1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

جنبش دانشجویی اروپا و تاثیرات آن بر زندگی زنان ایرانی در کنفدراسیون دانشجویی

۱۳۸۷ خرداد ۱۰, جمعه

در زندگی روزمره، وضعیت زنان در جنبش دانشجویی ایرانیان از وضع زنان خانواده‌های "معمولی" در ایران بدتربود. مردها "کارهای مهم" انحام می‌دادند و از مسئولیت‌های روزمره سر باز می‌زدند. تا اینکه زنان خود به‌راه افتادند.

https://p.dw.com/p/E9mg
نسرین بصیریعکس: Nasrin Bassiri

اولین باری که خبری از جنبش دانشجویی شنیدم در گراتس بود، زمانی که در این شهر دانشجویی علوم سیاسی می‌خواندم و خبرهایی را که در این زمینه منتشر می‌شد با علاقه دنبال می کردم. استادان دانشگاه ما بیشتر راست و محافظه‌کار بودند و در دانشگاه هیچگونه جنب و جوشی به‌چشم نمی‌خورد. وقتی دانشجویان دختر امتحان می‌دادند باید کت و دامن سیاه می‌پوشیدند و کفش مشکی مرتب به پا می‌کردند. در رشته‌ی ما محض نمونه یک استاد زن هم وجود نداشت. بعضی از استادان مرد گریه‌ی دخترها را در می‌آورند. مثلا استادی بود که وقتی دختران سر امتحان درست جواب نمی‌دادند، سرشان داد می‌کشید و بد و ‌بیراه می‌گفت. می‌گفت: شما را چه به "هوخ شوله"؟ (دانشگاه) بهتر است بروید به "کوخ شوله"! (مدرسه‌ی آشپزی).

فعالیت‌های دانشجویی در اتریش

از فعالیت‌های دانشجویی شاهد دو نوعش بودم ، یکی کلاس‌های کاپیتال که دانشجویان چپ خود آنها را بر پا کرده بودند و معمولا خارج دانشگاه بود. دانشجویان با تجربۀ چپ آنرا می‌چرخاندند و من هم "مارکسیسم" را به لحاظ علمی در یکی از این کلاس‌ها شناختم.

فعالیت دیگر از جانب دانشجویان پسر و دست راستی بود که اتحادیه‌ای داشتند به نام "بورشن شافت". یکی از کارهاشان این بود که وقتی یکی از اعضایشان پایان‌نامه می‌گرفت ، همگی با لباس‌های مخصوص و کلاه‌های پردار و برخی با چهره‌هایی که رد شمشیر خوردگی داشت به سالن جشن می‌آمدند و شادمانه در شیپورهاشان می‌دمیدند.

دانشجویان ایرانی هم کنفدراسیون جهانی‌شان را در این شهر داشتند که کم و بیش فعال بود.

Bildgalerie Deutschland Ausstellung Kunst und Revolte in Berlin
مبارزه برای تحولات اجتماعی در آلمان به غیردانشجویان نیز سرایت کرده بودعکس: Michael Ruetz

ضربه‌ای که از جنبش دانشجویی خوردم

در رشتۀ من یعنی علوم سیاسی، تنها یک استاد سوسیال دموکرات داشتیم و بچه‌های چپ معمولا او را به عنوان استاد راهنما برای تز دکترای‌شان انتخاب می‌کردند. من موضوع تزم را با او هماهنگ کردم و او قبول کرد استاد راهنمایم بشود.

موضوع رساله‌ام "سامان اقتصادی کشورهای در حال رشد" بود و من برای کارم از کتاب "نظریه‌های اقتصادی مارکسیستی" ارنست مندل استفاده می‌کردم و نقل قول‌هایی از مندل در کارم داشتم. هنوز یکی دو ماهی نبود که در این زمینه کار می‌کردم که استاد راهنما چشم از جهان فروبست و مرا و رساله‌ام را نیمه‌کاره در این مهد راست‌گرایان تنها گذاشت. استادی که به جای او در دانشگاه استخدام شد، و به‌طور اتوماتیک استاد راهنمای من شد، از شهر مونیخ به اتریش آمده بود. در آن روزها استادان رشته‌های جامعه‌شناسی و اقتصاد و علوم سیاسی آلمان، به ستوه آمده از دست دانشجویان و محیط دانشجویی پر جنب و جوش آلمان، یکی یکی سر از شهرهای به‌خواب رفته‌ی اتریش در می‌آوردند. در واقع اتریش در آن ایام حیاط خلوت استادان محافظه‌کار و دست راستی آلمان شده بود؛ جایی که نه خبری از اعتراضات دانشجویی بود و نه اصلا صمیمیتی میان دانشجویان برقرار بود.

