آثار هرمان هسه در زبان فارسی • گفتوگو با رضا نجفی
۱۳۹۱ مرداد ۱۹, پنجشنبه
رضا نجفی تا كنون ۲۰ كتاب تدوين و تأليف و ترجمه كرده كه نيمی از آنها با هرمان هسه پيوند محتوايی دارد. آقای نجفی ۲۰ ساله بود كه نوشتن آغاز كرد و تا كنون بيش از ۲۵۰مقاله در نشريات گوناگون به چاپ رسانده است.
نجفی از هسهشناسان مطرح ايران است و تنها كتاب نقد آثار هسه به فارسی به قلم اوست. او تا كنون مسئوليت دبيری و سردبيری چندين نشريه ادبی و نقد را داشته و سمينارهای آموزشی متعددی در اين زمينهها برگزار كرده است.
دویچه وله: هرمان هسه از پرخوانندهترین نویسندگان آلمانیزبان و شاید خارجی در ایران است. چرا هسه؟
نجفی: شاید بهتر باشد اول آماری بدهم كه این موضوع را نشان میدهد. حدود ۶۰ سال پیش ابتدا كار كوچكی از هسه به نام "شاعر" ترجمه و در مجله "سخن" چاپ شد. بعد اولین رمان او به نام "دمیان" را خسرو رضایی ترجمه كرد. دو سه كتاب دیگرش مثل "سیذارتا" هم بهوسیله پرویز داریوش و امیرفریدون گركانی به فارسی برگردانده شدند. كتاب "نرگس و زریندهان" را آقای سروش حبیبی و "گرگ بیابان" را كیكاوس جهانداری ترجمه كردند. سپس از هسه چندی خبری نبود.
اینها همه از انگلیسی و فرانسه بودند؟
بله. البته آقای جهانداری و حبیبی از آلمانی ترجمه كرده بودند. جز كتاب "دمیان" كه از فرانسه ترجمه شده، اغلب ترجمهها از انگلیسی است. تنها حدود ۱۰ درصد ترجمههای هسه در ایران از آلمانی است.
شما و علی عبداللهی از نخستین كسانی بودید كه كارهای مفصل هسه یعنی رمانهایش را از آلمانی ترجمه كردید. البته عبداللهی بیشتر شعر.
نجفی: من هم شعرهایش را ترجمه كردم. مانند كتابی به اسم "هرمان هسه و شادمانی كوچك" كه یك جُنگ است. نامهها، شعرها، نمونه داستانها، یادداشتهای ادبی و چند نقد هسه است. در واقع مجموعهای از وجوه گوناگون زندگی ادبی اوست كه از آن غفلت شده. جز این، كتابی هم نوشتم كه اولین و تنها نقد مفصل به زبان فارسی درباره هسه است. از اوایل دهه ۶۰ خورشیدی، هسه ناگهان در ایران مطرح و پرمخاطب میشود، تا جایی كه امروزه بالای صد عنوان كتاب از هسه ترجمه شده است. یعنی از یك عنوان كتابش چندین ترجمه وجود دارد. كمااینكه از "گرگ بیابان"، "سیذارتا" و "دمیان" حدود هفت ترجمه مختلف هست كه هركدام به چاپهای مكرر رسیده و هنوز هم بازار دارند. اگر این تیراژها را جمع بزنید، از ۶۰ سال پیش كه ترجمه آثار هسه شروع شده و از دهه ۶۰ كه شتاب گرفته، حداقل دو میلیون خوانندهی هسه در ایران داشتهایم. هیچ نویسندهی فرنگی را سراغ ندارم كه یك رمانش را هفت بار ترجمه كرده باشند، چاپهای مكرر هم شده باشد آن هم با این استقبال و این تیراژ. پس هسه قطعاً پرخوانندهترین نویسندهی آلمانی و شاید غربی در ایران است.
آیا همین شما را به ترجمه آثار او سوق داد یا دلایل شخصی هم داشتید؟
دلایل شخصی داشت. اولین بار نوجوان بودم و اصلاً زبان آلمانی نمیدانستم كه با هسه روبرو شدم. ترجمهی بسیار ناجوری از "گرگ بیابان" به دستم رسیده بود، كه طبعاً اسم مترجماش را نمیگویم، پر از ایراد و غلط. ولی عجیب كه همان كتاب و نقاشی كاملاً بازاری روی جلدش، مرا سحر و افسون كرد. جالب اینكه بعدها از میگل سورانو نویسندهی آمریكای لاتین خواندم كه تجربه مشابهی داشته. او میگوید: «ما با هسه با ترجمههای بسیار بد آشنا شدیم. ولی او زندگی ما را تسخیر كرد و مانند قهرمانهای هسه مثل دمیان خودمان را آدمهایی میدیدیم كه دنبال آرامش و كمالاند.»
