سی سال بعد از فروپاشی دیوار؛ گپی با ایرانیانی از شرق و غرب
۱۳۹۸ آبان ۱۹, یکشنبهفرقی نمیکند که سی سال گذشته باشد یا زمان اصلا نگذشته باشد و مثل آجری در دیوار، ایستا و ساکن جلو رویت مانده باشد. در برلین که زندگی کنی راه فراری از دیوار نیست، حتی اگر دیوار، خود دیگر وجود نداشته باشد.
سی سال پیش درهای دیواری که ۲۸ سال بود پابرجا بود و آلمان و برلین را از هم گسسته بود، باز شد. اما هنوز نانوای محله من که یک سال پس از فروریزی دیوار برلین به دنیا آمده در گپ و گفت معمول صبحمان تاکید میکند که دیوار برلین فرو ریخت "ولی هنوز شرق و غرب فرق دارند". او که در برلین غربی به دنیا آمده میگوید حاضر نیست در شرق زندگی کند.
فکر میکنم احتمالا شرق برلین که بیشتر محلاتش هماکنون به "مد روزترین" و البته به گرانترین محلات برلین تبدیل شدهاند منظورش نیست. فکر میکنم منظورش باید شهرهای شرقی باشد، جایی که ناسیونالیسم افراطی در حال اوجگیری است، نرخ بیکاری بالاست و مردم هنوز ترجیح میدهند دست کم به سودای کار و درآمد بهتر ترکش کنند.
او که مرا خارجی تلقی میکند برایم توضیح میدهد کجا زندگی میکند و چه میکند. من ساندویچ نان و پنیر "الگویر امنتالر" را میگیرم و بیرون میآیم. فکر میکنم که این سالها این محلات را زندگی کرده و شناختهام همانطور که نانها و پنیرها را. برخی اهالی آلمان شرقی را دیدهام که چون از خانواده کشیش شهر بودهاند اجازه تحصیل مثلا در رشته حقوق یا روزنامهنگاری نداشتهاند چون پیشاپیش "مشکلساز" تلقی میشدهاند.
اما بخش زیادی از شناختی که از برلین دارم از طریق ایرانیانی دارم که خود به "لطف" نوسانات سیاست در ایران دهههاست به برلین پناه آوردهاند. حالا سی سالگی فروریختن دیوار برلین هم ترغیبم میکند که باز به سراغ همانها بروم، یکی، نسرین بصیری، رونامهنگاری است که در زمان فروریختن دیوار و بعد از آن هم ساکن غرب برلین بوده اما زمانی برای اشغال سفارت ایران پیش از انقلاب در برلین شرقی دستگیر شد. دیگری، ژیلا سیاسی است. استاد ریاضی در دانشگاه و از کادرهای سابق حزب توده، کسی که به انتخاب خود در برلین شرقی میزیسته و میگوید: «شبی که دیوار فروریخت پا را از خانه بیرون نگذاشتم».
جمهوری فدرال آلمان، برلین غربی
در آسانسور باز میشود. نسرین بصیری به دفتر دویچه وله وارد میشود. دفتر دویچه وله در برلین در نزدیکی بخشی از دیوار که در خیابان "برناور" بوده است قرار دارد. حالا بخشی را که زمانی دیوار بوده میلههای فلزی گذاشتهاند.
بصیری که زمانی همراه با چند مرد و زن جوان دیگر تصمیم گرفته بود "کاری جنجالی" کند و به شرق برلین رفت و سفارت ایران شاهنشاهی در آلمان شرقی را برای چند ساعت اشغال کرد، و در نهایت حکم ۱۰ ماه حبس از آلمان شرقی گرفت، درباره فروریختن دیوار میگوید: «فرو ریختن دیوار برلین یکباره بود ولی در حقیقت یکباره هم نبود. چون تظاهرات در جریان بود، مردم در سفارتها جمع شده بودند، میخواستند بیایند این طرف و چیزهایی در شرف وقوع بود. ما منتظر همچین چیزی بودیم ولی به این معنی نبود که فکر میکردیم که یک ماه دیگر یا یک سال دیگر چنین اتفاقی میافتد. این است که آن لحظه همه غافلگیر شدند با اینکه آمادگی ذهنی بود.»