در چنین محیطی، غیرمستقیم ضربه‌ای از جنبش دانشجویی آلمان خوردم. استادی که از دانشگاه مونیخ طرد شده بود و دنبال بهشت محافظه‌کاران می‌گشت رسالۀ دکترای مرا که به باور استاد راهنمای دومم خوب ارزیابی شده بود رد کرد. استاد راهنمای دوم، اول قول مبارزه داد و گفت در شورای دانشگاه چنین و چنان می‌کند ، اما او هم که محافظه‌کار بود دست و پایش لرزید و چنین و چنان نکرد. به جایش یک پیشنهاد "غیر اخلاقی" به من داد. گفت از نظر من تو قبولی و تزت خوب است و باید نمرۀ خیلی خوبی می‌گرفتی . واقعیت این است که این تحفۀ از آلمان آمده، زبان آدم سرش نمی‌شود من هم نمی‌توانم با درافتادن کاری از پیش ببرم. بنا بر این بیا و این تز را فراموش کن و من یک موضوع دیگر به تو می دهم و فلان استاد را که در جریان است استاد راهنمای دومت انتخاب کن و چهار پنج ماه دوباره کار کن و من که می دانم تو کارت را درست انجام داده‌ای قبولت می‌کنم و هر دوی ما بی‌جنگ و دعوا از این وضع راحت می‌شویم .

من که با یک نوزاد دو ماهه در غربت تنها مانده بودم پیشنهادش را منصفانه و اخلاقی ارزیابی کردم و پذیرفتم. در نتیجه به جای تز خوب "سامان اقتصادی کشورهای در حال رشد"، با پایان‌نامه‌ای بی‌اهمیت که مورد علاقه‌ام نبود دکترا گرفتم و فارغ‌التحصیل شدم .

BdT Deutschland Alice Schwarzer stellt Buch vor
آلیس شوارتسر، یکی از الگوهای جنبش نوین زنان آلمان، فعالیت خود را در سال ۱۹۷۰ آغاز کردعکس: picture-alliance/ ZB

محیط دانشجویی در برلین

وقتی پس از تمام شدن درسم در سال ۱۹۷۱ به برلین آمدم تغییر چشمگیر محیط دانشجویی را دیدم.

در محیط دانشجویی آلمان کسی به کسی شما نمی گفت! دانشجویان با برخی از استادان خود هم صمیمی بودند و ایشان را تو خطاب می‌کردند. در برلین معلومات چپ و مارکسیستی باعث سرزنش و ردی نمی‌شد و من به‌زودی موفق شدم در دانشگاه تدریس کنم.

آنچه در آلمان جلب نظر می‌کرد ظاهر و قیافۀ دانشجویان بود. بسیار ژولیده به نظر می‌آمدند ! دخترها شبیه پسرها لباس می‌پوشیدند و بر خلاف گراتس کسی با کفش پاشنه‌بلند در محیط دانشجویی ظاهر نمی‌شد. دانشجوها هم مسن‌تر بودند. انگار در آن زمان، دانشجویی کششی غریب داشت. شاید هم دانشجویان آنقدر سرگرم "جنبش" و "تظاهرات" بودند که عجله‌ای برای فارغ‌التحصیل‌شدن نداشتند. در کلاس من نیمی از دانشجویان از من بزرگتر بودند و روز اول باور نمی‌کردند استادشان باشم. بالاخره ناچار شدم ایشان را با اخم و داد و بیداد روی صندلی‌ها بنشانم. در کلاس جولان می‌دادند و هر چه می گفتم بنشینید شروع کنیم، مسخره‌بازی در می‌آوردند.

کنفدراسیون ایرانی

اوائل دهۀ هفتاد بازار کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی رونق داشت و واحد برلین هم خیلی فعال بود و بسیاری از "سران قوم" در این شهر جمع بودند. من، هم به دلیل علاقۀ شخصی و هم به عنوان خویشاوند یکی از سرشناسان این جنبش، در کوران تلاش‌های دانشجویی قرار گرفتم. اما شاید همین خویشاوندی با یک عضو سرشناس کنفدراسیون و نیز تجربیات تلخی که پیش از آن از سر گذرانده بودم باعث شد، گوش‌هایم تیز شود و دریابم، زنان در این سازمان در سایه قرار می‌گیرند.

