن با خارج از کشور بیان کرد. علی افشاری احساس عذاب وجدانی را که پس از اعتراف گریبانگیرش شده، ناشی از گفتن چیزهایی میداند که به آنها اعتقاد ندارد: «بدترین چیز برای یک انسان این است که حرفی را بزند که به آن اعتقاد ندارد، یا چیزی را بگوید که آن امر در عالم واقع وجود نداشته. فرض کنید شما در بخشی از حرکتی بودید، یکسری خواستههایی را دنبال میکردید، حالا شما را بهخاطر آن خواستهها گرفتهاند و مجبورتان میکنند حرفهایی علیه آن خواستهها بزنید. در اصل علیه خودتان حرف میزنید. علیه آرمانهایتان حرف میزنید. علیه موجودیتان حرف میزنید. آن بزرگترین و شریفترین سرمایه و موجودیت شماست که شرافتتان است و آن آزادیتان در انتخاب و بیان اعتقادتان است، آن را از شما سلب میکنند. انسانی که این را نداشته باشد، طبیعی است که دچار عذاب میشود تا موقعی که بتواند خودش را از این مخمصه نجات بدهد و اعلام کند که این حرفها حرفهای او نیست، بلکه حرفهاییست که به زور در دهان او گذاشتهاند و حرفهای تیم بازجویی است. همان تیمی که علیه او بسیج شدهاند».
۱۳۸۱. حسین قاضیان و عباس عبدی در پروندهای که به نظرسنجی معروف شد، متهم به همکاری با دولتهای متخاصم و تبلیغ علیه نظام شدند. این دو نیز در مقابل دوربین تلویزیون به این اتهامات اعتراف کردند و هرکدام چندین سال حبس کشیدند. در همین سال سیامک پورزند، روزنامهنگار ۷۱ ساله، در یک مصاحبه تلویزیونی با نام بردن از بسیاری از نویسندگان و هنرمندان، آنان را متهم به ارتباط با رسانههای خارجی کرد.
روزبه میرابراهیمی در پرونده موسوم به وبلاگنویسان به همراه امید معماریان، شهرام رفیعزاده و جواد تمیمی، در سال ۱۳۸۳ بازداشت شد. وی در مورد پروژه اعترافگیری خودش چنین میگوید: «وقتی در زندان هستید، به نظر من دیگر خدا وجود ندارد. در آنجا خدا بازجو است. شرایطی برای زندانی در آنجا بوجود میآورند، با ایزوله کردنش، با رفتارهایی که انجام میدهند، که تنها منجی آدم در آنجا میشود بازجویی که روزانه میآید و از تو سوال و جواب میکند و تو مجبوری که انگار به خدا پاسخ بدهی و بازجوی تو تنها کسی ست که میتواند تو را نجات بدهد. من یک هفته جایم در سلول انفرادی بود، روزانه کتک میخوردم. برای مسایل مختلف. تحقیر و توهین و انواع و اقسام مسایل مطرح بود تا این که به جایی رسیدم که شخصیتام شکسته شد و احساس کردم که تنهای تنها هستم و هیچ کس از من دفاع نمیکند. تصمیم گرفتم خودم حداقل با تن دادن به یکسری اعترافات از آن فضا خارج شوم و بتوانم از خودم دفاع کنم».
ابراهیم نبوی، طنزنویس معروف روزنامههای دوران اصلاحات، نیز به همراه مسعود بهنود، یکی دیگر از بازیگران پروژه اعترافات بود. نبوی حبس در سلول انفرادی را مهمترین دلیل برای نشستن جلوی دوربین و گفتن هر آنچه که بدان اعتقاد نداری میداند:«در زندان انفرادی به شما واقعیت را یکجور دیگر نشان میدهند. به شما میگویند که مثلا، خانوادهتان تحت فشار است، به شما میگویند مثلا همسرتان در سلول بغلی است. به شما میگویند مثلا دوستانتان را گرفتهاند. به شما میگویند سه نفر را اعدام کردهایم و این چیزها. میآیند برای شما داستانهایی که دارد بیرون اتفاق میافتد را یکجور دیگر میگویند. مثلا به شما میگویند موسوی دستگیر شده، خاتمی دستگیر شده و بههرحال همه هم اعتراف کردهاند. در حقیقت یکجور نمایشی را برای شما بازی میکنند. اینها خیلی موثر است و میتواند کاملا در روحیهی فرد تاثیر بگذارد. شما را میرسانند به جایی که در آنجا شروع میکنید به گفتن چیزهایی که فکر میکنید، بسیار خب، حالا که مملکت از بین رفته و اینها هم که میخواهند من را اعدام میکنند، من هم میآیم حرفهایی میزنم که حداقل مثلا پنج سال یا ده سال زندان بروم ».
هاله اسفندیاری، کیان تاجبخش و رامین جهانبگلو نیز از دیگر کسانی بودند که مجبور به اعترافات تلویزیونی شدند. این سه پژوهشگر و محقق در سال ۱۳۸۶ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام بازداشت شدند.
چرا اعتراف؟
روزبه میرابراهیمی یکی از قربانیان اعترافگیری میگوید، شکستن شخصیت زندانی اولین قدم برای موفقیت در پروژه اعترافگیری است: «کسانی که قربانی چنین پروژههایی میشوند در نگاه بازجویان و آن تیمی که دارد این قضیه را اجرا میکند، اول باید آن شخصیت و آن زندانی را بشکنند. به لحاظ شخصیتی این آدم را بشکنند که تحت کنترل خودشان باشد تا بتواند در آن سناریویی که آنها میخواهند بازی کند. به خاطر همین، معمولا در همان شرایط اولیهی بازداشت، آدمها را در یک حالت ایزوله قرار میدهند و انواع و اقسام فشارهای جسمی و روحی بر او میآورند تا این آدم از شرایط نرمال خارج شود».
