آینده "اصلاحطلبی بدون خاتمی" چگونه خواهد بود؟
۱۳۹۶ مهر ۲۷, پنجشنبهاعمال محدودیتهای جدید و شبیه حصر خانگی بر محمد خاتمی آن هم فقط دو روز پس از حمایت کمسابقهاش از سپاه پاسداران این سئوال را ایجاد میکند که واقعاً خواسته اصلی حاکمیت از اصلاحطلبان چیست؟ جناح چپ مذهبی و اصلاحطلبان حکومتی دقیقاً کجای حاکمیَت ایستادهاند و چه نقشی در معادلات قدرت دارند؟ و این همه سرسختی در مقابل منتقدان محجوب و کمتوقَع داخلی چه دلیل یا دلایلی میتواند داشته باشد؟
بیست سال پس از آغاز اصلاحات پارلمانتاریستی به رهبری سید محمد خاتمی، حالا با اطمینان میتوان گفت که این جنبش عملاً هیچ موفقیت چشمگیری نداشته است. جامعه ایران البته در بطن خود تغییرات عظیم و شگرفی را تجربه کرده که عمدتاً ناشی از انقلاب دیجیتال، رشد فناوری اطلاعات و مطالبات اجتماعی زنان بوده است. با این حال تا آنجا که به هستهی سخت قدرت مربوط میشود، جمهوری اسلامی نه تنها تن به تغییر خاصی نداده که حتی عقب هم رفته است.
محصول دو دهه نزاع فرسایشی و برگزاری ۱۸ انتخابات در عمل چیزی جز ضعیفتر شدن بُعد جمهوریت نظام (نهادهایی مانند دولت و مجلس) و جری شدن بخشهای انتصابی (از قوه قضاییه و اطلاعات سپاه گرفته تا نمایندگان ولی فقیه) نبوده است. اصلاحطلبان به طور مداوم وادار به عقبنشینی شدهاند و هسته بنیادگرای حکومت گام به گام پیشروی کرده است. نه تنها هیچیک از مطالبات جنبش دوم خرداد عملی نشده، که در این بیست سال فهرست بلندی از خط قرمزهای جدید هم به محدودیتهای قبلی افزوده شده است: از ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاهها گرفته تا ممنوعیت برگزاری کنسرت در خراسان رضوی، ممنوعیت عضویت زرتشتیها در شورای شهر (ماجرای سپنتا نیکنام)، ممنوعیت نگهداری از سگهای خانگی، ممنوعیت حضور دوتابعیتیها در دولت و حتی همین ممنوع التصویری محمد خاتمی.
بیشتر بخوانید: نیروهای امنیتی مانع خروج محمد خاتمی از خانهاش شدند
پیچیدگی داستان اما اینجاست که بهرغم این همه شکست و ناکامی، رهبر جنبش اصلاحات همچنان محبوبترین چهره سیاسی کشور است. میلیونها شهروند طبقه متوسط و عصبانی از حاکمیت اقتدارگرا بدون هیچ پیوند ارگانیک خاصی عملاً به سربازان خاتمی تبدیل شدهاند. تجربه پنج انتخابات اخیر بهویژه انتخاباتهای خبرگان و مجلس شورای اسلامی در سال ۹۴ و انتخابات شوراها در سال ۹۶ نشان داد که یک پیام ویدیویی خاتمی به تنهایی بر تمام امپراطوری تبلیغاتی جناح راست غلبه میکند.
واقعیت این است که اصلاحطلبان در اجرای وعدههای خود ناکام ماندهاند، پراکنده و دچار روزمرهگیاند، زیر شمشیر داموکلس اوین به انفعال، محافظهکاری و حتی معامله کشیده شدهاند، و از طرف حاکمیت و البته اپوزیسیون خارج کشور تحقیر میشوند؛ با این حال به لطف محبوبیت خاتمی از چنان جایگاه اجتماعی قدرتمندی برخوردارند که میتوانند هر روزنه امیدی را به دروازه ورود خود تبدیل کنند.
درباره رمز و راز محبوبیت خاتمی میتوان بسیار قلمفرسایی کرد. سلامت مالی و اخلاقی او که در جامعه امروز ایران یک گوهر کمیاب است، یک دلیل مهم است. بخشی از این محبوبیت به روحیه خاص ایرانیان و گرایش آنها به حمایت از "مظلوم" باز میگردد. مطمئناً خشم طبقه متوسط از آیتالله علی خامنهای و ترس آنها از اصولگرایان تندرو یا تکرار دوران احمدی نژاد هم بسیار موثر است.
از سوی دیگر نمیتوان این مساله را نیز منکر شد که چهرههای شاخص مخالف جمهوری اسلامی و منتقد آقای خاتمی در خارج از کشور هیچ گاه از فرصت مشابه برای معرفی خود به افکار عمومی و جلب حمایت طبقه متوسط برخوردار نبودهاند. با این حال دلیل این محبوبیت خاتمی هر چه باشد، تغییری در اصل ماجرا ایجاد نمیکند. او یکی از مهمترین بازیگران سیاسی در ساختار اجتماعی ایران است که هم اشتباهاتش و هم تصمیمات درست او تاثیری سترگ بر آینده کشور دارد.
