مهاجران و پناهجویان؛ دیروز و امروز
گروه پرشماری از مهاجران و پناهندگان ایرانی در آلمان زندگی میکنند که سرنوشت هر یک از آنها دستکم در فرار به کمک قاچاقچی یا شروع از نقطه صفر به یکدیگر گره خورده است. تصاویری از چند چهره با مروری بر گذشته و حال آنها.
گروه پرشماری از مهاجران و پناهندگان ایرانی در آلمان زندگی میکنند که سرنوشت هر یک از آنها دستکم در فرار به کمک قاچاقچی یا شروع از نقطه صفر به یکدیگر گره خورده است. تصاویری از چند چهره با مروری بر گذشته و حال آنها.
یار هنری پناهجویان...
عارف ابراهیمپور، آهنگساز و نوازنده ویلون و پیانو، ایران را در سال ۱۹۸۸ به دلیل آزارهای سیاسی ترک کرد. او را به خاطر داشتن استودیوی موسیقی و انتشار سرودهای اعتراضی، مدتی زندانی کردند و انگشتهایش را برای تنبیه و تادیب با چاقو زخم زدند. ابراهیمپور که در پنج سالگی نابینا شده، با تدریس موسیقی، آهنگسازی و اجرای کنسرت گذران زندگی میکند. او از همراهان فرهنگی مهاجران و پناهجویان در آلمان است.
گذر از رنجها...
ناهید نصرت یکی از هزاران قربانی انقلاب فرهنگی و پیگردهای سیاسی در دهه شصت است. او ایران را پس از مدتی زندگی مخفی، در سال ۱۹۸۳و در گریزی پرمخاطره از کوهستان ترک کرد. ناهید نصرت که در آغاز برداشت مثبتی از غرب نداشت، بازتر شدن جهان درونی خود و آشنایی با مبارزات انسانی در دورانها و جوامع مختلف را از دستاوردهای مهاجرت میداند. او کارشناس اینفورماتیک و فعال حقوق زنان در شهر کلن است.
تماشای دنیا از پشت شیشه...
جلال سرفراز، روزنامهنگار و شاعر، در سال ۱۹۸۳ از چنگ دستگاه سرکوب گریخت، اما کتابها، آرشیو عکس ومصاحبههایش در یورش ماموران امنیتی یه یغما رفت. سرفراز پس از چند سال زندگی با هویت مستعار در شوروی و آلمان شرقی سابق، از سال ۱۹۸۹ در شهر برلین ساکن است. این روزنامهنگار قدیمی که نخواسته با رسانههای خارج از کشور کار کند، خلاء رانده شدن از متن جامعه فعال فرهنگی در ایران را با نقاشی و شعر پر میکند.
میهمانی که میزبان شد...
علی محجوبی در سال ۱۹۹۰ به آلمان آمد و عزم کرد فعالیت سیاسی را در بطن جامعه جدید ادامه دهد. او دو سال در خوابگاهی ۲۲ نفره ماند و انتظار پذیرش پناهندگی را با خودآموزی زبان گذراند. محجوبی از سرایداری یک مدرسه شروع کرد و در نهایت کارمند وزارت امور خارجه شد. او اینک رئیس دفتر کلودیا روت، رئیس حزب سبزهای آلمان است و مهاجرت را وقتی قابل قبول میداند که فرد در محیط جدید، حالت صاحبخانه به خود بگیرد.
همیشه از اول ....
بهرخ حسینبابایی، بازیگر تئاتر و خواننده سرودهای انقلابی فداییان خلق، در سال ۱۹۸۹ به آلمان آمد و دو ماه بعد به عنوان پناهنده پذیرفته شد. شاگرد رکنالدین خسروی و همکار ناصر رحمانینژاد در دانشکده هنرهای دراماتیک، با پسری هفتساله و دستی خالی وارد آلمان شد و برای بار چندم در زندگی همه چیز را از نو شروع کرد. او و همسرش از ۲۰ سال پیش تاکنون، جشنواره تئاتر ایرانی در کلن را برگزار میکنند.
بنویس و بخوان...
پیگرد اعضای حزب توده ایران، فریدون تنکابنی، نویسنده و طنزپرداز را در سال ۱۹۸۴ وادار به ترک ایران از راه کردستان کرد. نزدیک یک سال طول کشید تا تنکابنی از ترکیه به برلین شرقی آمد. پناهندگی او اما به دلیل شهرتش بسیار سریع و پس از چند ماه پذیرفته شد. تنکابنی از سال ۱۹۸۵ ساکن شهر کلن است و به دلیل بازنماندن از نوشتن و خواندن، احساس گمگشتگی ندارد. او با سرمایه شخصی به انتشار کتابهایش سرگرم است.