می‌دیدم مردی از اعضاء کنفدراسیون تمام شهر را زیر پا می‌گذارد تا همه را برای تظاهراتی ضدرژیمی بسیج کند، اما زنش در خانه که هر روز او رامی‌بیند و چاشت و نهار جلوش می گذارد از وجود چنین آکسیونی بکلی بی‌خبر است. تعجب می‌کردم. می‌دیدم وقتی جشنی بر پا می‌شود و گروهی برای تدارکات تشکیل می‌شود مردها از هم می‌پرسند، کی در بارۀ چی سخنرانی می‌کند، یا کدام "رئیس قوم" از جانب واحد برلین به فلان سمینار و کنگره اعزام می‌شود اما از زنها می‌پرسیدند، «تو برای جشن چه ساندویجی درست می کنی؟»

یک بار که در انجمن دانشجویی برلین در مورد موضوعی اظهار نظر کردم، یکی از نمایندگان گروهی که مخالف بود، بلند شد و به من توضیح داد که همسرم در این زمینه نظر دیگری دارد. طوری حرف می‌زد که انگار من موظف هستم از نظرات شوهرم پیروی کنم و اگر الان حرف دیگری می‌زنم به این دلیل است که حرف‌های همسرم و نظراتش را نفهمیده‌ام یا عوضی فهمیده‌ام .

صحبت‌ها ی روز ۸ مارس هم که تکراری بود. از زنان کارخانۀ نساجی نیویورک نام برده می‌شد و از زنانی که در ایران برای آزادی "شهید شدند". این "قهرمانان" یک فصل مشترک داشتند: هیچکدام آنها زنده نبودند که حق و حقوق خود را مطالبه کنند و به تقسیم کار نابرابر در خانه و در کنفدراسیون اعتراضی کنند.

(ادامه در صفحه ۲)

Frau in Grafik Frauen Iran Grafik
"در کنفدراسیون، ایده‌ی برابری در لای کاغذهای باطله خاک می‌خورد"عکس: Roozna

در کنگرۀ کنفدراسیون با زنانی بر خوردم که از ایالات متحدۀ آمریکا آمده بودند . ازشان خوشم آمد. برخی از آنها به عنوان نماینده آمده بودند و در نشست‌های کنگره صحبت می‌کردند. به هر حال عروسک فرنگی نبودند؛ مثل برخی از زنانی که در اروپا زندگی می‌کردند و همراه همسران و برادران خود یا برای "خودی نشان دادن" و یافتن همسر تحصیل‌کرده به این جورجلسات می‌ آمدند. در برلین آنهایی هم که برای دل خودشان می‌آمدند، بیشتر خاموش بودند و محیط به ایشان اجازۀ ابراز وجود نمی‌داد.

یک بار در کنگره‌ای سالانه با زنان آمریکا دور هم نشستیم و من کمی جویای نوع فعالیت‌شان شدم و کنجکاوی کردم، ببینم این تفاوت در شکل حضور و در سر و وضع میان زنانی که از آمریکا می‌آیند با زنان اروپا از کجا آمده است. به من گفتند سازمان‌های زنانی دارند که در آنها زنها به تنهایی دور هم جمع می‌شوند و مطالعه می‌کنند و در حقیقت اظهارنظر کردن و حضور فعال در جمع را "مشق می‌کنند". خیلی خوشم آمد. وقتی به برلین برمی‌گشتیم تصمیم گرفتم چنین نهادی را در شهرمان ایجاد کنم .

مشکل یکی دو تا نبود. من هم از تبعیض و نا‌برابری دل خوشی نداشتم و هم تا آن زمان با زنان کنفدراسیون زیاد همساز نبودم. روحیه و موضوعات مورد علاقه و حتی ظاهر و قیافه‌ام که ساده بود بیشتر به دنیای مرد‌ها نزدیک بود و بیشتر با مردها، دوستان و یاران همسرم نشست و برخاست داشتم. این بود که قانع‌کردن زن‌ها برای گردهم‌آیی و کار روی مسالۀ زن ماه‌ها طول کشید .