از سال ۶۸ آغاز شد نه ۸۸!
روایت رسمی حاکمیت در هشت سال گذشته این بوده که خاتمی و اصلاحطلبان باید به خطاهای خود پس از انتخابات ۸۸ اعتراف و توبه کنند. چهرههای قدرتمند اصولگرا از حسین طائب و سردار نجات، دو مقام کلیدی سازمان اطلاعات سپاه گرفته تا آیتالله صادق لاریجانی و آیتالله محسنی اژهای در قوه قضائیه و حتی خود آیتالله خامنهای موضع ثابت و روشنی دارند: توبه از خطاهای گذشته پیششرط حکومت برای بازگشت اصلاحطلبان به قدرت است.
با این حال مرور سالهای اخیر ثابت میکند کانون اصلی قدرت اتفاقاً هیچ علاقهای به "توبه خاتمی" یا "بازگشت او به دامان نظام" ندارد. محمد خاتمی حداقل در سه نوبت، یکبار پس از شرکت در انتخابات مجلس نهم در اسفند ۱۳۹۰، یک بار پس از تحلیف حسن روحانی در مرداد ۱۳۹۲ و بار سوم پس از جراحی پروستات آیتالله خامنهای در شهریور ۱۳۹۳ برای چنین پروژهای دورخیز کرده است. هر سه این تلاشها با واکنش سرد، تحقیرآمیز و آگاهانه حاکمیت عملاً به بن بست رسید.
مساله چندان پیچیده نیست. کانون مرکزی قدرت اساساً علاقهای به تقسیم منافع با جناح رقیب خود ندارد. طی سه دهه گذشته صدها نفر از سوی دفتر آیتالله خامنهای به مشاغل کلیدی منصوب شدهاند. مجموع چهرههای وابسته به جناح چپ مذهبی در این جمع به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد. در واقع روند حذف اصلاحطلبان و یکدستسازی قدرت که در دوران آقای احمدینژاد به اوج خود رسید از سالها پیش از آن یعنی از سال ۱۳۶۸ و آغاز حکومت آیتالله خامنهای آغاز شده بود. حالا که این پروژه پس از پرداخت هزینههای گزاف سیاسی به مقاطع نهایی رسیده، چرا باید با دستان شخص آقای خامنهای ناکام بماند؟!
هدف: مهار خاتمی
محمد علی کلی، بوکسور افسانهای آمریکا جمله معروفی دارد: «اگر گارد دفاعی بگیرید زمان بیشتری زنده خواهید ماند اما نهایتاً حتماً شکست خواهید خورد. بهترین راه برای مهار حریف، نه دفاع که حمله بیامان به او و هل دادنش به گوشه رینگ است. بهترین دفاع، حمله است».
در تمام این سالها همین توصیه ساده، مانیفست سیاستورزی جناح تندرو اصولگرا بوده است. اصولگرایان نظامی - امنیتی نه در سیاست داخلی که حتی در مواجهه با آمریکا نیز همین راهبرد را تجویز میکنند.
واضح است که حملات اخیر به آقای خاتمی از جمله ممنوعیت سه ماهه حضور او در مراسمات غیرخانوادگی که توسط دادگاه ویژه روحانیت ابلاغ شد، یا محبوس کردنش در خانه که با حضور فیزیکی ماموران سپاه در مقابل منزلش اجرا شد (عصر چهارشنبه ۲۶ مهرماه) با هدف مهار شخص خاتمی سازماندهی شده است. محاکمه هفت چهره شاخص اصلاحطلب در دادگاه انقلاب همزمان با این محدودیتها و بازداشت مداوم روزنامهنگاران منتقد نیز اقدامات تکمیلی است که کارایی پروسه مهار- انفعال را افزایش میدهد.
منازعه اساسی، یعنی انتخاب رهبر بعدی و جانشین آیتالله خامنهای، در راه است و جناح چپ مذهبی بالقوه میتواند یک مانع بزرگ باشد. یکی دیگر از پروژههای رهبری نظام یعنی اصلاح قانون اساسی، حذف جایگاه ریاست جمهوری و تبدیل ساختار حکومتی به یک ساختار پارلمانی (نخست وزیر به جای رئیس جمهور) هم در انتظار یک فرصت مناسب است. با توجه به اینکه اصلاح قانون اساسی نیازمند رفراندوم و کسب آرای اکثریت مردم است، اصلاحطلبان و شخص محمد خاتمی مانعی جدی محسوب میشوند.
حتی اگر جناح تندرو به دلیل مخالفتهای شدید دولت روحانی با تغییر قانون اساسی فعلا چنین پروژهای را کنار بگذارد، حدود دو سال دیگر انتخابات مجلس و کمتر از چهار سال دیگر انتخابات ریاست جمهوری در پیش روست. در واقع از هر زاویهای که به صحنه سیاست نگاه کنیم، مهار خاتمی برای جناح رهبری یک ضرورت حیاتی است.