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
او، یک ساکن برلین غربی سابق، که اولین بار از اخبار تلویزیون متوجه فروریزی دیوار برلین شد، پس از آن برای چند روز مدام در خیابان بوده است: «برای من احساس این را داشت که در ایران انقلاب شده است.»
او آن شبها جز این، احساس دیگری هم داشت، این احساس که "خودی" تلقی میشود: «چیزی که برای من جالب بود همه مردم در خیابان با هم حرف میزدند. آلمان شرقیها از من که موی سیاه داشتم و لهجه داشتم سوال میکردند که فلان چیز کجاست یا چطور کار میکند. یعنی برای آن چند روز من را هم آلمانی میدانستند.» او تاکید میکند "البته فقط برای آن چند روز" و میخندد.
اما نسرین بصیری تنها نبوده است، او با ایرانیانی دیگر به نزدیک دیوار فروپاشیده میرفتهاند. او میگوید که "با زندهیاد نوری دهکردی که بعدها در رستوران میکونوس ترور شد، و چند نفر دیگر قرار میگذاشتیم و بیرون میرفتیم ولی نوری از بقیه شلوغتر بود و از دیوار میرفت بالا و چکش آورده بود و دیوار را میکند و ما میترسیدیم که شاید هنوز اشکالی باشد."
شور آن جوانهای ایرانی چیز عجیبی نبود. برای بسیاری از برلین غربیها هم فروریختن دیوار حادثهای رهاییبخش تلقی میشد چرا که برلین غربی بخشی محصور در دل برلین و آلمان شرقی بود. بصیری میگوید: «در جزیره بودیم و وقتی میخواستیم خارج شویم و به آلمان غربی برویم، باید فقط از راههای ترانزیت عبور میکردیم. به این معنی که فقط یک پمببنزینهایی بود که میتوانستیم بنزین بزنیم یا غذا بخوریم ولی اگر از این راه خارج میشدیم فوری پلیس میآمد.»
این محصور شدن تفاوتهایی ایجاد میکرده است از جمله اینکه به گفته نسرین بصیری: «برعکس آدمهای شهرهای دیگر ما نمیتوانستیم برویم پیکنیک خارج شهر چون آلمان شرقی بود و حتی اگر به برلین شرقی میرفتیم هنوز اجازه نداشتیم جاهای دیگر برویم. یا مثلا ایرانیها توی شهر کلن که در غرب بود کنسرت میگذاشتند و همه از همه جا میآمدند ولی در برلین اگر کنسرت میگذاشتند خب کسی نمیتوانست راحت بیاید. بنابراین خبری نبود».
از طرف دیگر زندگی در برلین پس از فروپاشی هم کم مشکل نبوده است: «سختیهایی برای زندگی روزمره وجود داشت و مردم میگفتند شهر شلوغ شده است و مثلا نمیتوانیم مترو سوار شویم از بس پر است و خفه میشویم... .»
اما آیا جدا از شور و شوقی که در زمان فروریختن دیوار وجود داشت، غیرآلمانیهایی مانند گروههای ایرانیان نگاه مثبتی به روند جریانات داشتند، به عقیده بصیری: «خارجیها فکر میکردند حالا که نیروهای کار جدیدی وارد بازار کار شده دیگر به خارجیها نیازی نیست و اصلا خارجیها خارجیتر شدهاند و توجهها به جایی دیگر جلب شده است».