میرابراهیمی محور اصلی فشارهای وارد برای اجرای پروژه اعترافگیری را اینگونه برمیشمرد: «من یک هفته تلاش میکردم مقاومت کنم و زیر بار اتهامات نروم. اینها دو تا محور را در فشارهای اولیه خیلی روی زندانیها وارد میکنند، بخصوص زندانیهای مطبوعاتی و سیاسی، و آن هم این است که در همان اول قضیه بحثهای غیراخلاقی را مطرح میکنند و سعی میکنند یکسری اعترافات غیرواقعی از بحثهای اخلاقی، روابط نامشروع و کارهایی که مثلا برفرض بتوانند از آن استفاده کنند و بگویند این آدمها آدمهای فاسدی هستند بگیرند. دوم، فشار زیادی میآورند روی این که این آدم جاسوس است، یعنی با بیگانگان ارتباط دارد و با آنها کار میکند. این دو مقولهای است که به نظر من در تمام بازداشتهایی که در مورد فعالان سیاسی و مطبوعاتی در طول این سالها بوده، به عنوان اصلیترین تم بازجویی روی زندانیها به کار گرفته میشود که بتواند آن شخص را با این دو اتهام بشکنند و تحت کنترل خودشان قرار دهند».
ابراهیم نبوی فشار روحی را اصلیترین وسیله بازجویان برای گرفتن اعتراف میداند: «فشار جسمی اصلا تاثیری در تغییر روحیه ندارد. فشار جسمی بیشتر آدم را به مقاومت تحریک میکند و شاید فضای امید و انرژی را بیشتر در آدم بوجود میآورد. بعد هم رابطهی بازجو و زندانی را به هم میریزد. در حالی که اساس اعترافگیری بر ناامید کردن زندانی است که ناامید کردن زندانی خیلی سریع و بخصوص در شرایط انفرادی در بازجوییها به دست میآید».
هدف اعترافگیرها چیست؟
ابراهیم نبوی و روزبه میرابراهیمی معتقدند، هدف اعترافات تلویزیونی تاثیرگذاری بر قشر خاصی از مردم است که معتقدند هر آنچه تلویزیون میگوید درست است، و نیز کسانی که تنها رسانهشان صدا و سیمای جمهوری اسلامی است. علی افشاری اما دلایل دیگری را برای اعتراف گیری قائل است: «به اعتقاد من آنها این کار را برای این انجام نمیدهند که روی افکار عمومی اثر بگذارند یا ذهنیتشان را عوض کنند یا آنها باور کنند. اهدافی که آنها دنبال میکنند، چند چیز است. یک، نشاندادن قدرت خودشان که مخالفین را بترسانند که آنها میتوانند هرکاری را بکنند و هر اراده و مقاومتی را بشکنند. دوم ایجاد فضای وحشت و ارعاب و ناامیدی است که در جامعه ایجاد میشود. به هر حال افرادی آمدهاند و از فردی حمایت کردهاند، از جریانی حمایت کردهاند. وقتی میبینند فعالان آن جریان، کسانی که در آن حضور داشتهاند میشکنند، این ممکن است در آن بخش تاثیر ناامیدکنندهای بگذارد یا به اختلافات و انشقاقات در داخل آن جریان دامن بزند».
«ما به کسی اجازه قهرمان شدن نمیدهیم» این پیام دیگری است که به اعتقاد علی افشاری مجریان اخذ اعترافات به مردم و جریانات سیاسی میدهند. "به دست آوردن اقتدار فروریخته حاکمیت" نیز دلیل دیگری است که وی برای اجرای پروژه اعترافگیری ذکر میکند.
افشاری مهمترین دلیل اجرای این پروژه را اینگونه بیان میکند: «چون اتهامات و ادعاهای مطرحشده علیه فعالان بیاساس است و آنها نمیتوانند هیچ مستندی و سند تاییدکنندهای برای این اتهامات بیاساس بیاورند، متهم را مجبور میکنند که اعتراف کند تا بتوانند پشتوانهی حقوقی و قانونی برای ادعاهای بیاساس خودشان درست کنند و همچنین آن سوخت پروپاگاندای تبلیغاتی خودشان در جامعه را تامین کنند و به همه بقبولانند که این ادعای ما درست بود».
وی به طرح ادعای انقلاب مخملی در اعتراضات اخیر به نتایج انتخابات اشاره کرده و اثبات این ادعای از پیش تعیین شده را یکی از مهمترین دلایل اعترافگیری های اخیر میداند.
روزبه میرابراهیمی نیز در این مورد با علی افشاری همعقیده است: «اینها یکسری توهماتی است که بخشی از اینها را اول جمهوری اسلامی زمینههایش را در رسانههای خودش بوجود آورده، در بولتنهای خودش برای مقامات بوجود آورده و بعد وقتی افراد را میگیرند دنبال این هستند که آنها را بازیگران آن سناریویی کنند که خودشان برای توجیه عملکردشان نیاز دارند».
اینک یک بار دیگر جامعه شاهد فیلمهای تکراریای است که تنها بازیگران آن عوض شدهاند. این بار سوژه، اعتراض به نتایج دهمین انتخابات ریاست جمهوری است و بازیگران آن، یا جوانان شرکتکننده در این اعتراضاتاند و یا اعضای احزاب سیاسی، افرادی چون امیر حسین مهدوی، روزنامهنگاری ۲۷ ساله که جوانترین عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است.
نویسنده: میترا شجاعی
تحریریه: بهنام باوندپور