این تصمیم استراتژیک منطقاً باید در صدر خواستههای قدرت باشد که حتی فشارهای اخیر دونالد ترامپ بر ایران هم مانع اجرای فازهای بعدی آن نشده است. در غیر این صورت، منطق و خرد سیاسی حکم میکرد که به دفاع سرسختانه آقای خاتمی از سپاه پاسداران آن هم در اوج فشارهای بینالمللی به عنوان یک فرصت نگریسته شده و از آن استقبال شود. نه اینکه کمتر از سه روز پس از این دفاع کمسابقه، او را ولو برای چند ساعت در خانه محبوس کنند.
مهار و تنبیه طبقه متوسط
سالهاست که بازوی امنیتی حاکمیت به دنبال سرخورده کردن طبقه متوسطی است که پس از جنگ ایران و عراق شکل گرفته و در دو دهه اخیر به بازیگر غیرقابل پیشبینی و مهارناپذیر انتخاباتها تبدیل شده است. در این دو دهه، حاکمیت بارها کوشیده است طبقه متوسط را بابت انتخاب جناح رقیب تنبیه کند. پس از هر انتخابات دو قطبی، بلافاصله سخت گیریهای اجتماعی و گشتهای ارشاد تشدید و بر حجم برخوردهای قضایی با فعالان مدنی افزوده شده است.
اصولگرایانی که در انتخاباتها «نه» گرفته بودند، همواره عمدتاً به مناصب مهمتر گماشته شدهاند. منتخبین مردم توسط صدا و سیما بایکوت شده و مردودین، فرصت بیشتری برای طرح نظرات خود یافتهاند.
حاکمیت همچنین درصدد اثبات این مساله به طبقه متوسط بوده که رای آنها چیزی را تغییر نمیدهد. نوع رفتار با محمد خاتمی هم از این روال مستثنی نیست. خاتمی پس از انتخابات ۹۲ ممنوعالتصویر شد، بعد از انتخابات ۹۴ با محدودیتهای بیشتری مواجه شد و حالا هم چهار ماه پس از انتخابات ۱۳۹۶ با مشکلات حادتری مواجه شده است.
در واقع، صحنه جامعه طی دو دهه گذشته مجال لجبازی دائم آیتالله خامنهای و طبقه متوسط بوده است. این بار نوبت به اثبات ناکارآمدی دولت حسن روحانی رسیده که موتلف اصلی اصلاحطلبان است. هدف استراتژیک از این رفتار، منفعل کردن و خانهنشینی طبقه متوسط است.
اصولگرایان این روش را یک بار با موفقیت امتحان کردهاند. در سالهای ۱۳۸۱ و ۱۳۸۲، ناکامیهای پیاپی اصلاحطلبان منجر به بزرگترین قهر طبقه متوسط با صندوقهای رای در تاریخ جمهوری اسلامی شد که یکی از شیرینترین و آسانترین پیروزیهای جناح بنیادگرا را رقم زد.
این استراتژی رندانه همین الان هم یکی از بزرگترین تهدیدها علیه جناح اصلاحطلب است. هیچ تضمینی برای ادامه حمایت بی قید و شرط شهروندان از خاتمی و یارانش وجود ندارد. تاریخ میتواند به سادگی تکرار شود. این بار هم ناکامیهای پیاپی اصلاحطلبان در عمل به وعدههای خود، پراکندگی و انفعال آنها میتواند چراغ عمر این جناح سیاسی را به سادگی و حتی برای همیشه خاموش کند.
با این حال، خانهنشینی طبقه متوسط تنها خطر موجود علیه اصلاحطلبان نیست. اصلاحطلبان در عین آن که مهمترین بازیگران اجتماعی ایراناند، به دهها تناقض داخلی و ساختاری مبتلا شدهاند. از همه مهمتر اینکه، جنبشی که دو دهه قبل با شعار «پایان قهرمانان» آغاز شد، حالا بیش از هر زمان دیگر به ابرقهرمان خود یعنی محمد خاتمی وابسته شده است!
آغاز دورانی تازه برای اصلاحات؟
تجربه اصلاحطلبی بدون سید محمد خاتمی، برای بسیاری از اصلاحطلبان حکومتی تجربهای هولناک و ناشناخته است. در غیاب اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، مهدی کروبی و میرحسین موسوی، اصلاحطلبان به سادگی به یک جنبش بی سر تبدیل خواهند شد.
تناقضات ساختاری اصلاحات، عقبنشینیهای مکرر، ناکامیهای آن، هزینههای سنگینی که فعالان اصلاحطلب متحمَل شدهاند، فرصتطلبیهای برخی از چهرههای شاخص و دهها سئوال و مساله دیگر که تاکنون نادیده گرفته شده یا انکار شده اند، ناگهان خودنمایی خواهد کرد. در این صورت هیچ رویدادی قابل پیشبینی نخواهد بود.
مهدی مهدوی آزاد
* مسئولیت محتوای مقاله با نویسنده است