نگاه به جلو...
ناصر کلهری در سال هفتم پزشکی و در حال گذراندن دوره انترنی بود که ایران را ناخواسته و به دلیل خطرات امنیتی ترک کرد. او که در آلمان دوباره دپیلم گرفت و در سال اول دانشگاه نشست؛ حضور در جامعه جدید را فرصتی برای باز شدن افق دید افراد میداند. دکتر کلهر اینک یک کلینیک سرطانشناسی را اداره میکند و نسل جدید پناهجویان را به آموختن و بهرهمندی از امکانات جامعه پیشرفته و درجا نزدن فرا میخواند.
کابوس جنگ و رویای تئاتر...
نیلوفر بیضایی، کارگردان و موسس گروه نمایشی دریچه، در سال ۱۹۸۵ و در ۱۸ سالگی به آلمان پناهنده شد. او یکبار در ۱۳ سالگی دستگیر شد و شب اول جنگ ایران و عراق را در کمیته عشرتآباد به صبح رساند. رفتار پاسدارها و صدای ضدهواییها در آن شب او را سالها از صدای ترقه و آتشبازی در شب سال نو ترسانده است. تئاتر کمک بزرگ او در عبور از این کابوس بوده اما هنوز فکر میکند اگر حق انتخاب داشت، از ایران خارج نمیشد.
ماهی دور از آب...
عسگر آهنین، روزنامهنگار و شاعر، ایران را در سال ۱۹۸۳ و پس از موج سرکوب گروههای چپ ترک کرد. او کنده شدن از زبان مادری را برای کسی که اهل خواندن و نوشتن بوده، مانند دور افتادن ماهی از آب میداند. آهنین اما پس از فراگیری زبان آلمانی، نزدیک ۱۵ سال در مرکز پناهندگان شوالباخ در نزدیکی فرانکفورت، مترجم سایر پناهجویان شد و سه مجموعه شعر نیز منتشر کرد. او اینک همکار آزاد سایتهای خبری است.
فرار در ۱۳ سالگی...
علی صمدی احدی، سازنده فیلمهای "سالامی علیکم" و "موج سبز"، در سال ۱۹۸۵ از ایران به خاطر جنگ و خطر اعزام به جبهه فرار کرد. در سیزده سالگی تقاضای پناهندگی داد و ۱۲ سال منتظر ماند تا سرانجام به دلایل انساندوستانه پذیرفته شد. این هنرمند خودساخته که نخستین فیلم خود را در ۱۷ سالگی درست کرده، آرزو دارد شرایط پناهجویان در آلمان بهبود یابد: «وضع فاجعهبار این هایمها با ثروت و امکانات این جامعه نمیخواند.»
سفیران فرهنگی و ادبی...
مینو گلبهار و حمید مهدیپور موسسان نشر فروغ در شهر کلن، ایران را در ۱۹۸۷ پس از دو بار دستگیری و خطر پیگرد بیشتر ترک کردهاند. آنها خود را حلقههای رابط تولید و مصرف فرهنگ میدانند و هدف از گشایش کتابفروشی را "جبران کمبودهای نسل خود در مطالعه و پرورش ذهن" عنوان میکنند. حمید مهدیپور میگوید، بخش قابل توجهی از پژوهشگران و اهل قلم خارج از کشور را به این ترتیب بسیج و امیدوار کرده است.
ارتقای هویت بومی...
فرج سرکوهی، نویسنده و روزنامهنگار، از سال ۱۹۹۸ در آلمان زندگی میکند و مسئول حقوق بشر انجمن جهانی "پن" است. او که داوطلبانه به آلمان نیامده، زیستن اهل زبان و قلم در کشوری دیگر را رانده شدن به حاشیه و نوعی مرگ میداند: «مجله آدینه هر ماه یک موج در ایران به راه میانداخت. اینجا چه موجی میتوان ایجاد کرد؟» سرکوهی اما از تبدیل خود از روشنفکری بومی به غیربومی و تنفس در محیطی چندفرهنگی راضی است.
شادی بیکران آزادی...
منیره برادران پس از ۹ سال زندان در ۱۹۹۱ به آلمان آمد تا به کسی بپیوندد که دوستش میداشت. او برای ثبت تجربیات و خاطرات زندان، بازگشت دردناک و فرسایندهای به گذشته کرد اما در دو کتاب بعدی، "روانشناسی شکنجه" و "علیه فراموشی" رو به آینده داشت: «تجربه زندان به امثال من درک عمیقتری از زیباییهای طبیعت، آزادی و شادمانی بخشیده است.» او فرهنگ بررسی و بازبینی گذشته نزد آلمانیها را میستاید.