البته آتش زدن کمپهای پناهندگان در شرق آلمان هم بود، بصیری میگوید کتابی که سالها قبل درباره کتاب بتی محمودی (بدون دخترم هرگز) نوشته بود، بعد از فروریختن دیوار و "اوجگیری نژادپرستی" در شرق، دوباره مورد توجه قرار گرفت، این بار در شرق آلمان: «به نهادهای مختلف فرهنگی در شرق برای بحث و گفتگو دعوت میشدم و برای همین دو نگاه به شرق داشتم یکی نگاهم به شهرهایی بود که به پناهجوها حمله میکردند و ما معمولا برای تجمع اعتراضی میرفتیم و دیگری، تجربه نزدیکی به جمعهایی بود که من را در رابطه با کتاب دعوت میکردند و آلمانیهایی بودند که برای همزیستی فرهنگها تلاش میکردند.»
ولی تغییرات خود شهر برلین برای نسرین بصیری که زمانی ساکن برلین غربی بود و بعد ساکن برلینی که شرق و غرب در آن پیوسته بود چطور بود. او درباره پیش از فروریزی دیوار برلین میگوید: «برلین غربی برلینی بود که به نوعی ویترین غرب در دل کمونیسم محسوب میشد. برای همین میخواستند مردم را تشویق کنند بیایند برلین زندگی کنند یا اگر آنجا هستند برلین را ترک نکنند. به ما که کار میکردیم "برلین سولاگه" میدادند. یعنی درصد بیشتری حقوق میدادند برای اینکه در برلین هستیم. کمپانیها و چیزهای بااهمیت اقتصادی را در برلین غربی نمیساختند چون لابد فکر میکردند که اگر آلمان شرقی حمله کند در خطر است.»
اما برلین شخصیت دومی هم داشت که شاید بسیاری هنوز هم برلین را به همان شخصیت ناآرام وجذابی که گفته شده "فقیر ولی سکسی است" میشناسند. به گفته بصیری "از طرفی آدمهای معترض در برلین بیشتر بودند، گروههای سیاسی حتی رادیکال مثل گروه "بادر ماینهوف" اینجا شکل میگرفتند ولی کاراکتر شهر بعد از فروپاشی عوض شد. حتی رونمای ساختمانهای قدیمی را عوض کردند. اصلا یک چیزی دیگر شد. کافهها و مراکز فرهنگی خوبی باز شد. انگار استعدادهای خفته و سرکوبشده در شهر فضا پیدا کردند."
نسرین بصیری که زمانی برای دیدار از برلین شرقی مجبور بوده ساعتها در انتظار مجوز ورود بماند و مدت زمانی هم کلا مجوز ورود را به علت اشغال سفارت ایران در برلین شرقی از دست داد، سی سال پس از فروپاشی دیوار تاکید میکند: «من چپ بودم ولی سیستم آلمان شرقی مرا به فکر واداشت که جایی که رقابت نیست خلاقیت هم نیست».
جمهوری دموکراتیک آلمان، برلین شرقی
ژیلا سیاسی، استاد ریاضی دانشگاه است. او را در یک بعد از ظهر نوامبر پس از اتمام کارش در کافهای حوالی میدان "پتسدامر" برلین میبینم. چشماندازمان از پنجره کافه، ساختمانهای غولآسایی است که پس از فروپاشی دیوار برلین در زمینهای خالی این میدان روییدند.
اگرچه جریانات سیاسی چندین بار باعث نقل مکان آقای سیاسی در شهرها و کشورهای مختلف شده اما او سالها در برلین شرقی زندگی کرده است. او که در پاسخ به سوالم که آیا دوست داشت الان در برلین شرقی آن روزها زندگی میکرد جواب مثبت میدهد، تاکید میکند که برای این حرف دلایل حرفهای دارد. او میگوید سطح مدرسه و دانشگاه در آلمان شرقی "خیلی خیلی بالاتر" از آلمان غربی بود.
