کودک 12 ساله افغان در راه آلمان
۱۳۹۴ مهر ۱۰, جمعهاعلانات بازرگانی
ملاقات در یکی از پارک های نزدیک ایستگاه قطار بلگراد، پایتخت صربستان کار روزمره صدها پناهجو است. اینجا، نقطه توقف "راه بالقان" است. گروهی از نوجوانان و جوانان افغان مشغول توپ بازی روی چمن های پارک هستند. در میان آنها یک پسر کوچک با جمپر سرخ دیده می شود. او می خندد و سرخوشی می کند، طوری که گویا هیچ از دنیا خبر ندارد. عتیق پیش از آن که به صربستان برسد، سفر عجیبی را پشت سر گذرانده است. برخی از مردهای افغان او را در مسیر راه زیر پر و بال خود گرفتند و خوشبختانه او توانست با نصیر در مقدونیه آشنا شود؛ کسی که حالا همچون برادر بزرگتر از او مراقبت می کند.
عتیق می گوید: «خانواده ام در افغانستان است. آنجا هر روز جنگ جریان دارد و ما نمی توانیم به مکتب برویم». او در ادامه می افزاید: «والدینم مرا فرستادند و حالا اینجایم». عتیق چند ساله است؟ دوازده یا سیزده، خودش دقیق نمی داند. او یک کودک استخوانی است که قدش تا شانه من می رسد. همسفرش، نصیر توضیح می دهد که چطور این کودک خود را به اینجا رسانده است. نصیر می گوید: «او از افغانستان به پاکستان سفر کرد و از آنجا از مرز گذشت و به ایران رفت. از ایران به ترکیه و یونان و بعد پای پیاده از کوه ها گذشت تا خود را به بلغاریا برساند». نصیر همچنان می گوید که عتیق و دیگر همسفرانش در بلغاریا توسط پولیس مورد آزار و اذیت قرار گرفتند پیش از آن که خود را به بلگراد برسانند. این سفر طولانی 6000 کیلومتری از خاورمیانه با بس و پای پیاده انجام شده است.
نصیر خودش تقریبا بیست و چند ساله و از باشندگان کابل است اما خانواده عتیق خارج از پایتخت زندگی می کند. نصیر توضیح می دهد: «آنها دهقانان فقیری هستند که فقط یک توده زمین دارند، اما آنها بسیار اولاد دارند که باید برایشان غذا تهیه کنند. آنها حداقل به یکی از پسران خود چانس یافتن زندگی بهتر را می دهند». بسیاری از مردم می ترسند که طالبان پسران آنها را از پیش شان ببرند.
باید دلاور باشی
از عتیق می پرسم که هیچ شده ترسیده باشد؟ این پسر خردسال با چهره مطمئن می گوید: «باید قوی باشی و باید مبارزه کنی». او می گوید وقتی اتفاق دشواری می افتد، نمی توان ترسید. او هنوز نصیحت پدرش را به گوش دارد که وقت خداحافظی به او گفت که باید مرد باشد. نصیر می گوید که عتیق نمی خواهد اقرار کند که چقدر سفرش دشوار بوده است.
راه طولانی به ویژه از میان جنگل های بلغاریا دشوار است و سفر از طریق ایران نیز پیش از این سخت بوده است. نصیر می گوید: «ما یکبار در طول راه به والدین عتیق تیلفون کردیم چرا که عتیق گفت دیگر نمی تواند ادامه دهد و می خواهد به افغانستان برگردد. اما والدین او گفتند نه، و به ما گفتند که او را با خود داشته باشیم و از او مراقبت کنیم».
مددرسانان در پارک یک خیمه برپا کرده اند که پناهجویان در آن می توانند سوپ و ساندویچ بخورند. این مسئله برای عتیق مثل یک جشن است. او می گوید: «غذای اینجا واقعا خوب است». عتیق می گوید که در طول سفر او فقط با آب و نان خشک زنده ماند. غذای مورد علاقه او پلو است. وقتی از قابلی پلو قصه می کند، چشمانش برق می زنند.
در بلگراد، گروهی از نوجوانان و جوانان افغان زیر یک خیمه که توسط یک موسسه امدادی برپا شده، استراحت می کنند. اما آنها در واقع برای سفر طولانی دیگر نیز آمادگی می گیرند. ناوقت شب آنها با یک بس به مرز کرواسیا خواهند رفت. نصیر هم خبر ندارد که آنها پیش از آن که به آلمان برسند باید حداقل از سه مرز دیگر بگذرند. اما آنها از ادامه سفر نگران نیستند؛ چون دشواری های سفر را پشت سر گذاشته اند.
همه آنها کوله بار خود را بیرون و داشته های خود را مرتب می کنند. عتیق یک "تی شرت"، یک جفت جوراب و کمی بسکویت دارد. او سرانجام جیب پایین بکس خود را باز می کند و یک جوره کرمیچ سفید را نشان می دهد. عتیق کرمیچ هایش را هرگز نپوشیده، چرا که دارایی با ارزش او محسوب می شود. این کرمیچ ها را خانواده اش وقت سفر به او دادند. این پسر خردسال کرمیچ هایش را برای آلمان و آغاز زندگی نو نگهداشته است. اما پیش از آن او نیاز به جاکت گرم دارد، چرا که شب ها در اینجا هوا بسیار سرد است. نصیر سرانجام عتیق را به بس سوار می کند، در حالی که یکی از سازمان های امدادی بین آنها لباس گرم تقسیم می کند.
نمی داند چه وقت خانواده اش را می تواند ببیند
به احتمال قوی، عتیق تا چند سال آینده نخواهد توانست خانواده اش را دوباره ببیند. خانواده او بسیار فقیر هستند و او هم هیچ نمی داند چه چیزی در آلمان در انتظارش است. او می گوید: «می خواهم به مکتب بروم و چیزی یاد بگیرم». این تنها آرزو و رویای عتیق است که به زبان می آورد.
نصیر توضیح می دهد: «او آلمان را در تلویزیون دیده و والدینش فکر می کنند که جای مناسبی برای او خواهد بود». هر چند روز یکی افراد گروه تیلفونش را به عتیق می دهد تا او بتواند با خانواده اش حرف بزند. این تنها راه ارتباطی او با فامیلش است. هوا که تاریک می شود، گروه به سوی بس حرکت می کند. هزینه این سفر فقط 10 یورو است. همسفران عتیق شریکی هزینه سفر عتیق را تهیه می کنند و او را با خود می برند.
چه اتفاق خواهد افتاد؟ او شانه هایش را بالا می اندازد، به رفیقش نگاه می کند و نصیر می گوید: «نمی دانم که چه خواهد شد اما انشالله ما به آلمان می رسیم». اما در آلمان دیگران برای عتیق و نصیر تصمیم خواهند گرفت.
اعلانات بازرگانی