اولین کار ما تهیۀ مقاله‌ای بود به مناسبت روز جهانی زن. این بار به جای نگاه به پشت سر و یاد کردن و سپاس از زنان مبارز داخل، به سراغ امروز رفتیم، به قوانین نابرابر در قرآن و قوانین مدنی اشاره کردیم و به رفتارهای تبعیض‌گرایانه در همین برلین و همین کنفدراسیون خودمان. گفتیم که برابری در میان این جمع فقط در جمع‌بندی‌ها و زیربخش اهداف سازمان‌ها وجود دارد و لای کاغد‌های باطله خاک می‌خورد و هیچ بازتابی در زندگی واقعی روشنفکران ندارد.

اوشی اوبرمایر (سمت راست)، یکی از زنان مشهور جنبش ۶۸ و از کسانی که باعث "انقلاب جنسی" در آلمان شد
اوشی اوبرمایر (سمت راست)، یکی از زنان مشهور جنبش ۶۸ و از کسانی که باعث "انقلاب جنسی" در آلمان شدعکس: picture-alliance / KPA TG

قصۀ برابری زن و مرد در کنفدراسیون دانشجویی واحد برلین

در زندگی روزمره، وضعیت زنان در جنبش دانشجویی ایرانیان به مراتب از وضع زنان خانواده‌های معمولی و متوسط در ایران بدتربود. مرد ها "وقت نداشتند" و همیشه مشغول کارهای "بسیار مهمی" بودند که باید "امروز" انجام بشود. باید درس می‌خواندند و امتحان می‌دادند، باید فلان مقاله را برای فلان نشریه می‌نوشتند، باید سفر می‌کردند تا در سمیناری در آن سر دنیا شرکت کنند. مردان فعال جنبش دانشجویی برای هیچکدام از کارهای روزمره و وظایف سخت زندگی فرصت نداشتند. زنها تمام این کارها را یک تنه انجام می‌دادند. خانه‌داری و بچه‌داری و صرفه‌جویی کردن به عهدۀ زنان بود. بعضی وقت‌ها، چون شوهر "کارهای بسیار مهمی" داشت، تامین بخش بزرگی از مخارج خانواده هم بر دوش زن بود.

به یاد دارم که اولین باری که ما خواستیم خودمان روز ۸ مارس مقاله بنویسیم و بخوانیم ، نشست برگزار نشد. آقایان یادشان رفته بود محلی را که هر هفته برای نشست انجمن می‌گرفتند رزرو کنند. هفته‌های بعد هم همیشه "مسئلۀ مهم‌تری" پیش می‌آمد و عملا نشست زنان به عقب می‌افتاد، تا بالاخره با پی‌گیری و سماجت ما برگزار شد و خشم دوست و دشمن را بر انگیخت.

گروه مسلمان در کنفدراسیون بر ما خرده گرفتند که چرا آیه‌های قرآنی را نقل کرده‌ایم و به نا برابری زن و مرد در کتاب آسمانی پرداخته‌ایم .مارکسیست‌ها نمی‌خواستند حرفی در مورد رفتار تبعیض‌آمیز خود با زنان و خواهران خود بشنوند چون چنین چیزی "واقعیت نداشت ". هفتۀ پیش استکان چای‌شان را خودشان شسته بودند و ماه پیش هم دو روز کار کرده بودند و پول اندکی در آورده بودند. اگر هیچکدام از اینها هم نبود، باز معنی نداشت که زنها بیایند و از ایشان انتقاد کنند.

ایشان معتقد بودند که در کنفدراسیون کسی "جلوی رشد زنان را نمی گیرد"! اگر ساندویج درست‌کردن به زنان واگذار می‌شد دلیلش فقط این بود که "زنان این کارها را بهتر بلدند" .

به این ترتیب بار دیگر "موضوع برابری" بایگانی شد و در زیرزمین اذهان خاک خورد. اما ما، یعنی زنانی که بازگشت به عقب را دوست نداشتیم، گفتیم و چانه زدیم و سماجت کردیم تا بالاخره اولین گروه زنان ایرانی را در برلین پایه‌ گذاشتیم. گروه، ربط مستقیمی به کنفدراسیون نداشت و چند تن از اعضا آن عضو کنفدراسیون نبودند. گروه زنان ما، هم به مشکلات روز مره‌ی زنان و هم به ریشه‌ها می پرداخت. برای نمونه رفتیم سراع نقش زنان در آثار ادبی. با هم داستان و رمان می‌خواندیم و جای پای زنان را در آثار ادبی روز مرور می‌کردیم .