سیاسی در پاسخ به واکنشم که موضوع جاسوسی گسترده از شهروندان در جمهوری دموکراتیک آلمان (DDR) یا همان آلمان شرقی را پیش میکشم، میگوید: «جاسوسی بود ولی نه اینطوری که میگویند مثل اینکه هر کسی مراقب کسی دیگر بوده است، اصلا اینطور نبود. اگر کسی دهنش را باز میکرد چیزی میگفت آن موقع مراقبش بودند.»
او اما توضیح میدهد که مسالهاش با "اشتازی"، سازمان بدنام اطلاعاتی امنیتی آلمان شرقی، چیز دیگری بوده است: «مسالهای که من با اشتازی دارم و حتما هم تحت کنترل بودم اما بعدش نرفتم اسناد را ببینم، این بود که اگر یک کشوری لازم میداند چنین دم و دستگاه مفصلی درست کند این کشور نمیتواند دموکراتیک باشد. بخصوص یک کشور سوسیالیستی. بنابراین با اینکه عنوان، جمهوری دموکراتیک آلمان بود ولی به نظرم آن عبارت دموکراتیک درست نبود. ولی این به معنی این هم نیست که دیکتاتوری محض حاکم بود.»
او سعی میکند توضیح دهد مسایلی که "آدمهای معمولی" در آلمان شرقی با آن درگیر بودند، یکی مساله نداشتن امکان سفر بود و دیگری نبود محصولات کافی: «مثلا میرفتی توی فروشگاه سس بخری خب نبود.»
او از "عوامفریبی" موجود در گرامیداشت سی سالگی فروریختن دیوار برلین عصبانی است: «از چیزی که لجم میگیرد این کارزاری است که برای سی سالگی فروریختن دیوار راه انداختهاند، و این عبارت Friedliche Revolution (به معنی انقلاب مسالمتآمیز). چه کسی انقلاب کرد؟ انقلابی در کار نبود. آلمان دموکراتیک به خاطر سقوط شوروی مضمحل شد. در چهارم نوامبر ۱۹۸۹ (پنج روز قبل از فروپاشی دیوار) نیم میلیون نفر در میدان الکساندر برلین شرقی جمع شدند، میدانید شعارشان، نه همه اما اکثریت، چه بود؟ "سوسیالیسم به معنی واقعی،" یا "حق آزاد اندیشیدن". یعنی انتظار این بود که یک سوسیالیسم بهتری بیاید.»
از او که میگوید "اگر این سالگرد را با سطحی متواضعانهتر برگزار میکردند خیلی بهتر از این عوامفریبی برای سرپوش گذاشتن بر مشکلات اصلی بود"، میپرسم وقتی دیوار فرو ریخت کجا بود و آیا به خیابان رفت؟ سیاسی در پاسخ ابتدا به چند روز قبل از فروپاشی برمیگردد: «چهارم نوامبر وظیفه دانشگاهی داشتم. رفتم سر کلاس و دیدم تنها چهار پنج نفر از سی نفر سر کلاس هستند. گفتند که بقیه رفتهاند میدان الکساندر. گفتم ما هم با هم برویم و رفتیم. اما آن شب (شبی که دیوار فروریخت) نه، نرفتم. من همیشه میتوانستم به آلمان غربی بروم. ولی بعد از فرو ریختن دیوار مخصوصا نمیخواستم نشان دهم که انگار ذوق کردهام، برای همین اصلا برای یک هفته نرفتم.»
میپرسم یعنی خوشحال نبودید؟ میگوید: «خوشحال نبودم چون به جنبشی که پیش آمده بود و در میدان الکساندر دیده بودم اعتقاد داشتم و امیدوار بودم یک سوسیالیسم با چهره انسانی به وجود بیاید و واقعا به آن اعتقاد داشتم. اما آلمان غربی آمد و همه چیز را خورد. همین ناامیدم کرد.»
به گفته آقای سیاسی پس از فرو ریختن دیوار وعدههای مبنی بر نوشتن یک قانون اساسی مشترک عملا ناکام ماند و آنچه اتفاق افتاد به گفته او "الحاق آلمان شرقی به آلمان غربی" بود.