فكر كنم این سحر و افسون در مورد خیلی از خوانندههای هسه اتفاق افتاده.
آیا جز حالت عرفانی یا بازگشت به خویش یا دروننگری خاصی كه در رمانها و شعرهای هسه میبینیم، ویژگیهای دیگری هم هستند كه شما و اصولاً ما ایرانیها را به سوی این نویسنده میكشانند؟
حتماً. نخست بگویم كه این اقبال و گرایش ربطی به مد روز ندارد. نویسندهای مدتی، ناگهان مد روز میشود و پس از چندی، فروكش میكند. نسل پیش از ما، بیشتر اشتفان تسوایگ میخواندند و یك زمانی پرفروشترین نویسنده فرنگی در ایران تسوایگ بود. تا جایی كه خیلی از ناشرها كتابهای نویسندگان گمنام دیگر را به نام اشتفان تسوایگ در ایران چاپ میكردند و فروش هم میرفت! ولی دوره او گذشت. یک دورهای هم برتولت برشت مد بود. اما آن هم گذشت. یك دوره هم هاینریش بُل بود. خیلی جالب است كه تمام این دورهها هم دلیل خاص خود را دارند. دورهای كه اشتفان تسوایگ مد بود، طبقه كتابخوان ایرانی با فروید آشنا شده بود حالا یك نویسندهای را پیدا میكرد كه تحت تأثیر فروید است. یك دوره در جامعه فرهنگی ایران دوره استیلای اندیشه چپ بود و كارهای برشت خیلی طرفدار داشت.
به ترتیب آن دورهها كه میگذرند، آن مدها فراموش میشوند. هسه اما گویی موج دریاست. زمانی مد هسه بالا میرود، افزایش مییابد، فروكش میكند ولی هر نسلی كه میآید، هسه باز كشف میشود؛ یك مدتی از یاد میرود و باز نسل و گروه جدیدی كشفاش میكنند. بنابراین من اقبال هسه را گذرا نمیبینم. چرا؟ اول این كه هسه شرقگراترین نویسندهی غربیست. تحت تأثیر عمیق عرفان و بودیسم است. البته در كارهایش بیشتر عرفان چینی و هندی را میبینیم، ولی به گزارش آنه ماری شیمل، برای او مولانا جالب بوده و روی چند متن عرفانی ایرانی هم كار كرده است. این شاید یك جور همزادپنداری و همسنخی ایجاد كند كه برای خواننده ایرانی جالب است. بسیاری "سیذارتا" را خیلی دوست دارند، چون رنگ عرفان در آن خیلی قوی است. بنابراین یك دلیلش میتواند گرایشهای عرفانی هسه باشد و درونگراییاش و ویژگیهایی كه در ایرانیها هم میتوانید سراغ بگیرید. پس از آن رمانتیك بودن هسه. به هر حال نویسنده رمانتیك همیشه برای عامه خوانندگان جذابیت بیشتری دارد. ایرانیها هم ذاتاً تا حدود زیادی هنوز رمانتیك هستند و این نویسنده آنها را جلب میكند. باز از این كه بگذریم، هسه و آثار او بیشتر به جوانها و بحرانهای جوانی میپردازند. پس همیشه در نسل جوان طرفدار دارند. این كه از آن جزر و مد در آثار هسه صحبت كردم چون همیشه ما ده سال به ده سال یكسری تازه جوان داریم كه وارد عرصه جامعه میشوند و دنبال خوراك فكری میگردند. ممكن است كه برای ما كه پا به میانسالی گذاشتهایم، دیگر جادوی هسه كمرنگ شود، ولی برای جوانهایی كه بعد از ما میآیند باز این كشف میشود و این كشف ادامه پیدا خواهد كرد.
