نقش شخصیتها و تندرویها در سقوط مصدق
۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه
آنگونه که از شواهد و قرائن بر می آید دکتر مصدق در میان مردم از محبوبیت خاصی برخوردار بوده است. با وجود این در روز بیست و هشت مرداد او تنها می ماند و دولتش سقوط می کند. علاوه بر تظاهراتی که در گوشه و کنار نه تنها تهران بلکه دیگر شهرها برگزار شد، عوامل دیگری را در سقوط دولت او موثر میدانند.
حسین فاطمی وزیر خارجه و سخنگوی دولت دکتر مصدق بود. او در عین حال مقالاتش را در روزنامه ی باختر امروز می نوشت. جوانی که به گفته ی بعضی ها آتشین مزاج بود و شعارهای تندش احتمالا می توانست سبب هراس مردم از تغییری دیگر شود و راه را برای تسلط حزب توده بر کشور باز بگذارد. دکتر فاطمی پس از واقعه بیست و هشت مرداد دستگیر و سپس اعدام شد. دکتر متین دفتری تنها در یک مورد کار او را تند روی می داند، اما سخنی ازسقوط دولت به خاطر این تند روی به میان نمی آورد: « ایشان بسیار آدم فهیمی بود و بسیار عاقلانه با مسائل برخورد و رفتار میکرد. یک بخش عمده از آن دورانی که ایشان وزیر خارجه بود، همهاش در حال معالجه زخمهایی بود که فداییان اسلام بر او وارد کرده بودند و در نتیجه زیاد در صحنه نبود. ولی در نوشتههای بعدیش، از اعمال قبلیاش، هر کاری که انجام داده من میبینم مثلاً مسائل دیپلماسی را با عراق که کشور همسایه بود و مرکز و لانهای هم شده بود برای انگلیسها که از آنجا عمل میکردند و حتی سیا از آنجا عمل میکرد، آنجا ترتیب سفارت را طوری داده بود که مرتب در جریان اخبار باشند.
اما علت تندروی او. شب ۲۵ مرداد رفتند ریختند به منزلش. به خانمش توهین کردند، اذیت کردند. بچهی توی قنداقش را اذیت کردند و خودش را با ضرب و شتم و کتک برداشتند بردند به زندان، آن کودتاچیهایی که میخواستند دولت ملی را براندازند. و ایشان شب را در زندان به سختترین شکل گذراند، و با عصبانیت برگشت به میتینگی که در میدان بهارستان بود در تأیید دولت. وزیر خارجه نباید در میتنیگ برود شرکت و سخنرانی کند. ایشان رفت در میتینگ شرکت و سخنرانی کرد. با تندی بسیار بسیار و شاید بیش از حد. و این یک اشتباه بزرگ بود برای یک وزیر خارجه که باید همیشه کاملاً آرام باشد در مسائل. آن چه به دنبال آن قضیه آمد اعدام او نبود. ایشان را به قتل رساندند. چون به او اجازهی فرجام در دیوان کشور توسط شاه داده نشد.»
بشنوید: نقش شخصیتها و تندرویها در سقوط مصدق
"هم اوباش و هم مردم"
منوچهر رزم آرا، وزیر کابینه شاهپور بختیار و برادر سپهد رزمآرا، از افسران بلندپایه ارتش شاه، علاوه بر تند روی های حسین فاطمی اشاره ای هم دارد به نقش حزب توده در سقوط دولت مصدق:« پایه و اساس حزب توده در ایران توسط مصطفی فاتح گذاشته شد که عامل ام آی سیکس انگلیس و مسئول شرکت نفت ایران و انگلیس بود. یعنی حزب توده جناحی داشت که در ظاهر کمونیستی بود، ولی عامل سیاست خارجه انگلیسی در منطقه بود. این دیگر مسئلهای است که کاملاً دانسته شده. نقشی که این گروهها بین روزهای ۲۸ـ ۲۷ مرداد داشتند و آمدند مجسمههای شاه و رضاشاه را پایین کشیدند و همین طور نطق آتشین حسین فاطمی خیلی مشکوک است. خیلیها معتقدند که ایشان یکی از عوامل ام آی سیکس انگلیس بوده که با نطقاش در ۲۸ مرداد اعلان جمهوری دموکراتیک کرد، و آنچه لجن و افترا بود به فامیل پهلوی پاشید که مردم را تحریک کند. اینها نعلهای وارونه و ورقهای کاذبی بوده که بازی کردند.