اتحاد ملی زنان از جنبش دانشجویی زاده شد

پس از انقلاب، من و شهرۀ بدیعی از برلین و مسعودۀ آزاد از شهر هانوفر و زن دیگری از پاریس (که چون خبری از او ندارم نامی از او نمی برم مبادا برایش درد سر درست شود)، در تهران به هم رسیدیم. ما با نگاهی از "خارج" به جنبش اجتماعی که در جریان بود نگاه می‌کردیم. هر چهار نفربه تعبیری فرزندان جنبش دانشجویی اروپا بودیم. در فضایی تنفس کرده بودیم که ندای برابری‌طلبانۀ زنانش چهرۀ جامعه را دگرگون کرده بود. من در دانشکدۀ اقتصاد برلین جامعه‌شناسی و تاریخ تحولات اجتماعی را تدریس کرده بودم و یکی دو ترم هم به "صحرای کربلا" زده و به تئوری‌های برابری‌خواهی پرداخته بودم. به هر حال وقتی ما به تهران رسیدیم و دور هم جمع شدیم، تصمیم گرفتیم یک سازمان مستقل زنان ایجاد کنیم . نه از نوع آن ده، دوازده‌تایی که ایجاد شده بود؛ برای شکار عضو و تبلیغ نظرات سازمان‌های سیاسی.

Frauen im Iran
صحنه‌ای از تظاهرات زنان تهرانی در جمهوری اسلامیعکس: Maryam Ansary

موفق هم شدیم و اتحاد ملی زنان را پایه‌ریزی کردیم که بزرگترین سازمان لائیک در سال‌های اول انقلاب شد.

بعد‌ها بیشتر زنان هوادار سازمان چریک‌های فدایی خلق به اتحاد ملی پیوستند. شاید به این دلیل که این سازمان از قافله عقب مانده بود و هنوز "سازمان زنان" خودش را ایجاد نکرده بود، شاید هم هواداران این جنبش که برخی‌شان از آمریکا به ایران آمده بودند و کنفدراسیونی بودند نگاه‌شان به مساله‌ی زن به ما شبیه بود. در ضمن سازمان چریک‌های فدایی خلق در آن زمان در میان روشنفکران محبوبیت داشت و من دست‌کم در مورد خودم می‌توانم بگویم که با حفظ مواضع "لیبرالی" خودم به نوعی "شیفتۀ" این سازمان بودم.

مدتی بعد پایه‌گذاران اولیه جز من و یکی از دوستان، همگی سازمان را ترگ گفتند. تلخ‌ترین جدایی هنگامی بود که در گیری لفظی میان مسعودۀ آزاد و هما ناطق پیش آمد. مسعوده از اینکه سازمان محبوبش که قرار بود مستقل باشد و حالا چریک‌های فدایی در آن اکثریت داشتند، می‌خواست از کاندیداتوری آیت‌الله طالقانی برای ریاست جمهوری پشتیبانی کند؛ بسیار رنجید و با ناراحتی و پرخاش دفتر اتحاد ملی را ترک گفت و هر گز بازنگشت .

دو دهه بعد از آن روزها، مسعوده که با هوش و ظریف بود زیر بار زندگی شکست و داوطلبانه به پیشباز مرگ شتافت. جز مسعوده مورد خودکشی دیگری هم داشتیم: روزا پس از آزادی از زندان به پاریس آمد و درآنجا خودش را نمی‌دانم از طبقـۀ چندم پرت کرد پائین و مغزش متلاشی شد.

اتحاد ملی زنان ۵ سال پس از انقلاب، زیر گام‌های خشونت بار حکومت، جان به جان آفرین داد.

جنبش دانشجویی آلمان به میانسالی رسید و تلاشگرانش بازنشسته شدند. یکی از پیامد‌های جنبش دانشجویی آلمان، اوج جنبش زنان اروپا در دهۀ هفتاد میلادی است. در ایران اتحاد ملی زنان تولد یافت و این نهال تازه‌رسته در ۵ سالگی شکست. تنش بی شیون خاک سپرده شد. جانش در تن جنبش نوین زنان به زندگی ادامه می‌دهد. برخی از تلاشگران امروز جنبش برابری‌خواهی در ایران، از اعضا پیشین اتحاد ملی زنان هستند که خود به نوعی برگرفته از جنبش دانشجویی اروپا بود.

نسرین بصیری

پرش از قسمت در همین زمینه