جالب است كه هسه درباره "گرگ بیابان" مینویسد: عجیب است. این كتاب دربارهی مشكلات میانسالیست. به قلم یك میانسال نوشته شده (خودش آن موقع میانسال بوده) ولی خوانندههای جوان دارد که با آن احساس همزادپنداری میكنند. در ادامه اینكه هسه نویسنده دوران بحران است. در خود آلمان هم هسه با بروز جنگ جهانی اول، یكباره طرفدار پیدا میكند. چون دوره بحرانیست. تمدن غرب، ضربه خورده و نسلی كه فشار و صدمات جنگ را دیده و دچار بحران شده برای فرار از بحران یكباره هسه را كشف میكند. هسه بلافاصله در سالهای آخر و پس از جنگ اول ناگهان در آلمان خیلی مخاطب پیدا میكند. در دوره نازیها فروكش میكند. جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد و باز بحران و باز تب هسه در آلمان شدت میگیرد. در جهان انگلیسی زبان اصلاً هسه را نمیشناختند. دو سه ترجمه بود كه از لحاظ فروش هیچ موفق نبودند. جنگ ویتنام كه شد، ناگهان نویسندهای كه تا ده سال پیش كسی او را نمیشناخت، تیراژ چند میلیونی در آمریكا پیدا میكند و حتا یك گروه خیلی معروف موسیقی جاز به اسم "اشتپن وولف" یعنی "گرگ بیابان" ظاهر میشود. در ایران تا قبل از بروز جنگ ایران و عراق هسه طرفداری ندارد. انقلاب كه پیروز میشود، مردم دنبال اندیشههای سیاسی یا چیزهای دیگری میگردند. پس اصلاً همان چند ترجمه قدیمی هسه هم محلی از اعراب پیدا نمیكند. با بروز جنگ و شروع بحران پس از جنگ ایران و عراق، ترجمههای متعددی از هسه میشود، تیراژهای بالا پیدا میكند و خوانندهی بسیار فراوانی پیدا میكند.
از اولین برخوردتان با هسه و انتخاب هسه برای ترجمه میگفتید.
وقتی هسه را پیدا یا كشف كردم، ۱۴ ۱۵ سالم بود و به شدت مسحور این نویسنده شدم. یعنی دلایل ناخودآگاهی. هسه نویسندهای است كه یا شما به شدت شیفتهاش میشوید یا زود كنارش میگذارید. من در مقدمهای از ترجمههایم هم نوشتهام كه به قول نیچه شما یا پیشاپیش با آن چیزی كه من میگویم موافقاید، همدلی دارید یا ندارید. در مورد هسه هم این اتفاق برای من افتاد، با وجود آن كه یك نوجوان از "گرگ بیابان" چه میتواند بداند.
من حالا میدانم اگر شما بخواهید "گرگ بیابان" را بفهمید، باید حتماً روانشناسی یونگ بدانید. نیچه را بشناسید. خیلی پیش زمینهها را داشته باشید. ولی من جوان بودم و چیزی نمیدانستم. با اینهمه همه این پدیدههایی كه برای یك خواننده جذابیت ایجاد میكند در آثار هسه وجود داشت. بعد وقتی كه سراغ ترجمه كارش رفتم، البته سعی كردم وجوهی كه از هسه ناشناخته است را ترجمه كنم.
ناشرها همیشه فشار میآوردند كه رمانهایش را ترجمه كنم. من میگفتم كه هركدام از رمانهایش پنج شش بار ترجمه شده. البته ناشرها درست تشخیص میدادند كه هنوز اینها بازار دارد ولی من اصرارم این بود كه هسه منتقد، هسه شاعر و وجوه دیگر هسه را باید شناخت یا نقد كارهای هسه را. بعد با انگیزهی دیگری سراغ نقد كارهای هسه رفتم.
نویسندهای كه خودش بیش از سه هزار نقد در نشریات گوناگون داشته، از ناقدان خیلی سرشناس آلمان بوده، در ایران رمانهایش اقبال پیدا میكند، ولی نقدش نه. این فقط در مورد هسه است یا این كه اصولاً این طور است؟
فكر میكنم اصولاً این طور است. خوانندهی ایرانی رغبتی به خواندن نقد ندارد. مگر در نمونههای نادری كه بیشتر حالت مد و یكجور اسنوبیسم فرهنگی شده و مثلاً اسم كسی خیلی مطرح باشد. مثلاً در كلاسهای مربوط به هایدگر یا ویتگناشتاین شركت كنند، چون خیلی اسم قلمه سلمبه و نشان تفاخر است و آن هم نشانهی آسیب فرهنگیست چون نه به دردشان میخورد و نه چیزی از آن میفهمند، به غیر از این، كار نقد و پژوهش در ایران بسیار بیرمق و نحیف و نزار باقی مانده. متأسفانه تا كنون كتاب نقد من هم اولین و آخرین است و راستش تعجب میكنم كه ناشر حاضر شد این كتاب نقد را هم بپذیرد. چون اغلب ناشرها اكراه دارند كتاب نقد چاپ كنند. ناشر اگر بخواهد سرمایهاش را در هر راهی بیندازد، درآمد بیشتری دارد تا كتاب، نمیشود به او ایراد گرفت.