اصلاً آن روز صرفنظر از این خانمهای حرفهای و اوباش و اینها، یک مشت مردم معتقد به ایران، یک مشت مردم وطنپرست نگران شده و احساس خطر کرده بودند که مملکت میافتد دست کمونیستها.»
"تندروی فاطمی حاصل رفتار خشن مقامات امنیتی"
دکتر سیروس آموزگار، روزنامهنگار و وزیر اطلاعات و جهانگردی در کابینه شاپور بختیار رفتار بد و خشن مقامات امنیتی رژیم پهلوی را دلیل تند روی های دکتر فاطمی می داند: « تا قبل از اینکه روز ۲۵ مرداد اتفاق بیافتد، سرمقالههای باختر امروز تند بود، ولی تؤام با بیاحترامی نبود. تنها روزنامهای که نسبت به دربار و خاندان سلطنتی معمولاً تندی و بیادبی میکرد، روزنامهی شورش بود مال آقای کریمپور شیرازی. ولی از روز ۲۶ مردادماه، بله، مقالات آقای فاطمی بسیار بسیار تند شد که طبیعتاً یکمقدار زیادی باید از نظر عاطفی بهشان حق داد؛ چون ایشان را به طرز بسیار غیر محترمانه ای از آغوش زنش بیرون کشیده بودند و برده بودند زندان و حتی به او گفته بودند که شما را فردا صبح ساعت پنج ترور خواهیم کرد. پس طبیعتاً چنین آدمی بیش از حد عصبانی است. ولی بههرحال مقالات آقای فاطمی بهخصوص روز ۲۶ مردادماه خیلی خیلی تند بود. ولی دیگر در آن سه چهار روز اساساً نظم و ترتیب در کل مملکت بههم ریخته بود. ما تودهایها که تقاضای جمهوری سوسیالیستی میکردیم و عده زیادی مجسمهها را پایین میآوردند و خود اینها هم در تحریک مردم خیلی اثر داشت. برای اینکه مردم آن موقع خیلی سنتیتر بودند و دو سال کشمکش و اغتشاش و ناراحتیهای اجتماعی را در سطح شهر دیده بودند و بنابراین ناراحت میشدند.
من خودم یادم هست که در یکی از این شمارههای روزنامهی بهسوی آینده که ارگان آشکار حزب توده بود، یک خبر بود که آقای تیمسار احتمالا مغروری قرار بوده که دیشب کودتا کند و نظایر اینها. فردا صبح که این خبر منتشر شده بود، من برای اینکه بروم سر کارم، سوار اتوبوس شدم. راننده اتوبوس با شاگرد شوفرش داشت صحبت میکرد. کلامشان این بود که این ارتشیها هم که ول کن بابا هیچ غیرت ندارند. هی میگویند کودتا میکنند و هیچ کدامشان هم کودتا نمیکنند. شاگرد شوفر میگفت خُب مگر تو دلت میخواهد کودتا بشود؟ او پاسخ میداد که آره بابا، تمام شود این اغتشاش و بدبختی. آدم نان شب ندارد، زندگی ندارد. یک کسی بیآید، یک نظم و ترتیبی بدهد.»
"تنهایی در ۲۸ مرداد، محبوبیت بعدی"
ابراهیم گلستان، نویسنده و سینماگر، معتقد است که دکتر مصدق از آغاز تنها بود و همین تنهائی تا پایان کار ادامه داشت: « اولاً بگویم که من با شخص مصدق آشنایی خصوصی داشتم. این آشنایی از طریق پدرم به من منتقل شده بود. من در سال ۱۳۲۳ مصدق را حضوری دیدم و در سال ۱۳۱۲ در کتاب سرلشکر امیر طهماسبی، سخنرانی مصدق در مجلس را راجع به این که آیا باید پادشاهی را به رضاشاه بدهند یا خیر، خوانده بودم و تماماً زیر تأثیر حرفهای خیلی منطقی این آدم بودم. این آدم هم شاید تنها آدمی است که در تمام طول تاریخ دویست، سیصد سالهی اخیر، هیچکس نتوانسته بگوید که این آدم کج بود یا دزد و حقهباز بود. آین آدم، یک آدم پاک بود. یک آدم تنها بود. این را من نمیتوانم از ذهن خودم خارج کنم. تنهایی این آدم را من در تمام مدتی که از اول تابستان آن سال مشغول فیلمبرداری از او و کارهایش بودم تا بعد در پاییز که در دادگاه به او برخورد کردم و در دادگاه از او فیلمبرداری کردم، نمیتوانم فراموش کنم.