خوانندهی ایرانی حالا به جهت تنبلی فكریست یا به هر علت دیگر، بیشتر ترجیح میدهد رمان بخواند تا كار نقد یا پژوهشی. من دو مجموعه نقد دارم كه تا كنون موفق نشدهام منتشر كنم. ولی اگر یك ترجمه خیلی بدی هم به ناشر ارائه دهم، ندیده میپذیرد.
آیا بیعلاقگی ویژهی كارهای نوشتاری است یا برگزاری كلاس و سمینار هم همین سرنوشت را دارد؟
كار شفاهی باز سادهتر است. مخاطب مینشیند، منفعلانه گوش میدهد و راحت است. خواندن به هر حال به فعالیت بیشتری نیاز دارد.
پس برای همین شما در این زمینه و تشریح آثار هسه كارهایی كردهاید.
من چون كار اصلیام تدریس بوده، در حدود ۱۷ـ ۱۸ سال است كه دورههای مختلف ادبی را تدریس كردهام. یك بار یك دوره آشنایی با هرمان هسه و آثارش را به "شهر كتاب" پیشنهاد كردم. با احتساب دو میلیون خوانندهای كه یاد شد و اطلاعرسانی خوبمان، هم "شهر كتاب" و هم خودم فكر میكردیم این دوره با استقبال فوقالعاده مواجه خواهد شد. ولی این دوره به حد نصاب نرسید. فقط چند نفری ثبت نام كرده بودند كه عمدتاً پایاننامهی دانشجوییشان در مورد هسه بود.
نویسندههایی هستند كه ترجمه از زبان سوم به اثرشان لطمه چندانی نمیزند، مثلاً رمانهای جنایی یا مقالاتی كه بازیهای زبانی ندارند. در مورد هسه هم این طور است یا این كه به نظر شما باید حتماً ترجمه از آلمانی صورت گیرد؟
این كه كاملاً بدیهیست كه ترجمه از زبان اصل، ارجح است مگر از زبانهای نامعمولتر باشد. مثلاً از كرهای یا بنگالی. حالا ما بایستیم تا یك مترجم بنگالی در ایران تربیت شود، خب نمیشود و ما ناچاریم از زبان واسطه دیگری استفاده كنیم. ام همانطور كه گفتید، ما دو دسته نویسنده و متن یا اثر داریم: زبان برخی از متنها و نویسندهها خیلی پیچیده نیست پس در ترجمه از یك واسطه آسیب كمتری میخورد و مقدار بیشتری از ویژگیهای همان متن اصلی یا پیام یا محتوا منتقل میشود. ولی برخی دیگر پیچیدهاند. خیام خیلی راحتتر ترجمه میشود. چون بسامد واژگانیاش خیلی كمتر است، بازیهای زبانی كمتری دارد. در حالی كه ترجمه حافظ خیلی پیچیدهتر است. طبیعیست كه متن با متن خیلی متفاوت است. اما حالا بیآییم سر آثار هسه. اصولاً زبان آلمانی ویژگیهایی دارد كه ترجمه آن به انگلیسی و بعد از انگلیسی به فارسی شكل متن را تغییر میدهد و ایجاد مشكل و آسیب به متن میكند. حالا هسه: او نثر و زبان بسیار فریبندهای دارد. یعنی ابتدا خیلی ساده به نظر میآید و این مترجمها را گول میزند. فكر میكنند زبان و متن ساده است چون هسه برعكس اغلب نویسندههای آلمانی از خیلی از سنتهای زیباییشناسی پیچیده و مغلق آلمانی پیروی نمیكند. زبان روان و سلیس و سادهای دارد. ولی به اصطلاح سهل ممتنع است. حالا چون ۹۰ درصد از ترجمههای آثار هسه از آلمانی نبوده، مترجمها یا مثل آقای پرویز داریوش در "بازی مهرههای شیشهای" یک نثر مغلقی برای اثر ساختند و خواستند زبانآرایی كنند كه سبك هسه نیست، یا خیلی سادهاش كردند كه آن هم زبان هسه نیست. چون خواندنش اصلاً لطفی ندارد.
من ادعای گزافی دارم: هسه با اینكه پرخوانندهترین نویسنده بوده، در ایران شناخته نشده، چون ترجمههای خوب از او خیلی كم داریم.
منظورتان را مشخصتر میگویید؟
همین آخرین مثالی كه بیان کردم: "بازی مهرههای شیشهای". اصل آلمانی عنوان رمان هسه Glasperlenspiel است. یعنی بازی مروارید شیشهای. یک ایهام و تضاد در این هست. تعمدی است. مروارید كه آخر شیشهای نیست. در واقع میخواهد بگوید كه اینها ظاهرش مروارید است، ولی تقلبیست. این مختص جامعه ایرانی نیست كه هسه را بد ترجمه كردهاند. در زبان انگلیسی هم این اتفاق افتاده. یك منتقد و هسهشناس برجسته در دفاع از كتاب "نرگس و زرین دهان" كه گفتهاند "شاعرانه و خیلی احساساتی است و هسه یك رمانتیك میانمایه است و نباید زیاد جدیاش گرفت"، میگوید اینها ترجمه انگلیسی هسه را خواندهاند. او عیناً متن انگلیسی را آورده و چون خودش آلمانی میدانسته، متن آلمانی را هم آورده و گفته در ترجمه تمام آن بازیهای زبانی و ظرافتهای تغزلی از بین رفته است.
هسه خودش شاعر بود. اولین كتابی كه چاپ كرد كتاب شعر بود. در بستر مرگش هم آخرین دستنوشتهای كه باقی گذاشت، یك شعر نیمه تمام بود و این زبان شعری روی كارش تأثیر گذاشته. به ویژه در "نرگس و زرین دهان" و "سیذارتا". وقتی شما این متن را به آلمانی میخوانید، میبینید چه قدر شاعرانه و تغزلیست. در حالی كه وقتی به زبان دیگر برمیگردد، این لطافت از بین میرود. وقتی من شعرهای هسه را ترجمه كردم، چند برابر وقتی كه روی ترجمه به فارسی گذاشتم، روی ظرافتكاری زبانش صرف كردم. ما اصطلاحی داریم: به ترجمههای خام و زمخت میگوییم ترجمه از آلمانیست ولی به فارسی نیست. این اتفاق در مورد ترجمههای هسه رخ داده. یعنی ترجمه از یك زبان دیگر صورت گرفته، ولی به فارسی ترجمه نشده. من فقط ۱۰ درصد از ترجمههای هسه را قابل قبول میدانم. من دیدهام مترجمی كتاب "بازی مهرههای شیشهای" را باز به قول خودش ترجمه كرده. ولی معلوم است ارجاعاتی كه هسه داده را نمیشناسد. موسیقی باخ را نمیشناسد. گنوسیسم را نمیشناسد. چون اصطلاحاتش را غلط ترجمه میكند. پیش زمینه را ندارد. فقط كافی نیست شما زبان بدانید. باید آن زمینه فكری و اشاراتی كه نویسنده دارد، را بشناسید و منتقل كنید. به نظر من هسه یك نویسنده رومانتیك عادی نیست. بیهوده نیست كه به او نوبل میدهند یا این که نسل در نسل مدام این مُد ادامه دارد. من فكر میكنم منتقدان هسه هم در واقع گول این ترجمهها را خوردهاند كه فكر میكنند او میانمایه است.
به عنوان تنها كسی كه نقدی بر آثار هسه به فارسی نوشته، آیا انتقادی هم بر او دارید یا این كه كمبودی در كارهای او حس كردهاید؟
چون پیشه اصلی من نقد است، اعتقاد دارم كار هر نویسندهای قابل ارتقا است. شما بزرگترین رمان تاریخ، "جنگ و صلح" را هم بگیرید، میتوانست بهتر از این باشد. مطمئناً در كار تولستوی، داستایفسكی و چخوف و خیلی از نویسندگان بزرگ میتوانید نقاط ضعف، پاشنههای آشیل را پیدا كنید. خب این شامل حال هسه هم میشود و برای این كه یكجانبه داوری نكنیم و صرفاً شیفتهوار از یك نویسنده بت نسازیم، باید بگویم طبیعتاً هسه هم نویسندهای است كه میتوانست بهتر باشد و كارهایش یك جاهایی آسیبهایی دارد.