وقتی امام حسین را در کربلا کشتند تنها بود. سرش را هم بریدند. ولی هنوز هم که هنوز است، هزارها و میلیونها آدم به خاطر امام حسین گریه میکنند. حالا دیگر امام حسین، ایدهی امام حسین، توی ذهن مردم تنها نیست. ایدهی مصدق توی ذهن مردم تنها نیست. اما این مصدقی که در ذهن مردم هست، چقدر با آن مصدقی که خودش بود شباهت دارد؟ چقدر خود مصدق است؟ همهی عوامل هم جمع شده که این انحراف توی ذهنها در مورد مصدق باشد. این را نباید فراموش کرد.»
"افسردگی دکتر مصدق"
سیمین بهبهانی، شاعر معاصر، یکی از دلائل سقوط حکومت دکتر مصدق را دلزدگی او از مردم عنوان میکند: « در واقع، خود مصدق بیش از همه دلسرد شده بود. یعنی توقع نداشت که مردمی که یک وقتی جان به پای او میریختند، آن طور بیتوجه باشند به کاری که او کرده. اینها باعث شد که او دلسرد بشود و شب آخری هم که در تهران یا جای دیگر بود، کسی ندانست که او کجا رفت، چه کرد و کجا خوابید؟ ولی این را بایستی باور داشته باشیم که مردم واقعاً هنوز هم به او احترام میگذارند، هنوز هم دوستش دارند. ولی چه بهتر میشد که همانطور که از اول کار شاه با مصدق همدست و همکار بود و میدان میداد به او که کارهایش را پیش ببرد، کاش این وضع ادامه پیدا میکرد و ای کاش مصدق همانطور پدرانه با شاه جوان رفتار میکرد و اگر اینطور بود شاید اوضاع بهتر از این میشد.»
"مصدق، بلا تکلیف"
دکتر عباس میلانی، پژوهشگر تاریخ نیز بر دلزدگی و افسردگی دکتر مصدق و حس تنهایی او مهر تایید می گذارد: « به نظر میآید که حتماً دلزده شده بودند. در ۲۸ مرداد، وقتی گزارش دکتر صدیقی که از یاران معتمد و علاقهمند دکتر مصدق هست را میخوانیم، میبینیم که دکتر مصدق هم دلزده است، هم افسرده و هم دچار بیتصمیمی شده است. او تمام روز عملاً هیچ کاری نمیکند. رادیو مارش موسیقی پخش میکند، ارقام کشاورزی پخش میکند و مرتب گزارش به دکتر مصدق میرسد که افسرها و واحدهای ارتش نافرمانی میکنند، تعداد هر لحظه فزایندهای از مردم دارند در خیابانها جمع میشوند و ارتش و پلیس در مقابل آنها عمل نمیکند. ولی دکتر مصدق هیچ کاری نمیکند. همانطوری نشسته و منتظر است این اتفاقها بیافتد. دکتر صدیقی میگوید که حتی در مقطعی به او گفتم که شما کاری بکنید، حرکتی بکنید، پاسخ میدهد: با کی؟! همان دکتر مصدقی که در ۲۷ مرداد، ۲۴ ساعت پیش از آن، سرحال و شاداب با هندرسون دیدار کرده و به هندرسون گفته که مردم انقلاب کردهاند، فضای تازهای میخواهند و امریکا بهتر است که خود را با این واقعیت همسو بکند. همین شخص، ظرف ۲۴ ساعت دچار افسردگی و بیتصمیمی میشود و حاصل همان شد که شد.»