حالا كه ما از آن شور و خامی جوانی بیرون آمدهایم و پا به میانسالی گذاشتهایم، میتوانیم آن تركهایی كه در كارهای هسه هست را ببینیم. البته برخی از منتقدین فرنگی هم اشاره كردهاند. دوئالیسمی كه در كار هسه هست خیلی افراطیست. دو قطب متضاد هستند كه در نهایت به هم میرسند. درست مثل آن اندیشه وحدت وجودی این دو قطب باهم ادغام میشوند و به یك مرحله بالاتری تعالی پیدا میكنند.
خب این قشنگ است. من ایرادم به این نیست. ولی این كه شما در تمام آثار گرفتار این مضمون شده باشید و نتوانید از این مضمون بیرون بیآیید و تنوعی به كارتان دهید، ایراد و نقص است. هسه در اغلب آثارش به طنز توجه ندارد. مثلاً كتاب "گرگ بیابان"، "دمیان"، "نرگس و زرین دهان" اغلب كتابهای غمگینیاند یا حداقل میتوانم بگویم رومانتیكاند و قهرمانانشان مانند خود نویسنده متوجه مضمون طنز نیستند. ما میدانیم كه طنز جایگاه بس مهمی در ادبیات مدرن دارد. با این كه هسه تجربههایی انجام داده است در تكنیكهای مدرن. یادمان نرود كتاب "دمیان" را وقتی نوشت، سال ۱۹۱۶ بود. به نسبت زمان خودش این كار خیلی مدرن است. یا "گرگ بیابان" كه ۱۹۲۷ نوشته شده، نسبت به زمانش خیلی مدرن است. خود هسه هم یكجاهایی متوجه شده. در "گرگ بیابان" كتاب طنز نیست، ولی طنز را به عنوان راه حل پیشنهاد میكند. سعی میكند طرفش برود، ولی ما هنوز عنصر طنز را در خود رمان نمیبینیم.
هسه گاه با روده درازی مانیفستهای فلسفی صادر میكند. مثلاً در بخش پایانی "سیذارتا" یك گفتار بلندی دارد كه به دیدگاه فلسفی خودش از زندگی میپردازد یا رساله "گرگ بیابان" كه بسیار مطول است. من مانند فرمالیستها اعتقاد ندارم كه باید فلسفه را از ادبیات بیرون كرد. ما در كارهای پست مدرن امروزی مانند آثار كوندرا هم فلسفه پردازی زیادی میبینیم. ولی این فلسفهپردازی را داستانی میكنند. نه این كه یك رساله را شما بیآیید در درون كتاب كار بگذارید. هسه در برخی موارد گرفتار این نكته هست.
دیگر اینكه هسه به شدت از سیاست پرهیز میكند آن هم در دور و زمانهای كه زندگی میكند، نازیسم میآید، همه نویسندگان میكوشند وظیفه انسانی خود را در ادبیات باز بتابانند اما او؟ آن درونگرایی یا عرفانی كه در كارهای هسه هست یا انتقادهایی كه از ماشینیزم میكند، به نظر من بعضی وقتها افراطیست.
آیا به همین دلیل آثارش در ایران دچار سانسور نشده؟
به همین علت هم هست. فقط "نرگس و زرین دهان" گرفتار سانسور شد كه آن هم به جهت این كه اشارات اروتیك زیادی در آن بود. مدتها این كتاب در محاق بود در حالی که دیگر كتابهای هسه تا هفت بار ترجمه شده بودند. از "نرگس و زرین دهان" تا مدتها هیچ ترجمهای جز ترجمه آقای سروش حبیبی نداشتیم كه قبل از انقلاب چاپ شده بود. این اواخر یك ترجمه دیگری هم از آن به بازار آمد و ترجمه آقای حبیبی هم دوباره تجدید چاپ شد كه به نظرم از زیر دست ارشاد در رفته بود. ولی سایر كتابهایش مشكل چندانی نداشتند.